من که خود بارانی چشمان دورانم عجب
حال اینجا دل زده از بوی بارانم عجب
بین گرگ کفتر کفتار و بز گشتم چکار؟
خواب میبینم مگر؟ شاید سلیمانم عجب
گر که یوسف بی گناه هست و زلخیا کرده جرم
از چه من هم مثل یوسف توی زندانم عجب
این نمیخواهم که رسوایی به بار آید ولی
من که خود رسوای عالم بوده از آنم عجب
از همان اول دلت
... دیدن ادامه ››
با ما نبود اما ببین
ده بهاران شد که یادت دارد حیرانم عجب
عازم در یک سفر بودیم و آن روز عجیب
مادرت رد کرده بود از زیر قرآنم عجب
دور از من در چه حالی در کجایی مانده ام
من چگونه بی تو در سمت خراسانم عجب
نطفه را با غم زدند و صبر ما سنجیده اند
از سیه بختی خود از روز پایانم عجب
مجتبی حیدری(شنتیا)🌹