در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال اسد عسگری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:38:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اجرای هر سه شخصیت اصلی فوق العاده بود و صحنه پردازی هم مناسب و زیبا و به خوبی از امکانات تالار وحدت برای ایجاد حرکت و تغییر چیدمان صحنه استفاده شده بود. یک نکته ای که به نظرم کمی منفی آمد و شاید به سلیقه من بر می گرده این بود که تناسب خوبی میان اجرا و موسیقی درک نکردم. به طور کلی در خصوص این نمایش تامل بر انگیز که قطعا بعد از اجرا هم ذهن مخاطب را درگیر خودش میکنه این نکات به ذهن من آمدند :
نکته اول : انتخاب ساختار روایی مونولوگ، انتخاب هوشمندانه‌ای بود چراکه حس انزوا شخصیت‌ها را بیشتر نشان می داد و به مخاطب امکان می داد تا از دریچه ذهن هر شخصیت به روایت نگاه کند.
نکته دوم : مالی شخصیتی بود که مورد بهره کشی و استثمار واقع شده بود، شوهری که می خواست، حس کنجکاوی اش را به واسطه بازگرداندن بینایی به مالی، ارضا کند، دکتری که می خواست، از مالی پلی بسازد برای جبران ناکامی ها و شکست های زندگی اش. شاید از یک منظر هر دوی آن‌ها آرزوی بهبود مالی را در سر می پروراندند اما به بیانی حتی نیت‌های خوب هم می‌توانند جنبه‌های بسیار خودخواهانه‌ای داشته باشند.
نکته سوم : تاکید چندباره بر این طرز فکر که دیدن، فهمیدن نیست، در طول نمایش پر رنگ بود، به طوریکه مالی در دورانی که نمی دید با لمس اشیا درک و فهم قابل اتکایی از محیط پیرامون خودش داشت که این موضوع پس از بازیابی قدرت بینایی اش از او سلب شد و یا در جایی دیگر، دکتر تا زمانی که همسرش او را ترک نکرده بود و هر روز در کنارش بود، زیبایی اش را درک نمی کرد و این درک و فهم زمانی حاصل شد که دیگر از هم جدا شده بودند و دکتر پس از مراسم تدفین راجر زبان به این اعتراف گشود.
نکته چهارم : اشاره نهفته نمایش به میل ذاتی انسانی به ناشناخته‌ها و آرزوی دست‌یافتن به آنچه ندارد و از دست رفتن شوق پس از دستیابی ... دیدن ادامه ›› به آن بود. مالی پس از بدست آوردن بینایی دیگر شوق دیدن ندارد، همسر مالی پس از بازیابی بینایی مالی، به سوی پروژه کنجکاوانه دیگر متمایل می شود. به بیان دیگر انسان‌ها اغلب جذب چیزی می‌شوند که آن را ندارند، بدون آنکه به پیامدهای احتمالی دست یافتن به آن به طور کامل فکر کنند و ماهیت آرزوهای انسانی گاه ما را به سمت مسیرهایی سوق می‌دهند که نتیجه‌شان چیزی جز سرخوردگی نیست.
نکته پنجم : محیط امنی که هر یک از موجودات پیرامون خود می سازند، ممکن است از نگاه دیگران فاقد معنا و توجیه باشد اما از نگاه آن موجود ترک آن محیط بسیار دشوار و طاقت فرساست. مالی پس از بینایی اش می خواست دوباره به دوران گذشته اش برگردد، گورگن ها حاضر نبودند لانه خود را ترک کنند و علی رغم خطری که زندگی در آن محیط برای آن ها ایجاد می کرد، میخواستند در آن شرایط باقی بمانند، به نوعی اینگونه می توان برداشت کرد که لزوما آنچه ما برای دیگران خوب می پنداریم از نگاه آن ها خوب تلقی نمی شود. به بیان دیگر تاکید نویسنده بر رابطه میان امنیت، عادت و مقاومت در برابر تغییر به خوبی در این بخش‌ها جلوه گر بود.
نکته ششم : آنچه مالی را به سوی آسایشگاه روانی برد، ناشی از بحران هویتی بود که دچارش شده بود، این بحران ریشه در حس گمگشتگی او میان هویت گذشته و هویتی جدیدی بود که با انتخاب دیگران به اون تحمیل شده بود، این موضوع اشاره ظریفی به این نکته داره که آن فشارهایی که جامعه بر افراد به منظور همسو سازی آن ها با هنجارهای پذیرفته شده اش و قراردادن آن ها در قالب های از پیش تعیین شده به عموم وارد می کنه در نهایت موجب بحران هویتی، سرگشتگی و فروپاشی روانی آن ها خواهد شد.
نکته هفتم : یک سوال! مالی پس از باز شدن چشمش، گفت که نور سفید می بیند، از کجا فهمید آن نور سفید است در حالیکه پیش از آن هرگز سفید بودن چیزی را درک نکرده بود.
