اشک کردگار
آخرین روزی که آمد در قرارم، گریه کرد
وقت دل کندن که شد زیبا نگارم گریه کرد
باد بوی یوسف از پیراهنی آورده بود
تا که یعقوب این شنید اندر جوارم گریه کرد
ما عزیزش داشتیم و پی بر این دل برده بود
خون دل خوردم همی خونابه خوارم گریه کرد
گفت راه ما از این لحظه جدا باید شود
با همین اتمام
... دیدن ادامه ››
حجّت در کنارم گریه کرد
بازهم با یک نگه چون قبل در گفت و شنفت
چشم هایش با وداعِ چشم زارم گریه کرد
سیب سرخ گونهء ممنوعه اش از باغ رفت
ریشه ی انگور خشکید و انارم گریه کرد
از من اصرار و از آن جانب مدام انکارها
مو در آورد این زبانم، پشتکارم گریه کرد
نذر بستم آنقدر کردم دعا، کز حال من
زرد شاه مقصودِ اصل قندهارم گریه کرد
بس که سنگین بود و جانفرسا جدایی بین ما
خود به چشم خویش دیدم کردگارم گریه کرد
بعد ایشان از گلویم آب خوش پایین نرفت
دشمنم حتی بر احوال نزارم گریه کرد
زین حدیث عشق او هفتاد پشت و نسل من
از نوه نادیده ام تا یادگارم گریه کرد
یاد خوبی های او کردم، غزل زانو گرفت
پای به پای خاطرات خنده دارم گریه کرد
شنتیا بس کن حکایت های طعم تلخ را
خیس شد دفتر ز بس که خوُدکارم گریه کرد
مجتبی حیدری(شنتیا)🌹