در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ZanaKordistani | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:09:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فراخوان دومین جشنواره جهانی شعرِ سبزمنش

بنیاد جهانی سخن‌گستران سبزمنش و خبرگزاری عقاب دومین جشنواره جهانی شعر سبزمنش، را بدون محدودیت سنی در دو قالب‌ کلاسیک و نو، تحت رهبری داوران بین‌المللی برای پارسی‌سرایان جهان برگزار می‌نماید.

◇ شرایط شرکت در جشنواره:

هر شاعر می‌تواند با پنج قطعه شعر خود در یکی از قالب‌های (کلاسیک یا نو) ... دیدن ادامه ›› اشتراک نماید؛
آثار ارسالی باید با بیوگرافی/ رزومه مشرحِ شاعر(شامل مشخصات زیر باشد):
نام و نام خانوادگی(تخلص):
نام پدر یا مادر:
سال و تاریخ تولد:
زادگاه اصلی:
زیستگاه فعلی:
تحصیلات:
دستاوردهای فرهنگی، هنری و پژوهشی:
شماره تماس: 
واتساپ:
ایمیل: 
تصویرِ روشن شاعر:
پرداختِ مبلغ 100 هزار تومان برای شرکت کننده از کشور ایران به شماره کارت( 6037701581097935) بانک کشاورزی بنام(اصغر خدایی) الزامی‌است و شرکت کنندگان سایر کشورها از پرداخت مبلغ معاف‌اند.

◇ جوایز:

جوایز این جشنواره، همه پارسی‌سرایان جهان را در بر می‌گیرد و توسط داوران، دبیر و اعضای اجرایی جشنواره به‌طور جداگانه بر اساس کشور مبدأ (افغانستان، ایران، تاجیکستان، اوزبیکستان و...) به ترتیب نفر اول تا سوم در نظر گرفته می‌شود.
هم‌چنان در کنارِ نشر کتاب مشترک برگزیدگانِ این جشنواره؛ برای نفر چهارم تا دهم تندیس و بسته‌ فرهنگی و برای تمام اشتراک کنندگان لوح سپاس اعطا خواهد شد.

◇ آغاز و ختم ارسال آثار:
10 آذر/ قوس تا اخیر جدی/ دی ماه 1403

نشانی ارسال آثار:
Sabzmanesh92@gmail.com
sharefib@gmail.com
شماره تماس، واتساپ، تلگرام و ایتا:   00989940789645

ZanaKordistani این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "ماردین ابراهیم" (به کُردی: ماردین ئیبڕاهیم)، شاعر معاصر کُرد، زاده‌‌ی سال ۱۹۷۴ میلادی، در سلیمانیه‌ اقلیم کردستان است.
ماردین برای دو دهه، ساکن شهر لندن بود و در مقام رمان‌نویس، شاعر، جستارنویس، مترجم و استاد دانشگاه تاکنون چندین رمان، مجموعه شعر و ترجمه منتشر کرده است.
رمان «رویای مردان ایرانی» نخستین اثر او در ادبیات داستانی است، که سال ۲۰۰۸ میلادی، از سوی موسسه‌‌ی چاپ و پخش سردم در سلیمانیه منتشر شد و مورد ستایش اکثر نویسندگان و منتقدان بزرگ کُرد، از جمله شاعران و نویسندگان جهانی مانند "شیرکو بیکس"، "بختیار علی" و "شیرزاد حسن" قرار گرفت.


... دیدن ادامه ›› نمونه‌ی شعر:
(۱)
صبح‌ها با موهای ژولیده از خواب بر می‌خواستند و
غروب‌ها با کوزه‌ای شکسته از چشمه باز می‌گشتند،
خواهرانم،
عطر گیلاس‌های نرسیده را تداعی می‌کردند،
بوی انتظار!
انتظاری که همچون پیچک از پنجره آویزان بود.
انتظاری که شبیه غبار مرگ بر برگ‌ها نشسته بود.


(۲)
خواهر بزرگم می‌گفت:
- بگذار مرگ بیاید! گریه‌کنان بیاید!
چگونه نگریم؟! وقتی من می‌میرم و کسی نخواهد گفت دریغا!
من می‌میرم و مرگ من،
به اندازه‌ی افتادن سیبی کال،
تأثیری بر جاذبه‌ی زمین ندارد!
من می‌میرم و مرگ من،
به اندازه‌ی انعکاس برخورد هسته‌ی انگوری در آب چشمه
بر نظم فصل‌ها مؤثر نیست.
مرگ من به اندازه‌ی به گل نشستن نهنگی
خلق و خوی طبیعت را به هم نمی‌ریزد.


(۳)
تو هم فریب جهان را خوردی!
بله! دنیا چنین است!
اول شانه‌به‌سرها را کباب می‌کند و
سپس پرستوها را
و وقتی دلبسته‌اش شدی چون فاحشه‌ای تو را رها خواهد کرد.
و چون هرزه‌ای رو از تو می‌گیرد،
بله! دنیا چنین است خدیجه*!
--------
* خدیجه گولاوی، دختری که ماردین به او دلبسته بود.


(۴)
مرا می‌گویی که غریبه‌ها رویا نمی‌بینند؟!
اما من، روزهایی که چون سگ در ترکیه
از سرنوشت خود بیزار بودم،
تو را به یاد داشتم و رویاهایم را با تو مرور می‌کردم.
تو در خاطرم بودی،
تو رویا و آرزویم بودی،
آن هنگام که در اسطبل‌ها بیگاری می‌کردم و
بر روی بتون‌های سرد بندرگاه‌ها می‌خوابیدم.


(۵)
چه وقت، بین من و تو چنین شکرآب شد، خدیجه؟!
به یاد داری که جوجه‌ای داشتیم
که از ترس غرش هواپیما‌ها خودش را پنهان می‌کرد!
جوجه‌ای که با گنج قارون هم عوضش نمی‌کردیم!
به یادداری در آغل قوچ‌ها،
شیر بزها را سر می‌کشیدی،
چونکه مادری نداشتی!
دوست دارم همچون شاعران بگویم: روزگارت سیاه بود!
ولی واقعن روزگار سیاهی داشتی!
دخترکی بودی که حتا از اتومبیل هم می‌ترسیدی،
گمان می‌کردی که گاوی‌ست و خداوند تبدیلش کرده به آهن!


(۶)
مرا می‌گویی: پسران رحمی در قلب و جانشان نیست!
اما من در اسکله، شب‌هایی که همراه ماهیگیران
خودم را با آتشدان‌های حلبی‌ گرم می‌کردم،
تو را به خاطر داشتم.
تو در یادم بودی تمام غروب‌هایی
که من در قایق‌ها، قرآن می‌خواندم.


(۷)
دنیا چنین است خدیجه!
ابتدا تابش آفتاب را بر تو عیان می‌سازد
تا که فریب پرتوهایش را بخوری.
صبح کاذب را بر سر راهت می‌گذارد،
تا که در دام نسیم صبحگاهی‌اش گرفتار شوی!
با زیبایی‌هایش فریبت می‌دهد،
که گمان کنی خوشبختی!
و بعد دقیقه به دقیقه عمرت را از تو می‌ستاند
ولی تو باز احساس خوشی و شادی می‌کنی!
و وقتی دنیای خائن،
با این همه خیانت‌ بر تو چیره شد،
آنگاه همچون رفیقی بی‌شرف،
دارایی‌هایت را از تو می‌گیرد،
و همچون دوستی ریاکار،
خنجر از رو بر تو می‌کشد!



شعر: #ماردین_ابراهیم
برگردان: #زانا_کوردستانی



۵ روز پیش، یکشنبه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
استاد "بکر محمد امین" (به کُردی: به‌کر محه‌ممه‌د ئەمین) متخلص به "خالە بکر" (به کُردی: خاڵە بەکر) شاعر کُرد عراقی، زاده‌ی سلیمانیه است.

