«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
تلاش بازیگران در اجرای نقششون قابل تقدیر بود و مشخص بود که زحمت زیادی برای این اثر کشیدن. از طرف دیگه وجود دو هنرمندی که موسیقی را همزمان با اجرا و در صحنه نمایش به صورت زنده اجرا میکردند هم ایده خوبی بود. اما به نظرم مشکل اصلی نمایش به عنصر متن بر می گرده که نه تنها قدرت اقناعی لازم را نداشت بلکه از جذابیت و کشش لازم برای همراه کردن مخاطب هم برخوردار نبود و به نوعی نتونست به خوبی از پتانسیل موضوع بهره ببره و انسجامی در عناصر نمایش ایجاد کنه به طوریکه تا 15 دقیقه نخست، مخاطب هیچ درک مشخصی از آنچه دیده بدست نمیاره و آنچه در ادامه مشاهده میکنه نیز برای پیوندش با نمایش کافی نیست. یک نکته منفی دیگه صدای بلند بازیگران بود که در آن سالن کوچک کارگاه نمایش بعضاً به جیغ می مانست. دو نکته حاشیه ای : 1. شروع با تاخیر نمایش 2. ناهماهنگی و صرف زمان برای جا دادن مهمانان نمایش در ردیف های نخست. که این دو موضوع آزار دهنده بود.
بدون اغراق بهترین نمایشی بود که امسال دیدم از هرجهت.
یک شروع شگفت انگیز با همراهی آهنگ Unchain My Heart، جو کاکر و یک پایان مبهوت کننده و تامل برانگیز. به نظرم آنچه این نمایش رو از دیگر نمایشها متمایز می کنه وجود به اندازه و متناسب همه المانها و عناصر شکل دهنده یک نمایش خوب در کنار همه. از موسیقی که ریتم و ضرباهنگ فوق العادهای به روح کار می دمید، دکور و طراحی صحنه ساده و دلنشین، بکارگیری خلاقانه صفحه نمایش جهت پخش ویدئو، نور پردازی زیبا و متن قوی که پیوندی بود بین همه این اجزا. تلاش همه بازیگرانی که ایفای نقش کردند شایسته و قابل تقدیر بود اما اجرای مسحور کننده، ریحانه رضی فراتر از استانداردهای تئاتر ایران بود و چنین اجرایی باور نکردنی بود برای من و همیشه در ذهنم حک می شود.
Unchain my heart
Baby, let, let me be
'Cause you don't care
Well, please
,,,,Set me free
همه چیز این نمایش (نور، صدا، طراحی صحنه، دکور، موسیقی، متن و ... ) خوب بود و البته اجرای محمدرضا سجادیان عالی و بی نقص. برای ساعتی از هیاهوی زندگی فاصله گرفتم و مجذوب نمایش شدم.
بیش باد چنین اجراهای دلنشینی.
متاسفم که با این واژه این نمایش را توصیف میکنم؛ در قالب یک واژه، تنها میتوانم بگویم که "مبتذل" بود.
شاید نظرات و دیدگاههای دیگران با من تفاوت و فاصله بسیار داشته باشند، اما به این نتیجه رسیدهام که آنچه غالباً (نه همیشه) به عنوان نظر و نقد کاربران در صفحات هر نمایش میخوانم نه تنها کمکی به پیشبرد و تعالی تئاتر کشور نمیکنند بلکه با سوءگیریهای غلطی که به بهانه حمایت از گروههای نمایشی در پیش میگیرند، ضربه سختی به بدنه و پیکر نحیف تئاتر وارد میکنند و چنین حمایتهای ناآگاهانه در نهایت موجب دلسردی و رویگردانی مخاطبینی از تئاتر میشود که به این هنر دلبسته بودهاند. کاش تیغ برنده نقد را هر چند بی رحمانه به نظر آید اسیر خودسانسوری و مصلحت اندیشی نکنیم.
بدون تردید یکی از بهترین نمایشهایی که چند وقت اخیر دیدم این نمایش بود. مشخص بود که چقدر بازیگران تلاش و تمرین کردند که با تسلط و پختگی به ایفای نقششون بپردازند. نیم ساعت اول کمی ریتم و ضرباهنگ نمایش کند بود اما با ورود صادق برقعی (با آن لهجه شیرین و دلنشینی که داشت) این مشکل کاملا برطرف شد و بر میزان جذابیت نمایش به واسطه دیالوگهایی که میان بازیگران رد و بدل می شد، افزوده شد. واقعاً لذت بردم، دم همگی عوامل این نمایش گرم و واقعاً خسته نباشید. امیدوارم فرصت باشه تا افراد بیشتری به تماشای این نمایش بنشینند.
