**قسمت دوم طنز سوررئال**
اینکه من چی میخواستم بهتون بگم رو ولش کن!چونکه بمحض اینکه رسیدم سر میز شام دیدم چه الم شنگه ای بابام راه انداخته ! ننم میگفت: به درک بابا میگفت: من دیگه نمیتونم ! ننم میگفت :خاک تو سرت بابام میگفت: من دیگه نمیتونم ! سارا خواهر بزرگم میگفت: بابا بیخیال شام رو زهرمون نکن . بابام میگفت من دیگه نمیتونم ! ننم گفت اصا سگ خور . بابام هم رفت کشو سومی از بالا رو باز کرد و چاقو دسته زنجونی که جاهاز ننجون خدابیامرزم و هدیه عروسی ننجونم به مامانم بود رو برداشت و فرت ، گذاشت وسط قلبش. سارا هم قاشق و چنگال رو پرت کرد تو سفره و گفت: بازم زهرمون شد.
بابام رو میگی مثل جیگر زلیخا بالا و پایین می پرید و جون میداد ما رو میگی .برای چی ما رو بگی صحنه رو ببر همون ور یه کلوزآپ از صورت بابام بگیر.ابروهای پر پشت و پیوستش تنیده شده بود به همدیگه و چشماش قرمز قرمز کاسه خون و زیر چشمش گود و کبود شده بود و قطره های عرق رو میشد دونه دونه شمرد انگار تو رقابت انتخاباتی با باراک اوباما شکست خورده باشه به سقف اتاق تاق باز خیره شده بود و فااااااااتحه!
دو روزی بود که سی هزارتایی دلار خریده بود و یهو روابط خوب شد و دلار کشید پایین و آمپر بابام کشید بالا و کپ کرد و سر میز شام هم که خودتون میدونید.
خلاصه مامان لگن رو از تو آشپزخونه برداشت و خون ها رو شست و سارا هم هنزفری گذاشت گوشش و شهرام شکوهی گوش داد و فردا صبحش هم بابا کت و شلوارش رو پوشید و رفت سر کار!
آخ آخ یادم رفت بهتون بگم که خاص بودن بابا هژیرم تو اینه که خودکشی که میکنه نمیمیره البته هنوز بررسی نکردیم که در صورت کشتنش هم وضع به همین منوال پیش میره یا نه؟! که من میخوام طبق وصیت پدربزرگم این کار رو بکنم...
از: حسام