وی که از دانشگاه صلاح‌الدین اربیل فارغ‌التحصیل شده است، اکنون در شهر روتردام هلند ساکن است.

■●■

(۱)
جلوی ... دیدن ادامه ›› چشم‌هایم، هی می‌آیی و می‌روی،
جواب سلامم را هم نمی‌دهی،
چیست این زمستان سخت روح سپردن؟!
الهه‌ها گناه کرده‌اند،
و تمام نظم زمین را زیر و رو کرده‌اند،
کاری کرده‌اند که خوشبختی‌هایم را فراموش کنم.
برای قد و بالای رعنای تو نذر کردم
تا که دلم را به دست‌های تو بسپارم.
حتا اگر برای راحتی خودت،
آن‌را مچاله‌اش کنی،
شرحه شرحه‌اش کنی و از ضربان بیاندازی‌اش!
هیچ از علاقه‌ام به تو کم نخواهد شد، نگران نباش!.


(۲)
بخاطر تو می‌نویسم،
زیرا جز کلام تو، قلم من،
چیز دیگری نمی‌تواند، بنویسد.
در فراق تو هیچ چیز زیبایی در این جهان نمی‌بینم،
با نگاهی غمگین، جلوی در خانه‌، چمباته زده‌ام!
هیچ نمی‌توانم که سر پا بیاستم و قدم از قدم بردارم،
هرچقدر هم دور باشی،
باز به سویم باز خواهی گشت
چرا که تو چراغ روشنی بخش و
خورشید روزگار سیاهم هستی
تو، حاصل رنج‌های بی‌پایان زندگی منی
تو تنها کسی هستی که به زندگی بی‌سر و سامانم، .آرامش می‌بخشی
تویی که همچون گلی سرخ
در میان دشت چشمانم به چشم می‌آیی
دریایی بی‌پایانی
و خداوندگار معبد لحظه‌های تنهایی منی.


(۳)
چرا چنین ساکت نشسته‌ای عزیزم؟!
خودت که خوب می‌دانی،
از وقتی به دنیا آمده‌ام تاکنون
لحظه‌ای دوری‌ات را تاب ندارم!
و هر وقت و بی‌وقت منتظر دیدارت هستم
همزمان با گشودن در خانه،
بعد از هر سلام گفتنی،
بلاگردان قد و بالایت می‌شوم!
چرا چنین ساکت نشسته‌ای عزیزم؟!
شرط کرده‌ام تا که نیایی،
هر صبح به عکست صبح بخیر بگویم،
دیگر باز آی...
باز آی تا دلم را برایت، تکه‌ای ابر زار کنم
و هر کجای این آسمان که تو مایل باشی،
به آنجا روانه‌ کنم.


شاعر: #خاله_بکر
مترجم: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "علی پاکی" (به کُردی: عەلی پاکی)، شاعر کُرد، زاده‌ی اربیل پایتخت اقلیم کردستان است.



(۱)
قلم آزادیخواه همچون باد وزان
تمام گوشه و کناره‌های جهان را در بر خواهد گرفت!
ولی وقتی به سرزمین دیکتاتوران رسید،
یا باید بی‌صدا از آنجا گذر کند،
یا که زبانش را خواهند برید.




(۲)
چه بسیار دلتنگتم، ای مادر!
بی‌تو ... دیدن ادامه ›› در این غربت،
از دو وطنم دور افتاده‌ام،
اگر که اینجا بمیرم،
نه بوسه‌های تو را می‌بینم و
نه قبرستان کردستانم را...



(۳)
بگذار شاعر بمانم!
بگذار شاگردی تنبل و بی‌هنر باشم،
چرا که نمی‌توانم،
کلمات را به خوبی بیاموزم
و نه می‌توانم،
با درک رنگ‌ها،
دوست داشتن تو را ترسیم کنم،
اما خوب می‌دانم که می‌توانم،
جز تو بر همه کس چشم بپوشم...


گردآوری و ترجمه به فارسی:
#زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
◇ زانا کوردستانی، اعترافات نه‌به‌ز گوران را منتشر کرد!

کتاب شعر « اعترافات » با ترجمه‌ی « سعید فلاحی » (زانا کوردستانی)، منتشر شد.

این کتاب که ترجمه‌ی اشعاری از آقای « نه‌به‌ز گوران » شاعر کُرد زبان عراقی است، به همت و سرمایه‌ی « انتشارات هرمز »، در ابتدای آبان ماه ۱۴۰۳، چاپ و منتشر شده است.

آقای « نه‌به‌ز گوران »، شاعر، نویسنده، مترجم و روزنامه‌نگار کُرد، زادەی سال ۱۹۷۷ میلادی در شهر بیاره اقلیم کردستان ... دیدن ادامه ›› عراق است.


ویراستار این کتاب که ۸۶ صفحه است، خانم « لیلا طیبی » است. 

این کتاب در هزار نسخه و قطع رقعی و شماره شابک 9786228054933 قیمت ۸۵ هزار تومان، به دوستداران شعر و ادبیات کُردی عرضه شده است.

در این کتاب می‌خوانیم:
یک اعتراف!
برف
هیچ رنگی ندارد
سپید سپید است
همچون دل تو...!
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
استاد "خالد فاتحی" (بە کُردی: خالید فاتیحی) با نام کامل "خالد ملا عبدالرحمن فاتحی"، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد، زاده‌ی سال ۱۹۶۴ میلادی در روستای چکوی سردشت است.
وی بعدها به همراه خانواده به روستای زیوکه‌ی شهرستان پشدر اقلیم کردستان مهاجرت و سکنا گزید.
وی از سال ۱۹۹۵ میلادی به ترجمه و تصحیح و گردآوری آثار مختلف ادبی اهتمام ورزید و تاکنون بیش از ۲۷ جلد از آثار مختلف ادبی را ترجمه و منتشر کرده است.


◇ نمونه‌ی ... دیدن ادامه ›› شعر:
(۱)
من کسی‌ام،
که در کوله‌بارم فقط این‌ها را دارم:
وطنم،
پرچمم،
کلمات،
کتاب.


(۲)
تو شبیه ستاره‌ی سحری،
طلوع که می‌کنی،
شبش دیگر دلخوشم و
تا سحرگاه مستم و سرخوش.


(۳)
چرا تو غزال گیسو بلند رویاهایم نشوی و
من هم تمام آرزوها و رویاها و ای‌کاش‌هایت بشوم.
با هم بودنمان محال است!
بیا از هم جدا بشویم،
تو هیچ کاری نکردی برای التیام زخم‌هایم و
من هم، چنان مترسکی بودم در مزرعه‌ی عمر تو...
بهتر است از هم جدا شویم،
تا اینکه پای بگذاریم بر روح رنجور هم.


(۴)
سفر نکن...
سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن
سفر یعنی دربدری و درد و غربت
سفر نکن!
آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!
و وقتی می‌بینم قصد رفتن داری
غم و غصه تمام وجودم را می‌گیرد
و دلم پر از اندوه می‌شود
سفر نکن!
بقچه‌ی سفر به دوردست‌ها را به کول نیانداز
زیرا اگر تو ترکم کنی،
در این شهر دیگر مأموایی نخواهم داشت
خوب تو بگو. چونکه رفتی،
من به تنهایی آواره‌ی کدام شهر و روستا شوم؟!


(۵)
هنوز هم
در بالاخانه‌ی قلب من
هر صبح کدبانویی
گیسوان سیاه قطرانی‌اش را
به پرتوی آفتاب عشق من، می‌سپارد.
او هم تاکنون عاشق است،
و هر روز
تکه ابری می‌شود و
درون دریای غم و اشک من، می‌بارد.




شعر: #خالد_فاتحی
گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار: #زانا_کوردستانی

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "حاجی جلال گلالی" (حاجی جلال گڵاڵی) با تخلص "آقای تنها" (مامۆی تەنها) شاعر کُرد عراقی، زاده‌ی ۲۷ دسامبر ۱۹۶۳ میلادی در کلار و اکنون ساکن شهر بندری پلیموث انگلستان است.