در مجموع نمایش دلنشینی بود اما چند نکته مثبت و منفی داشت این اجرا: نکات مثبت : تسلط اغلب بازیگران در ایفای نقششون . طراحی صحنه نسبتاً خوب و البته متن بسیار قوی نمایش. نکات منفی : به نظرم نمایش در انتقال حس استیصال پدر و دختر و همچنین تاثری که از دیدن این شرایط به مخاطب دست بده تا حدی نا موفق بود یعنی خودم انتظار داشتم کاملاً متاثر بشم که متاسفانه اینگونه نشد، شاید مقایسه دائمی نقش آنتونتی هاپکینز در فیلم پدر و آنچه رضا کیانیان در این نمایش اجرا کرده (علیرغم اجرای فوق العاده کیانیان) در ایجاد این حس در من که به اندازه اون فیلم منقلب از شرایط پدر نشدم، تاثیرگذار بوده. نکته منفی دوم ( اول باید اشاره کنم که من این نمایش را چهارشنبه هفته گذشته یعنی حدود ده روز پیش دیدم) شنیدن خنده برخی از حضار در اوج استیصال و درماندگی پدر به واسطه بیان جملات اشتباه ناشی از فراموشی بود، یعنی در موقعیتی که انتظار داشتم سیل اشک مخاطبین نمایش جاری بشه، عدهای لب به خندیدن گشوده بودند که این میتونه ناشی از دو موضوع باشه که یا آن دسته از مخاطبین تئاتر آنچنان درک و برداشت صحیحی از صحنه پیش رو نداشتن یا ناشی از عدم موفقیت کامل عوامل (از کارگردان تا بازیگران) در بیان و ارائه آنچه فلوریان زلر در پی اش بوده، بوده. نمره ای که نهایتاً می تونم به این نمایش بدم بیش از 3.5 نمیتونه باشه.
اجرای بازیگران در مجموع نسبتاً خوب بود مخصوصاً بازیگر ایفاگر نقش فریبرز از عهده نقشش به خوبی براومده بود و تسلط تحسین برانگیزی در اجرایش نقشش داشت. نکته منفی این اثر متن ضعیف نمایش بود، که میشه به نوعی گفت فاقد یک زمینه داستانی، کشش و هدف روایی مشخصی بود تنها بسنده به این نکته بود که برشی از زندگی یک خانواده رو به تصویر کشیده بود. دیالوگها گاهاً قالب کلیشهای به خودش میگرفت. طراحی صحنه و نور و صدا قابل قبول بود. نظم سالن هم خوب بود و پس از اجرا کسی وارد سالن نشد (خوشبختانه)، هرچند محیط بیرون سالن نمایش ( سالن انتظار) بسیار گرم و فاقد تهویه مطبوع مناسب بود. اجرا با تاخیر جزئی 7-8 دقیقهای شروع شد که چندان موضوع حایز اهمیت و اذیت کنندهای نبود حداقل برای من. فکر کنم نمره 2.5 الی 3 نمره منصفانهای برای این اثر باشه، ضمن تشکر از زحمات همه عوامل دست اندرکار این نمایش.
هرچند به نظرم باید از گروه های نمایشی مستقل و عمدتاً نوپا حمایت کرد ولی نباید در این راه تن به سانسور داد و از نقدشون چشم پوشید، به این دلیل خیلی واضح نظرم بر اینه که کار ضعیفی بود و بازی ها جز یک نقش که فریبرز جوادی آن را اجرا می کرد، اجراهای خوبی نبودند. نکته بعدی اجازه ورود تماشگر در میانه اجرا بود که بسیار غیر حرفه ای بود و عوامل برگزارکننده نمایش و تماشاخانه شانو می باید مانع از انجام آن می شدند.
یک اجرای ساده و دلنشین و روایتی که بیننده را تا به انتها به خود جذب و قدرت قضاوت را بی اختیار از او سلب می کند. نیم فاصله روایت فاصله ای است طولانی تر از آنچه در ذهن ما میگنجد .در انتها شاید این پرسش گریبان شما را بگیرد که مسبب این فاصله کیست؟ گذر زمان, بعد مکان, تغییر آدمی و یا ... .
اینقدر تاکید بر فرم صورت گرفته بود از محتوا و ایجاد یک روایت پر کشش برای درگیر کردن بیننده به نوعی غفلت شده بود. بیان جملات بعضا کلیشه ای که منعکس کننده فضایی خفقان آور حاکم بر یک جامعه است , از هویت تهی کردن انسان ها و خطاب کردنشان با شماره که من را به یاد کتاب "ما" یوگنی زامیاتین انداخت, ..... در کل آن تصوری که پیش از نمایش در ذهن داشتم را تا حدی نقش بر آب کرد, گویی تکه های زیبایی از موضوعات مختلف را کنار هم چیده باشی اما آن همبستگی لازم را در روحش ننمیده باشی.