تلاش بازیگران در اجرای نقششون قابل تقدیر بود و مشخص بود که زحمت زیادی برای این اثر کشیدن. از طرف دیگه وجود دو هنرمندی که موسیقی را همزمان با اجرا و در صحنه نمایش به صورت زنده اجرا میکردند هم ایده خوبی بود. اما به نظرم مشکل اصلی نمایش به عنصر متن بر می گرده که نه تنها قدرت اقناعی لازم را نداشت بلکه از جذابیت و کشش لازم برای همراه کردن مخاطب هم برخوردار نبود و به نوعی نتونست به خوبی از پتانسیل موضوع بهره ببره و انسجامی در عناصر نمایش ایجاد کنه به طوریکه تا 15 دقیقه نخست، مخاطب هیچ درک مشخصی از آنچه دیده بدست نمیاره و آنچه در ادامه مشاهده میکنه نیز برای پیوندش با نمایش کافی نیست. یک نکته منفی دیگه صدای بلند بازیگران بود که در آن سالن کوچک کارگاه نمایش بعضاً به جیغ می مانست. دو نکته حاشیه ای : 1. شروع با تاخیر نمایش 2. ناهماهنگی و صرف زمان برای جا دادن مهمانان نمایش در ردیف های نخست. که این دو موضوع آزار دهنده بود.
بدون اغراق بهترین نمایشی بود که امسال دیدم از هرجهت.
یک شروع شگفت انگیز با همراهی آهنگ Unchain My Heart، جو کاکر و یک پایان مبهوت کننده و تامل برانگیز. به نظرم آنچه این نمایش رو از دیگر نمایش‌ها متمایز می کنه وجود به اندازه و متناسب همه المان‌ها و عناصر شکل دهنده یک نمایش خوب در کنار همه. از موسیقی که ریتم و ضرباهنگ فوق العاده‌ای به روح کار می دمید، دکور و طراحی صحنه ساده و دلنشین، بکارگیری خلاقانه صفحه نمایش جهت پخش ویدئو، نور پردازی زیبا و متن قوی که پیوندی بود بین همه این اجزا. تلاش همه بازیگرانی که ایفای نقش کردند شایسته و قابل تقدیر بود اما اجرای مسحور کننده، ریحانه رضی فراتر از استانداردهای تئاتر ایران بود و چنین اجرایی باور نکردنی بود برای من و همیشه در ذهنم حک می شود.
Unchain my heart
Baby, let, let me be
'Cause you don't care
Well, please
,,,,Set me free
همه چیز این نمایش (نور، صدا، طراحی صحنه، دکور، موسیقی، متن و ... ) خوب بود و البته اجرای محمدرضا ‌سجادیان عالی و بی نقص. برای ساعتی از هیاهوی زندگی فاصله گرفتم و مجذوب نمایش شدم.
بیش باد چنین اجراهای دلنشینی.
متاسفم که با این واژه این نمایش را توصیف می‌کنم؛ در قالب یک واژه، تنها می‌توانم بگویم که "مبتذل" بود.
شاید نظرات و دیدگاه‌های دیگران با من تفاوت و فاصله بسیار داشته باشند، اما به این نتیجه رسیده‌ام که آنچه غالباً (نه همیشه) به عنوان نظر و نقد کاربران در صفحات هر نمایش می‌خوانم نه تنها کمکی به پیشبرد و تعالی تئاتر کشور نمی‌کنند بلکه با سوءگیری‌های غلطی که به بهانه حمایت از گروه‌های نمایشی در پیش می‌گیرند، ضربه سختی به بدنه و پیکر نحیف تئاتر وارد می‌کنند و چنین حمایت‌های ناآگاهانه در نهایت موجب دلسردی و رویگردانی مخاطبینی از تئاتر می‌شود که به این هنر دلبسته بوده‌اند. کاش تیغ برنده نقد را هر چند بی رحمانه به نظر آید اسیر خودسانسوری و مصلحت اندیشی نکنیم.
بدون تردید یکی از بهترین نمایش‌هایی که چند وقت اخیر دیدم این نمایش بود. مشخص بود که چقدر بازیگران تلاش و تمرین کردند که با تسلط و پختگی به ایفای نقششون بپردازند. نیم ساعت اول کمی ریتم و ضرباهنگ نمایش کند بود اما با ورود صادق برقعی (با آن لهجه شیرین و دلنشینی که داشت) این مشکل کاملا برطرف شد و بر میزان جذابیت نمایش به واسطه دیالوگ‌هایی که میان بازیگران رد و بدل می شد، افزوده شد. واقعاً لذت بردم، دم همگی عوامل این نمایش گرم و واقعاً خسته نباشید. امیدوارم فرصت باشه تا افراد بیشتری به تماشای این نمایش بنشینند.