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
اشتباه مهلک من این بود که
با خیال راحت و خوشنودی به زندگی ... دیدن ادامه ›› پرداخته بودم
و بی‌خبر خودم را
دلبسته به کسی کردم
که او به دیگری دل بسته بود.


(۲)
چه می‌خواهید از زندگانی من؟!
بگذار بگویم تا بدانید،
گذشته‌ام پر از حسرت و درد بود
اکنونم پر از غم و کم و کاستی‌ست
و آینده‌ام هم
نه آغازش پیداست و نه پایانش معلوم...


(۳)
چه دردناک است
وقتی دردی در سینه‌ات تلنبار شود و
نتوانی بازگویش کنی،
و عکس آن‌ را به زبان بیاوری...


(۴)
من می‌توانم تمام غم و غصه‌هایم را پنهان کنم
ولی، چشمانم بی‌شرم‌اند
آنها نمی‌توانند جلوی اشک‌هایم را بگیرند.


(۵)
در تاریکی چشم گشودم،
ولی،
روشنایی‌های پس از آن
چشم‌هایم را تاریک کرد.



#شعر: #حاجی_جلال_گلالی
برگردان اشعار: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زنده‌یاد "بکر علی" (به کُردی: به‌کر عه‌لی) شاعر کُرد شهید، زاده‌ی ۱۹ نوامبر ۱۹۶۸ میلادی، در محله‌ی کانیسکانی شهر سلیمانیه است.
گرچه بخاطر فقر و نداری نتوانست بیشتر از دو کلاس درس بخواند، اما این سبب نشد که او از مطالعه و کسب دانش و ادب دست بکشد.
وی در میان مردم کردستان به "گل سرخ حامیه" شهرت یافته و به طور قطع می‌توان اذعان داشت، حداقل در میان اکراد، نخستین شاعری‌ است که به خاطر شعرهایش ترور و شهید شده است.
وی در یکم سپتامبر ۱۹۹۴ میلادی، توسط عمال "سالار عزیز" سرکردە‌ی حزب "یەکێتی نیشتمانی کوردستان" به شهادت ... دیدن ادامه ›› رسید.

■□■

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
نمی‌بخشم باد را
چرا که، تنها شبی در حیاطتان خوابیدم
و او بوی خوش زلف و نفست را
برای دیگری برد.


(۲)
آی‌ی ای "نیشته" جان!
کجایی؟
تو که باد نیستی
که رد پایت پیدا نشود!


(۳)
امشب تنهایم،
شب تابوت بی‌شمار گریه و زاری و خواهشم است
شب جهنم است،
زخم است،
غم است،
فریاد است.


(۴)
ای شمع من
تو که می‌دانستی در این ییلاق، طاقت نمی‌آورم،
چرا دلم را شکستی؟
چرا شدی قیامت عشق و
مرا بی‌گناه در آتش فراقت سوزاندی؟!


(۵)
نیمه شب است و
در پنجره‌ی چوبی خانه‌ات
چشم‌به‌راه دیدنتم،
بیرون بیا!
کویی؟ کجایی؟
آی‌ی سایه‌ی سپید خدا
آی‌ی دختر لجبازتر از گردباد.


(۶)
تو می‌گویی الان
در کجا
در کدامین کوچه و پس‌کوچه،
پیدایت کنم.


(۷)
من می‌روم
و شما به او بگویید: دیگر مرا نخواهد دید!
من خواهم رفت و زمان رفتنم
چون رود می‌روم
رود هم آبش را به پشت سر، باز نمی‌گرداند.


(۸)
خیابان‌ها را،
با گل سرخ کنیم.
نه با خون.


(۹)
همچو تولە روباە
افتادە بە پای درخت زالزالک
تنهایم!


(۱۰)
شعرهایم
سرزمین کوچک من و
خال زیر گلوی تو اند.


(۱۱)
نیامدی تا وقتی که
سنگ‌ها و درخت‌های
این راه را،
به گریه نینداختی.


(۱۲)
گفته‌ای: خواهی آمد!
نیا!
زیرا در این سرزمین،
اجازه نخواهند داد
تو به نکاح اشعارم در بیایی!.


(۱۳)
این قرن،
قرن، دلار و فاحشگی‌ست!


(۱۴)
دلم، پرنده‌ای است!
که شباهنگام به پرواز در خواهد آمد
و به در و پنجره‌ی خانه‌‌ی شما
پر و بال می‌کوبد...


(۱۵)
امشب، من و پنجره‌ی اتاقم،
دو یار جان جانی هستیم.
او با باد دلنوازی می‌کند و
من هم با خیال زنی، که آواره‌ام کرد!


(۱۶)
از تنها بودنم هیچ گله‌ای ندارم!
من همیشه چنین بوده‌ام
که در تنهایی، لذت حضور در اجتماع و شلوغی را برده‌ام
از این رو بارها به دوستانم اعلام کرده‌ام:
--: تنهایی را دوست دارم!
...
تنهایی هم بیشتر از مردم با من سخن می‌کند!
چکار می‌شود کرد با مردم؟!
که هیچ منفعتی برای من نداشته‌اند،
و سهم همه‌ی اعضای وجودم را داده‌اند
جز سهم قلب مرا...


(۱۷)
به نزد من،
مرگ آدمی،
به اندازه‌ی سقوط یک ستاره،
قابل توجه نیست.



گردآودی و برگردان اشعار: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کتاب شعر « ای کاش زندگی شبیه تو بود! » با ترجمه‌ی « سعید فلاحی » (زانا کوردستانی)، منتشر شد.

این کتاب که ترجمه‌ی اشعاری از خانم « چنار علی » شاعر کُرد زبان عراقی است، به همت و سرمایه‌ی « انتشارات هرمز »، پس از حدود یک سال انتظار، در ابتدای مهر ماه ۱۴۰۳، چاپ و منتشر شده است.

خانم « چنار علی احمد » (به کُردی: چنار عه‌لی ئەحمەد) زادەی یک ژانویه‌ی ۱۹۷۶ میلادی، در سلیمانیه‌ی اقلیم کُردستان است.
وی در دانشگاه بازرگانی سلیمانیە بە تحصیل پرداخته و از سال ١٩٩٨ به عنوان کارمند کتابخانه‌ی چوارباخ سلیمانیه مشغول ... دیدن ادامه ›› به کار است.

ویراستار این کتاب که ۷۴ صفحه است، خانم « لیلا طیبی » است. 

این کتاب در هزار نسخه و قطع رقعی و شماره شابک 9786228365084 قیمت ۸۵ هزار تومان، به دوستداران شعر و ادبیات کُردی عرضه شده است.

۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
◇ ترجمه‌ی شعرهایی از ابراهیم اورامانی شاعر کُرد زبان


(١)
آمدن بهار و تابستان و
زمستان عادی‌ست
مشکل پاییز است،
چو می‌آید،
تو می‌روی!.


(٢)
با این همه تنهایی و این همه پاییز
در پایان فقط شعر است
که برای شاعر باقی می‌ماند.
و ستاره‌ها را ... دیدن ادامه ›› از خواب بیدار می‌کند
که به شب بفهماند
این همه تنهایی و
این همه پاییز را تمام کند.


(٣)
چه بزرگ است،
پاییز!
شبیه تنهایی‌ست...


(۴)
چون می‌گویند: نبات!
تو به خاطر می‌آیی...


(۵)
چون وطنم را گم می‌کنم،
تو را می‌یابم!
بی‌تو،
به من چه،
که چه بر سر وطنم می‌آید!


(۶)
راه‌های دور و دراز را
کوتاه می‌کند.
به تو اندیشیدن...


(٧)
این همه تنهایی،
یا دیوانه‌ام می‌کند،
یا که شاعر!


(٨)
مشابه‌اند،
شراب و
رنگ چشم‌هایت.
هر دو مرا مست می‌کنند..



