ضمن قدردانی از تلاش تمامی عوامل این نمایش، باید بگویم که متأسفانه اجرای آن در هیچ بعدی در سطح انتظاراتم نبود. اجرای یک نمایش تنها به مدت زمان روی صحنه محدود نمیشود، بلکه از همان لحظهی ورود مخاطبان و نحوهی برگزاری آغاز میشود. در این مورد، درهای سالن با ۲۰ دقیقه تأخیر باز شد و پس از استقرار کامل تماشاگران، نمایش با ۳۰ دقیقه تأخیر اجرا شد، که این خود از همان ابتدا تأثیری منفی بر تجربهی مخاطب گذاشت.
علاوه بر این، نمایش دچار سردرگمی روایی بود و بهجای پیشروی در یک مسیر داستانی مشخص، حول محوری تکرارشونده میچرخید. مفهوم اصلی آن، یعنی عدم ابراز عشق و حسرت ناشی از گفتن یا نگفتن جملاتی که استحکام یک رابطه را شکل میدهند، بدون عمقبخشی به شخصیتها و تنوع در پرداختهای نمایشی، صرفاً در موقعیتهای مشابه بازتکرار میشد. این یکنواختی، ریتم اجرا را کشدار و بیجاذبه کرده بود و نبود گرههای نمایشی مؤثر و اوجهای دراماتیک، نمایش را از ایجاد هیجان احساسی بازمیداشت.
طراحی صحنه و میزانسنها نیز نتوانسته بودند به پویایی اجرا کمک کنند. دیالوگها گاهی بیش از حد تصنعی و غیرضروری بودند و در برخی صحنهها، بازیها فاقد حس و جان لازم برای باورپذیری موقعیتها به نظر میرسیدند. در مجموع، این نمایش به کلافی سردرگم شباهت داشت که بهجای یافتن راهی برای پیشرفت در روایت، در چرخهای تکراری از موقعیتهای مشابه گرفتار شده بود. در حالی که ایدهی اولیهی آن ظرفیت بالایی برای خلق لحظات عاطفی و تأثیرگذار داشت، اما فقدان نوآوری در اجرا و عدم پرداخت عمیق به شخصیتها باعث شد که نمایش نتواند آنطور که باید، بر دل و ذهن مخاطب بنشیند.