اسد عسگری (lenon261)
درباره نمایش پدر i
در مجموع نمایش دلنشینی بود اما چند نکته مثبت و منفی داشت این اجرا: نکات مثبت : تسلط اغلب بازیگران در ایفای نقششون . طراحی صحنه نسبتاً خوب و البته متن بسیار قوی نمایش. نکات منفی : به نظرم نمایش در انتقال حس استیصال پدر و دختر و همچنین تاثری که از دیدن این شرایط به مخاطب دست بده تا حدی نا موفق بود یعنی خودم انتظار داشتم کاملاً متاثر بشم که متاسفانه اینگونه نشد، شاید مقایسه دائمی نقش آنتونتی هاپکینز در فیلم پدر و آنچه رضا کیانیان در این نمایش اجرا کرده (علیرغم اجرای فوق العاده کیانیان) در ایجاد این حس در من که به اندازه اون فیلم منقلب از شرایط پدر نشدم، تاثیرگذار بوده. نکته منفی دوم ( اول باید اشاره کنم که من این نمایش را چهارشنبه هفته گذشته یعنی حدود ده روز پیش دیدم) شنیدن خنده برخی از حضار در اوج استیصال و درماندگی پدر به واسطه بیان جملات اشتباه ناشی از فراموشی بود، یعنی در موقعیتی که انتظار داشتم سیل اشک مخاطبین نمایش جاری بشه، عده‌ای لب به خندیدن گشوده بودند که این میتونه ناشی از دو موضوع باشه که یا آن دسته از مخاطبین تئاتر آنچنان درک و برداشت صحیحی از صحنه پیش رو نداشتن یا ناشی از عدم موفقیت کامل عوامل (از کارگردان تا بازیگران) در بیان و ارائه آنچه فلوریان زلر در پی اش بوده، بوده. نمره ای که نهایتاً می تونم به این نمایش بدم بیش از 3.5 نمیتونه باشه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای بازیگران در مجموع نسبتاً خوب بود مخصوصاً بازیگر ایفاگر نقش فریبرز از عهده نقشش به خوبی براومده بود و تسلط تحسین برانگیزی در اجرایش نقشش داشت. نکته منفی این اثر متن ضعیف نمایش بود، که میشه به نوعی گفت فاقد یک زمینه داستانی، کشش و هدف روایی مشخصی بود تنها بسنده به این نکته بود که برشی از زندگی یک خانواده رو به تصویر کشیده بود. دیالوگ‌ها گاهاً قالب کلیشه‌ای به خودش می‌گرفت. طراحی صحنه و نور و صدا قابل قبول بود. نظم سالن هم خوب بود و پس از اجرا کسی وارد سالن نشد (خوشبختانه)، هرچند محیط بیرون سالن نمایش ( سالن انتظار) بسیار گرم و فاقد تهویه مطبوع مناسب بود. اجرا با تاخیر جزئی 7-8 دقیقه‌ای شروع شد که چندان موضوع حایز اهمیت و اذیت کننده‌ای نبود حداقل برای من. فکر کنم نمره 2.5 الی 3 نمره منصفانه‌ای برای این اثر باشه، ضمن تشکر از زحمات همه عوامل دست اندرکار این نمایش.
هرچند به نظرم باید از گروه های نمایشی مستقل و عمدتاً نوپا حمایت کرد ولی نباید در این راه تن به سانسور داد و از نقدشون چشم پوشید، به این دلیل خیلی واضح نظرم بر اینه که کار ضعیفی بود و بازی ها جز یک نقش که فریبرز جوادی آن را اجرا می کرد، اجراهای خوبی نبودند. نکته بعدی اجازه ورود تماشگر در میانه اجرا بود که بسیار غیر حرفه ای بود و عوامل برگزارکننده نمایش و تماشاخانه شانو می باید مانع از انجام آن می شدند.
یک اجرای ساده و دلنشین و روایتی که بیننده را تا به انتها به خود جذب و قدرت قضاوت را بی اختیار از او سلب می کند. نیم فاصله روایت فاصله ای است طولانی تر از آنچه در ذهن ما میگنجد .در انتها شاید این پرسش گریبان شما را بگیرد که مسبب این فاصله کیست؟ گذر زمان, بعد مکان, تغییر آدمی و یا ... .
اینقدر تاکید بر فرم صورت گرفته بود از محتوا و ایجاد یک روایت پر کشش برای درگیر کردن بیننده به نوعی غفلت شده بود. بیان جملات بعضا کلیشه ای که منعکس کننده فضایی خفقان آور حاکم بر یک جامعه است , از هویت تهی کردن انسان ها و خطاب کردنشان با شماره که من را به یاد کتاب "ما" یوگنی زامیاتین انداخت, ..... در کل آن تصوری که پیش از نمایش در ذهن داشتم را تا حدی نقش بر آب کرد, گویی تکه های زیبایی از موضوعات مختلف را کنار هم چیده باشی اما آن همبستگی لازم را در روحش ننمیده باشی.