(٩)
می‌دانم که دو جهان هست،
ولی آنچه که از بین نمی‌رود،
دنیای من و توست!


(١٠)
شبیه نمک است!
که بریزی بر روی زخمت،
تنهایی...



شعر: #ابراهیم_اورامانی
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
استاد "بختیار علی محمد" (به کُردی: بەختیار عەلی موحه‌مه‌د)، شناخته شده به "بختیار علی"، نویسنده، شاعر، مقاله‌نویس و روزنامه‌نگار کُرد، زاده‌ی ۸ آگوست ۱۹۶۰ میلادی، در سلیمانیه‌ی اقلیم کردستان است، که اکنون و از سال ۱۹۹۶ میلادی، در آلمان زندگی می‌کند.
از او که بسیاری او را حرفه‌ای‌ترین نویسنده‌ی کُردزبان می‌دانند، تاکنون آثار زیر منتشر شده است:
- نخستین رمان او به نام «مرگ تک‌ فرزند دوم» (مه‌رگی تاقانه‌ی دووه‌م) در سال ۱۹۹۷ در سوئد منتشر شد.
- دومین رمانش غروب پروانه (ئێواره‌ی په‌روانه) در سال ۱۹۹۸ از سوی انتشاراتی رهند در استکهلم سوئد مناشر شد.
- سومین اثرش، رمان «آخرین انار دنیا» (دواهه‌مین هه‌ناری دونیا) در سال ۲۰۰۲ در سلیمانیه به چاپ رسید.
- شهر نوازندگان سپید (به کُردی: شاری مۆسیقارە سپییەکان)، ۲۰۰۶
- غزل‌نویس و باغ‌های خیال (به کُردی: خەزەڵنووس و باخەکانی ... دیدن ادامه ›› خەیاڵ)، ۲۰۰۸
- قصر پرندگان غمگین (به کُردی: کۆشکی باڵندە غەمگینەکان)، ۲۰۰۹
- عمویم جمشید خان، (به کُردی: جه‌مشید خانی مامەم)، ۲۰۱۰
- کشتی فرشتگان (به کُردی: کەشتیی فریشتەکان)، ۲۰۱۲
- ابرهای دانیال (به کُردی: هەورەکانی دانیال)، ۲۰۱۵
- مجموعه شعر گناه و کارناوال (به کُردی: گوناه‌و کەرنەڤال)
- مجموعه اشعار (به کُردی: کۆی بەرھەمە شێعرییەکان) (کلیه‌ی اشعار ۱۹۸۳–۱۹۹۸)
- کولی و ستارگان (به کُردی: بۆھیمی و ئەستێرەکان)
- کار در جنگل‌های بهشت (به کُردی: ئیشکردن لە دارستانەکانی فیردەوس دا)
- تا ماتم گل… تا خون فرشته (به کُردی: تا ماتەمی گوڵ... تا خوێنی فریشتە) (کلیه‌ی اشعار ۱۹۸۳–۲۰۰۴)، ۲۰۰۴
- ایمان و جنگاورانش (به کُردی: ئیمان و جەنگاوەرانی)
- پاسخ‌هایی در دوران غیاب پرسش‌ها (به کُردی: وەلام لە رۆژگاری ون بوونی پرسیار دا) (سیزده مصاحبه با نویسنده)
- خواننده کشنده (به کُردی: خوێنەری کوشندە)
- طعم مرگ‌دوستی (به کُردی: چێژی مەرگدۆستی)
- سیب سوم (به کُردی: سێوی سێهەم)
و...


◇ نمونه‌ی اشعار:
(۱)
ای کاش، مغازه‌ای کوچک داشتم
پر از خوشبختی،
تا همه‌ی آنها را به حراج می‌گذاشتم.


(۲)
همه‌ی غروب‌های وطنم زشت‌اند!
چونکه هیچ دختری،
نمی‌تواند به میل خودش
در خیابان‌های شهر قدم بزند...


(۳)
حق من نیست که چنین دلتنگ تو باشم!
اما براستی مگر حقی هم هست؟!


(۴)
اگر دختری داشته باشم،
هر لحظه بازخواستش نخواهم کرد که کجا بودی؟
کجا رفتی؟!
به خودم اجازه نمی‌دهم که
خرت و پرت‌هایش را زیر و رو کنم،
لیکن، هر صبح،
بالشتش را نگاه می‌کنم که بدانم از اشک خیس نشده،
نکند که دلش از عشق کسی در رنج باشد
و با غصه شب را به صبح رسانده باشد؟


(۵)
در سرزمین زن‌کش من،
زن در شعر طاووس‌ست!
در آواز، غزال‌ست!
در داستان، پروانه‌ست!
ولی در واقعیت امر،
برده و کنیزی بیش نیست...


(۶)
قمری، چنان جدی از مرگ دم می‌زد،
که من باور کرده بودم.
گنجشک، چنان می‌گفت:
-- پرواز نخواهم کرد تا مرا بکشی!
گفتم: پروردگار گناه من چیست، که این صحنه‌ها را می‌بینم؟!


(۷)
گر شکوفه‌ها
هر غروب‌ تریاک ظلمت بکشند،
بە خود هراس راه مده.
آن‌چه تمام‌نشدنی‌ست،
روشنایی‌ست...


(۸)
ای امید!
هیچ چیز چنان تو
ما را فریب نداد...


(۹)
هر کُردی کە از مادر زاده می‌شود
هیچ حقِ مکتوب و قانونی در این جهان ندارد،
آن حق و حقوقی که برای انسان‌های دیگر
سادە و معمولی‌ است،
کُردها را باید بهای گزاف
برای به‌دست آوردنش بپردازند...


(۱۰)
رئیس!
زمانی که غنچەای را می‌بویی
همه‌ی گل‌ها به گریه می‌افتند!
وقتی که به تابستان می‌نگری
همه‌ی فصل‌ها چشمانشان را می‌بندند!
وقتی که کبوتری را می‌کشی
یک دفعه همه‌ی پرندگان نیست می‌شوند...


(۱۱)
تمامی خاک‌ها
پیش از آنکه قلمرو و مُلکِ
دولت، پادشاه، والی و یا حاکمی باشد،
مُلک و سرزمین مردمانی است،
کە بر روی آن زندگی می‌کنند.


(۱۲)
عیب بزرگ سیاست در روژهلات* این است که،
پیش از آنکه فکر کنند که چه می‌خواهند،
در این اندیشه‌اند
که چه کسی رهبرشان باشد.
----------
* اصطلاحی که به شرق کردستان اطلاق می‌شود.


(۱۳)
آدمی، در این سرزمین
بدون خیانت بە خویش،
زیستن را نخواهد توانست...


(۱۴)
من، از کُرد یا ترک متنفر نیستم،
من از زیردست‌هان بی‌مقداری بیزارم
کە هرگز پی‌ نخواهند برد،
که در وجودشان اصلی هست،
کە با هیچ نیرو و قدرتی تسخیر نخواهد شد...


(۱۵)
من کشاورزم،
دهقان از هرکس دیگری، بهتر می‌داند
کە تمامی زبان‌ها و گویش‌های جهان زیباست
او، صبحگاهان در گذر رسیدن به مزرعه خواهد دید؛
گنجشک با زبان خودش می‌خواند
گربە با زبان خودش می‌خواند
و فقط این تویی که قادر نیستی
با زبان خودت، آواز سر دهی!
و آن زمان پی خواهی برد
که چە بسیار از حیوان پست‌‌تر آفریده شده‌ای...


(۱۶)
حکمرانان ترک
پنجاه سال در این سرزمین کوشیدند
که ثابت کنند آنها نژاد برترند و ما نژاد پست،
هرگاه که به کُردی تکلم می‌کنم،
یک حقیقت واضح را بیان می‌کنم؛
ترک از کُرد برتر نیست...


(۱۷)
آنها نمی‌خواهند
نه با ترکی و نه با کُردی و
نه به زبان دیگری در جهان تکلم کنیم،
آن زمان که زبان کُردی را از ما گرفتند
از برای این نبود که ترکی را به ما بیاموزند
بلکه می‌خواستند
خفقان و بردگی را بر ما تحمیل کنند...


(۱۸)
نفس‌هایم برای تو، استخوان‌هایم برای مرگ!
کلماتم برای تو، انگشتانم برای مرگ!
دریاهایم برای تو، ماهی‌هایم برای مرگ!
زیرا شب است بر این روشنایی پر ظلمت
زیرا در قفسم،
در این آزادی که زندان است مرا...


(۱۹)
تو مرواریدی که در اعماق آب‌های تاریک درونم گم شدی،
باید تمام این آب‌ها را قطره قطره بگردم،
کشتی به دنبال کشتی، امواج را بپایم
تور به تور، ماهی‌ها را بررسی کنم
عمیق‌ترین ریشه‌های گریه‌هایم را بکاوم
ضربات روحی‌ام را بر تن آب پخش کنم
شاید تو آنجاها باشی!
شاید به طریقی بیابمت...


(۲۰)
زندگی،
مملو از
مردن‌های ریز و درشت است!.


(۲۱)
کُرد بودنم، دردی‌ست عمیق،
کُرد بودنم، دردی‌ست که از آن
زخم می‌چکد!


(۲۲)
عشق،
گر خار هم باشد،
آدمی دوست ندارد،
از قلبش بیرون بکشد...


(۲۳)
اینجا، در دنیای من،
گرگ‌ها هم
دچار غم و غصه‌های بی‌پایان شده‌اند
دیگر گوسفندها را نمی‌درند
بلکه پای شمشال‌نوازی چوپان می‌نشینند و
های های گریه می‌کنند.


(۲۴)
عشق،
شمعی‌ست که
با آتش دروغ فروزان می‌شود و
وقتی نسیم حقیقت
بر آن می‌وزد،
خاموش می‌شود.


(۲۵)
آدمی،
فقط در وقت عشق ورزیدن نمی‌تواند
نقش بازی کند!
فارغ از آن زمان
در تمام لحظات زندگی‌اش
هنرپیشه‌ای ماهر است
که هیچکس پی به نقشش نخواهد برد.


(۲۶)
ما کُردها را در پست‌ترین جای جهان قرار داده‌اند!
اگر زمین مقعد داشت و
می‌خواست، رفع حاجت کند،
نخست ما کُردها را دفع می‌کرد!
ما کُردها نفرات اضافه‌ی بشریتیم...


(۲۷)
بزرگترین راه برای
از هم پاشیده شدن، روابط انسان‌ها،
پاره کردن پیوند آدمی با کتاب است.


(۲۸)
هیچ چیزی ترسناک‌تر از این نیست
که آدمی،
تمام عشق خویش را
به پای دیگری بریزد.




شعر: #بختیار_علی
برگردان: #زانا_کوردستانی

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
دو به دو تک به تک
چشمانم جستجو میکند تورا
کجایی دوست؟
هرگز از یاد نمیبرم تورا.
۲۸ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بانو "دلسوز شیخ صابر" (بە کُردی: دڵسۆز شێخ سابیر - به انگلیسی: Dilsoz Sabir) مشهور به "دلسوز صابر"، شاعر کُرد زبان که اکنون ساکن فردریکستاد نروژ است.


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
کم بگو گوش کن!
کم بگو زودتر ... دیدن ادامه ›› جای گیر شو!
کمتر در زندگی مردم دخالت کن!
دستت به کلاه خودت باشد!
داشتن شعور برای آدمی نعمت است،
که هر شخصی از آن بی‌بهره باشد،
تا آخر عمرش سیه‌بخت است.


(۲)
من و مداد دستم،
من و شمع روبرویم،
سه تایی،
در خانه‌ی پر از نبودنت،
به گفتگو نشسته‌ایم
عشقت را...


(۳)
نگاهت با نگاهم پیمان وفاداری بسته!
آهنگ کلام تو شهادت می‌دهد،
که چه بسیار مرا دوست داری.


(۴)
عاشق نشو!
زیرا عاشقان را جز غم و مهنت سهمی نیست،
در این زمانه
معشوق واقعی انگشت‌شمارست،
از این روست که عاشقان همه دل‌شکسته و پریشانند.


(۵)
در جوانی
یواش یواش در روح و جانم می‌نشینی و
قدم‌زنان و آرام
مرا با خودت تا کناره‌های خوشبختی خواهی برد...
اما در پیری،
تنهایی چونان صاعقه‌ای بر سرم می‌زند و
یکبار دیگر به خودم باز می‌گرداند و
از تو جدایم می‌کند.


(۶)
برو! گم شو!
از من دور شو!
گمان نکن که با رفتنت
نظم زندگی‌ام به هم خواهد خورد.
نه! نه!
من می‌ترسم با آمدنت،
تنهایی‌ام را از هم بپاشی...


(۷)
زندگی یعنی شستن دردها!
از این روست، وقتی متولد می‌شویم،
با نخستین نفسمان
زیر گریه می‌زنیم.


(۸)
میان من و زندگانی،
مشکلات،
وقت سر خواراندنی را برایم نگذاشته‌،
که برایت، تلفش کنم!


(۹)
نه دانه دانه‌های برف و بوران امشب
نه برگ‌ریزان پاییز دیروز،
هیچکدامشان
نمی‌توانند راه را بر نسیمی ببندند
که مژده‌ی بهار فردا را خواهد آورد.


(۱۰)
می‌گفتند که: بهشت و جهنم بعد از مردن است!
پس چرا من را، پیش از مردن
در جهنم این زندگانی
به گناه دوست داشتن تو
زنده زنده در آتش سوزاندن؟!


(۱۱)
من قله‌ای سر به فلک کشیده‌ام،
خویشتندار و سربلند و سرکش!
که در پیشگاه هیچ دشت پستی،
سر به خاک نخواهم زد.
منم که در چهار فصل سال
با وجود زیبای خود،
به زندگی جلال و جمال می‌بخشم..


(۱۲)
خستگی، هرچه قدر هم تقلا کند
نمی‌تواند چشم‌هایم را کم سو کند و
پاهایم را بلرزاند و
دستانم را ناتوان و
زانوهایم را خم کند!
آری، من اینچنینم!
من آبم، رودم!
که یکسره می‌روم...


(۱۳)
زندگی جنگ است!
و انسان دانا،
سربازی شجاع و بی‌باک است.


(۱۴)
دیگر نمی‌خواهم چیزی از
عشق و دوست داشتن بنویسم.
زیرا لیاقت نداشت آن شخصی
که خودم را برایش فراموش کرده و
دل به او سپرده بودم.


(۱۵)
سال‌ها پی در پی می‌گذرند،
روز به روز از عمر و جوانی‌ام هم گذشت و
چشم انتظاری تاب و توانم را گرفت،
ولی دریغا که خبری از آمدنت نشد...


(۱۶)
حجم دل‌نگرانی‌هایم چنان زیاد است
که هیچ شانه‌ای یارای تحملش را نیست،
و نه دستی دارم که با هر بهانه‌،
اشک‌های پر از دردم را پاک کند.


(۱۷)
چرا چنین می‌کنی؟!
نکن! وگرنه صفحه به صفحه‌ی دفتر زندگی‌مان را
پاره خواهم کرد.
تمام روزهای با هم بودنمان را
ثانیه به ثانیه از هم خواهم پاشید.
چرا چنین می‌کنی؟!
دل‌چرکینم کنی،
از آن ساعتی که تو را شناختم
از خودم و خودت
از عشق و دوست داشتن بیزارت خواهم شد...


(۱۸)
خدا چگونه از شیطان بیزار شد؟!
من هم آن‌گونه متنفرم از دروغ‌هایت،
این را من به او گفتم...


(۱۹)
چقدر از مردن می‌ترسم!
اما نه از مردن و مرگ بعد از زندگی،
بلکه ترس من از زندگی کردن بی‌توست،
همان مرگ واقعی...


(۲۰)
ساده و سپید و پاک
همچون دانه‌ای برف
به ظرافت و نرمی
بر لب‌هایت خواهم نشست،
تا با نفس‌هایت آب شوم...


شعر: #دلسوز_صابر
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
استاد "هیوا قادر"، شاعر، رمان‌نویس و مترجم نامدار کُرد، زاده‌ی ۲۶ ژانویه‌ی ۱۹۶۶ میلادی، در محله‌ی چهارباع شهر سلیمانیه پایتخت اقلیم کردستان، است.
پدر هیوا، رئیس عشیره بود و از روستای گاوانی به شهر سلیمانیه مهاجرت کرده‌ بود و در آنجا به تجارت می‌پرداخت. به دلیل علاقه‌ی پدر به شعر و ادبیات زمینه‌ای برای گرایش هیوا قادر به شعر و سپس داستان فراهم آمد.
او از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۱، را در کشور سوئد به‌سر برد، امّا دوباره به زادگاهش بازگشت و هم اکنون سردبیر ماهنامه‌ی معتبر "ادب سه‌ردم" است که یکی از ماهنامه‌های معتبر ادبی عراق است.
هیوا همچنین از سال ۲۰۱۳ عضو هیئت مدیره‌ی مؤسسه‌ی چاپ و پخش سَردَم بوده‌ است. علاوه بر این او سردبیر مجله‌ی ادبیات معاصر و نیز سردبیر مجله‌ی سَردمی نو نیز بوده‌ است.

■●■

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
باد رایحه‌ی خودش را دارد
زمین و درخت و آب، عطر خود را دارند
همە‌ی انسان‌ها هم عطر خود را دارند
تنهایی ... دیدن ادامه ›› و غم و خنده، عطر خود را دارند،
عطر تو در میان همه‌ی آنها پیچیده
بی‌آنکه همه‌ی آنها بتوانند، تو باشند.



(۲)
قبلن‌ها
کوچه‌ها همچون دیگ مسی پخت ذرت
پر بود
از کودکانی که با پیشبند سفیدشان
جست و خیر می‌کردند.



(۳)
وقتی دست به دستت دادم،
انگشتانم را جا گذاشتم.
شب که خواستم برایت شعری بنویسم،
انگشتی نداشتم که مکتوبش کنم.
وقتی که صبح دوباره دیدمت،
گفتی آن شعرهایی را
که دیروز در دستانم جا گذاشتی،
امشب تا صبح
میان موهایم،
دنبال عطر نفس‌های تو می‌گشتند.


(۴)
چمانت را می‌بندی
روشنایی جهان تاریک می‌شود!
چشم بگشا،
مباد که پای بر روی دلم بگذاری!
دست بکش و دستانم را بگیر،
که این جهان، جنگلی‌ست پر هیاهو.
بگذار درد دل‌های هم را شنوا باشیم.
نکند خدای نکرده در غربت و جدایی بمیریم.


(۵)
هرچه زیبایی
در طول تاریخ بوده است،
چنان پروانه گشتن کرم ابریشم زیبا نبوده است.


(۶)
قدح شرابم زرد،
چون چشمان تو.
همچون چشمان نامزدم.
دیده‌ام سیاه،
همچون موهای تو.
همچون رنگ خاک وطن در آتش سوخته‌ام.


(۷)
تو مرا دریا می‌بینی و
من رودخانه‌ام.
ولی وقتی چشمانت را می‌بندی
من صدای قدم‌های موج‌ها را می‌شنوم.


(۸)
همچون صحرا،
لبریزم از رویای ابدی آب
اگر از تشنگی هم، هلاک شوم،
باز گل‌های سرخ بر پیکرم خواهد رویید.


(۹)
با مدادی قرمز
تیری بر سینه‌ام نقش بزن!
بگو مقصر خودش بود،
دستانش تیر و کمان بود.


(۱۰)
ای آشوب دل بی‌گناه من!
ای مروارید ته دریاهای مواج!
ای خنجر نشسته بر کنج سینه‌ی من!
چرا میان دو چشمه‌ی جوشان چشمانم،
اینقدر زیبا می‌درخشی؟!


(۱۱)
چقدر با خودم غریبم!
به دنبال نشانه‌ای کوچک از خویش می‌گردم،
شاید خودم را به یاد بیاورم.


(۱۲)
من معصیت نیستم!
بلکه زخمم!
آنچه ناتوانم می‌کند از سرما، عریانی باطنم است!
آنچه آتش در دیدگانم می‌افروزد، سوختن وجودم است!
آنچه مرا فریفته‌ی سراب می‌کند، گم شدن خودم است!
من تنهایی‌ام!
من زخم بی‌پایانم!
من انسانم...


(۱۳)
روزگاری من ساکن اینجا بودم
آب هم همنشین من بود،
آتش نیز...
همراه با باد رفتم و خاک را به آغوش کشیدم.
و حالا خاک، تمام دردهای مرا می‌داند...


(۱۴)
من زخم‌ام!
و زندگی زخم‌های دردناک پی‌در‌پی است و
مرگ هم وقت و بی‌وقت می‌رسد.
مستی تنها چاره‌ی درمان زخم‌های من است.
باشد که دود و مستی درون استخوان‌هایم راه یابد
شاید که از یاد ببرم
من،
تکه‌ گوشتی زنده‌ام...


(۱۵)
سخنان من،
همچون خوشه‌های انگور ساده‌اند
چنانکه در محضر آفتاب
عریانی خویش را می‌نگرند،
از شرم سرخ می‌شوند و شیرین...


(۱۶)
از روی سادگی و سردرگم،
دروازه‌ی خانه‌ی را کوفتن!
به این امید که زندگی
با لیوانی آب خنک
در به رویم بگشاید.


(۱۷)
زندگی بی‌تو جهنم‌ست و
با تو بهشت!
از این روست که باورم شده است،
بعد از مرگ دنیایی دیگری نیست که بروم.


(۱۸)
من چنان شمع
از ترس سوختن نخ درونم،
ذوب شدن خودم را از یاد برده‌ام.


(۱۹)
تو شرابمی،
هر چه در قلبم نگهت بدارم
سکرآورتر می‌شوی.


(۲۰)
دخترم،
رویای پرواز دارد و
از سختی‌های پر گشودن آگاه نیست!
زمانی من هم عاشق پرواز بودم و
بعد پرهایم را چیدند!
آه دختر عزیزم!
تو چون من نکن!
تمام نشستن‌های بعد از پرواز
با چیدن شاه‌پرها خاتمه خواهد یافت.


(۲۱)
هر گاه که می‌بینمت
ماهی سرخ درون حوض سینه‌ام
خودش را به حوض سپید پیراهن می‌کوبد.


(۲۲)
جهان برایم،
خیلی کوچک شده است.
افسوس که پر پروازم را چیدند و
ناچار باید در تاریکخانه‌ی بودنم، بمانم.


(۲۳)
من کنار تو نیستم،
اما،
همچنان چشمانم پر از توست.


(۲۴)
در شهری کوچک،
و در گوری بزرگ،
پنج هزار نفر کُرد
زیر یک سنگ قبر خفته‌اند و
تنها آسمان سایه‌سارشان است.


(۲۵)
اگر سنگ توان راه رفتن داشت،
خانه‌ی ما،
بر پشتش، همیشه در سفر بود.
اگر درخت توان سخن گفتن داشت،
برترین قصه‌گو می‌شد.
آب لب نمی‌گشاید،
ورنه، تمام اسرار را برایمان فاش می‌کرد.


(۲۶)
چه نادان است،
آنکه یارش را
از گوشه‌ی دیوار می‌پاید،
بی‌آنکه به سویش قدمی بر دارد!


(۲۷)
این همه آه‌های سرد
از سینه‌ی من برون می‌آیند،
آنجا که گرم‌ترین جای تنم است.


(۲۸)
چون رشته‌ای پیچک
به دور تو پیچیده‌ام و
دیگر خویش را از تو باز نمی‌شناسم.


(۲۹)
از زیبایی گل‌ها هم،
به هراس خواهم افتاد.
اگر احساس کنم،
دیگر عاشق نیستم.


(۳۰)
ای ماه!
من پسر توام!
من پسر غریب به جای مانده‌ی‌ توام،
بر روی زمین...


(۳۱)
پروردگار من پاک و ساده‌ست!
پروردگار من،
میان شر شر قطرات باران است!
بارانی که عمق خاطرات را
سرریز مژده‌ی وصال می‌کند.


(۳۲)
خدایا!
نور وجودت را
بر همه‌ی عاشقان بیفشان،
تا تنهایی ما را از پای در نیاورد...


(۳۳)
من با صدای انفجار
تیر و توپ جنگ‌ کشته نمی‌شوم.
توپ و تیر بی‌صدای بعد از جنگ
مرا خواهد کشت.


(۳۴)
من دخترک
چهار ساله‌ی
پالتو قرمزی کولی‌ام.
که سر خیابان مولوی،
همراه با مادرم به گدایی مشغولم.


(۳۵)
من پسرک گوزپشت
دست و پا استخوانی‌ام.
که خواهرم مرا بر روی گاری‌،
دور بازار می‌گرداند و
تا زشتی‌هایم را مفت و ارزان
در پیشگاه عالم حراج کند.


(۳۶)
من فاحشه‌ای پانزده ساله‌ام!
که در دوراهی سرچنار
با آرایشی غلیظ ایستاده‌ام.
باشد که مردی مسن‌تر از پدر پیرم،
مرا همراه خود به خانه ببرد...


(۳۷)
من آن را روز را می‌بینم،
همان روزی که
در تنهایی خود خواهم مرد و
بعد از مرگم،
تو چنان عاشقی گم کرده یار،
کوچه به کوچه به دنبالم خواهی گشت.


(۳۸)
غروب‌ها
شعله‌ی شمعی کافی‌ست،
برای مرور تمام غربت‌ها...


(۳۹)
تا کی،
این زمین،
با گرد و غبار تن و استخوان‌های من
خویش را می‌پروراند؟!


(۴۰)
ای یار!
بوسه‌ای به باد بده و برایم بفرست!
گرمی آغوشت را در نامه‌ای برایم بفرست!
تاری از مژه‌های غرق در اشکت را
در دستمال‌سر عطرآگینت، برایم پست کن!
ضربان قلب و هرم نفس‌های گرم و دستان لطیفت را
با قاصدی برایم بفرست.
به گلی بگو:
تا اسمت را بر گلبرگی تازه بنویسد
و با بال‌های زنبور عسل برایم بفرستد.



شعر: #هیوا_قادر
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کتاب شعر « اکنون من دلم تنگ است و تو قبرت » منتشر شد.

┄┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

کتاب شعر « اکنون من دلم تنگ است و تو قبرت » با ترجمه‌ی "سعید فلاحی"، به همت و سرمایه‌ی انتشارات هرمز چاپ و منتشر شد.

این کتاب که اوایل شهریور ماه ۱۴۰۳، منتشر شده است، ترجمه‌ی اشعاری از آقای "وریا امین" شاعر مشهور کُرد زبان است.

آقای "وریا امین اسماعیل" (به کُردی: ووریا ئەمین ئیسماعیل) زادەی سال ۱۹۷۲ میلادی در سلیمانیه‌ی اقلیم کُردستان و از سال ۲۰۰۱ ... دیدن ادامه ›› تاکنون، ساکن شهر واستاراس سوئد است.

آقای "سعید فلاحی" با تخلص "زانا کوردستانی"، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، در کرمانشاه و ساکن بروجرد می‌باشد. 

ویراستار این کتاب که ۱۰۱ صفحه است، خانم "لیلا طیبی" است. 

این کتاب در هزار نسخه و قطع رقعی و شماره شابک 9786228054957 به دوستداران شعر و ادبیات کُردی عرضه شده است.

این کتاب شانزدهمین کتاب مستقل "زانا کوردستانی" و نوزدهمین کتابی است که از ایشان چاپ شده است. پیش از این چهار کتاب شعر به صورت مشترک با همکاری همسرش خانم "لیلا طیبی" با عناوین: «چشم‌های تو»، «گنجشک‌های شهر هم عاشقانه نگاهت می‌کنند»، «عشق از چشمانم چکه چکه می‌ریزد»، «عشق پایکوبی می‌کند» و چهارده کتاب داستان، شعر و ترجمه با عناوین «دیوانه»، «ریشه‌های عطف»، « آمدنت چه لهجه غریبی دارد»، «تـو که بروی، پاییز از در می‌آید؟»، «سومین کتاب تنهایی»، «هنوز برای دوست داشتن، وقت هست»، « از زمانی که خدا بود»، «حکایتی دیگر از شیرین و فرهاد»، «میان نامه‌ها»، «هم قدم با مرگ»، «ناله‌های امپراطور»، «عاشق از رفتن می‌ترسد»، «تــو» و «زخم است زندگانی‌ام!»، منتشر نموده است.

◇ در این کتاب می‌خوانیم:

راننده به من نگاهی کرد، گفت:
عجله نکن، یک نفر دیگر بیایید راه می‌افتیم
دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم:
ببخشید ما دو نفریم!
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "علی نامو" (بە کُردی: عەلی نامۆ) شاعر کُرد زبان، ساکن اربیل است.

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
چرا می‌نویسم؟
چون دست‌های زیادی را گرفتم
اما به وقت برخواستن دستم را رها کردند
اشک‌های بسیاری را پاک کردم،
اما خودم گریستم.
زخم‌های بسیاری را مرهم نهادم،
اما خودم زخمی شدم.
فقط، نوشتن بود که مرا تنها نگذاشت!
هم‌راهم ... دیدن ادامه ›› ماند...
هم‌رازم شد...
دستم را گرفت و چون یک منجی به فریادم رسید.


(۲)
ساحل را که آغوش می‌کشد،
همچون مادری مهربان می‌شود
موج دریا!


(۳)
کاش می‌دانستی وقتی غمگین می‌شوی،
چه‌ها که بر سرم نمی‌آید!
اگر شاه باشم،
گدایی بی‌جا و مکان خواهم شد.
وقتی که غمگینی،
دستم،
با دستان چه کسی نوازش شود؟!
و من همچون سنگ‌های سر راهی می‌شوم.
چشمه‌ی چشمانم،
به جوشش در خواهند آمد و دریایی می‌شوند،
و کسی نیست که خانه و زندگی‌ام را سر و سامان بخشد.
وقتی که غمگینی،
پرنده‌ی آرزوهایم، پر خواهند گرفت و
تمام رویاهایم از بین خواهد رفت.


(۴)
غنچه چون می‌شکفد،
ابر می‌بارد و خیس می‌کند لب‌هایش را،
با نم نم باران بهاری.


(۵)
آتش به جان زمین می‌اندازد
وقتی که در اوج آسمان است،
خورشید تابان!


(۶)
می‌روبد،
برگ‌های به آخر عمر رسیده را،
باد پاییزی...


(۷)
در دوری باغبان،
از نوک پستانش ترک برداشت -
انار پاییزی!



شعر: #علی_نامو
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کتاب "مادر مهربان من!" منتشر شد


کتاب "مادر مهربان من!" نوشته‌ی آقای "رضا شوان" نویسنده‌ی کُرد زبان عراقی با ترجمه‌ی "زانا کوردستانی" منتشر شد.
این کتاب مصور کودکانه، با تصویرگری آقای "سائیر بدری" و ویراستاری خانم "لیلا طیبی" در ۲۲ صفحه توسط انتشارات زیتون چاپ و منتشر شده است.
این کتاب چاپ اول ۱۴۰۳ خورشیدی و با طراحی جلد "زانا کوردستانی" است.
مترجم جهت استفاده‌ی عموم و ترغیب کودکان به مطالعه و کتابخوانی فایل pdf کتاب را به صورت رایگان، منتشر ... دیدن ادامه ›› کرده است.
داستان کتاب درباره‌ی خانواده‌ای کُرد در کردستان عراق است، که در یک شب برفی به تعدادی مسافر در راه مانده، پناه می‌دهند.


دانلود مستقیم فایل pdf کتاب:
[URL=https://uupload.ir/view/کتاب_مادر_مهربان_من_63o0.pdf/][IMG]https://s8.uupload.ir/css/images/udl6.png[/IMG][/URL]


دانلود از کانال انجمن شعر و ادب رها در تلگرام:
https://t.me/mikhanehkolop3/18707

دانلود از کانال انجمن شعر و ادب رها در ایتا:
https://eitaa.com/mikhaneraha/8187



۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "مریوان حکیم جباری" (به کُردی: مەریوان حەکیم جەباری) با نام اصلی "مریوان حکیم امین"، (به کُردی: مەریوان حەکیم ئەمین)، شاعر و نویسنده‌ی کُرد، زاده‌ی ۱ ژانویه ۱۹۸۵ میلادی در کرکوک و اکنون ساکن اربیل است.


◇ نمونە‌ی شعر:
(۱)

تو که آمدی رنگ‌ها ... دیدن ادامه ›› تغییر کرد،
قلب سپیدم را سیاه کردی و
سر سیاهم را سپید!
تو که آمدی، پالتوی زمستان غمت را به تن کردم و
شاخ و برگ بهار را هم از وجودم پژمردی،
این بود آمدن تو...


(۲)
از چشمانت پیداست
که تو هم خیلی مرا دوست داری!
فرار از عشق ممکن نیست،
هرچه‌قدر هم بر عشق زنهار کنی
باز چشمانت اقرار خواهند کرد،
لذت یک عشق پنهانی را!
چرا با شرم از بین می‌بری،
این احساس پر از لطف و مهر را؟!
کافی‌ست!
بگشای دروازه‌ی قلبت را بر عشقم،
تا که در گرداب غم و غصه غرق نشده
و گلویت را مالامال از فریاد کند.


(۳)
من زاده در عشق توام!
چنان پرنده‌ای
که در قفس از تخم سر در آورد،
جدایی از تو برایم امری‌ست ناصواب!


(۴)
کمافی‌السابق نمی‌توانم
در شعرهایم بگنجانمت!
یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و
چشمانت را به چشمه‌های زلال آب.
زیرا اکنون آگاه شده‌ام
که تو از این توصیفات زیباتری.


(۵)
آی روشنای تاریکی شبانه‌ها!
آی چشمه‌‌ساران زلال، سر راه مسافران خسته!
آی عصای دستان ناتوانان!
آی امید آرزوهای مستجاب نشده!
اکنون که کنار من نیستی،
به پیشگاه کیستی؟!





شعر: #مریوان_حکیم_جباری
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ترجمه‌ی شعرهایی از خانم روژ حلبچه‌ای (به کُردی: ڕۆژ هەڵە‌بجەیی) شاعر کُرد زبان توسط زانا کوردستانی


(۱)
خوابش نمی‌گیرد، اتاق
ناخوش است از صدای گردباد،
باید بمالم سرش را
با نوازش نسیمی!


(۲)
ورزشکار شده!
جاده،
تا پاهایش کم نیاورد،
به وقت دلتنگی!


(۳)
سنگین شده‌اند کتاب‌هایم،
زیر بار گرد و ... دیدن ادامه ›› غبار،
باید سبکشان کنم،
با کف دستی فوت!


(۴)
از جیغ بوقلمون‌ها،
کدر شد، آب مرداب
باید رودخانه‌ را
شال‌گردن کنم و
گردنش بیندازم.


(۵)
چه پیر شده کوچه،
از بازیگوشی‌های بچه‌ها!
نجاری نیست بسازد برایش،
عصایی،
پر از خنده‌های چارلی چاپلین؟!


(۶)
تو امید باطل زندگی‌ام بودی
که دور از من،
ضربان قلبم را از پا انداختی،
قلبی که با پایت،
برهنه به سوی تو روان می‌شد.


(۷)
مستی که
فقط با می و باده نیست!
من زمانی مدهوش می‌شوم،
که شمیم یاد تو را بو کشیده‌ام.


(۸)
خیام تا نفس آخرش
از می و مستی سرود،
من تا قیامت،
از درد و رنج فراق تو!


(۹)
تنهایی، آموختم،
که خویشتنم را بیابم.
ولی جفای تو تنهاترم کرد.

(۱۰)
هیچ درختی،
رقص بلد است،
مادام که ترنم باد نباشد!


(۱۱)
گرچه در وطنم،
قانون جنگل حاکم است،
ولی کماکان
دست نکشیده‌ام
برای احقاق وعده‌ی آزادی.


(۱۲)
آه ای پرنده‌های محبوس در قفس!
خسته نشده‌اید از اسارت؟!
ذره‌ای از باد بیاموزید،
که چگونه پنجره‌ها را می‌گشاید!



شعر: #روژ_حلبچه‌ای
ترجمه: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
[تفنگ]

تفنگ نمی‌دانست،
شکارچی نمی‌دانست،
پرنده داشت برای جوجه‌هایش غذا می‌برد،
خدا که می‌دانست!
نمی‌دانست...؟!

◇ برگردان به کُردی:

تفەنگ نه‌ێزانست،
راوچیش نەێزانست،
وا پەلەور بۆ جوچکەکانی چێشتی ئەبرد،
خودا خۆ ئەیزانەست!
نەێزانست؟!



شعر: #حسین_پناهی
برگردان: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
https://t.me/jaliyat/1468

این شعر از حسین پناهی نیست
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برگردان شعرهایی از "خالد بن علی المعمری" شاعر عمانی
■●■
این اشعار از روی ترجمه‌ی کُردی اشعار شاعر نام برده انجام شده و متأسفانه، مترجم کُرد ناشناس است.


(۱)
هیچ چیز تازه‌ای پیدا نمی‌شود
بیابان همچنان احوال باران را از من می‌پرسد.
باران همچنان می‌گرید تا که از دریا برایش بگویم.
دریا همچنان احوال ملوانان را از من می‌گیرد.
من ... دیدن ادامه ›› هم همچنان به دنبال رویایی می‌گردم
تا تو را در آن خواب ببینم.
تو هم کماکان به دنبال اسم خودت می‌گردی،
که بر لبان من، رانده شود.


(۲)
عشق مرگی‌ست دائمی!
دل‌شکستن و نابود شدنی‌ست.
مرگ، عشقی‌ست که دیر هنگام،
پا به دنیا نهاده است.


(۳)
نامه‌ای برای دخترکی
که روبروی خانه‌ی ما می‌رقصد،
خواهم نوشت و
از او خواهم پرسید:
-- چرا به این زودی بزرگ شده‌ای؟!


(۴)
برای اینکه آزادی ماندگار شود،
باید شاعر بمانی.
شاعری که از چشمانت مصرع شعر بسراید و
لبخندهایت را به اسارات بکشد.


(۵)
شعری را به یاد دارم که
در شب سیاهی سرودم.
شعری درباره‌ی پرتوی چشمان تو،
من‌باب عطر تازه‌ی عربی تو،
هنرهایت را به یاد دارم،
که در نامه‌ای پر از حسرت برایم نوشتی.
چراغ را خاموش می‌کنم و نامه‌ات را می‌خوانم
اما این‌بار دریا به کمک می‌آید و
در زمین مدفون نمی‌شوم.



شعر: #خالد_بن_علی_المعمری
ترجمه از متن کُردی: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید