اجرای هر سه شخصیت اصلی فوق العاده بود و صحنه پردازی هم مناسب و زیبا و به خوبی از امکانات تالار وحدت برای ایجاد حرکت و تغییر چیدمان صحنه استفاده شده بود. یک نکته ای که به نظرم کمی منفی آمد و شاید به سلیقه من بر می گرده این بود که تناسب خوبی میان اجرا و موسیقی درک نکردم. به طور کلی در خصوص این نمایش تامل بر انگیز که قطعا بعد از اجرا هم ذهن مخاطب را درگیر خودش میکنه این نکات به ذهن من آمدند :
نکته اول : انتخاب ساختار روایی مونولوگ، انتخاب هوشمندانهای بود چراکه حس انزوا شخصیتها را بیشتر نشان می داد و به مخاطب امکان می داد تا از دریچه ذهن هر شخصیت به روایت نگاه کند.
نکته دوم : مالی شخصیتی بود که مورد بهره کشی و استثمار واقع شده بود، شوهری که می خواست، حس کنجکاوی اش را به واسطه بازگرداندن بینایی به مالی، ارضا کند، دکتری که می خواست، از مالی پلی بسازد برای جبران ناکامی ها و شکست های زندگی اش. شاید از یک منظر هر دوی آنها آرزوی بهبود مالی را در سر می پروراندند اما به بیانی حتی نیتهای خوب هم میتوانند جنبههای بسیار خودخواهانهای داشته باشند.
نکته سوم : تاکید چندباره بر این طرز فکر که دیدن، فهمیدن نیست، در طول نمایش پر رنگ بود، به طوریکه مالی در دورانی که نمی دید با لمس اشیا درک و فهم قابل اتکایی از محیط پیرامون خودش داشت که این موضوع پس از بازیابی قدرت بینایی اش از او سلب شد و یا در جایی دیگر، دکتر تا زمانی که همسرش او را ترک نکرده بود و هر روز در کنارش بود، زیبایی اش را درک نمی کرد و این درک و فهم زمانی حاصل شد که دیگر از هم جدا شده بودند و دکتر پس از مراسم تدفین راجر زبان به این اعتراف گشود.
نکته چهارم : اشاره نهفته نمایش به میل ذاتی انسانی به ناشناختهها و آرزوی دستیافتن به آنچه ندارد و از دست رفتن شوق پس از دستیابی
... دیدن ادامه ››
به آن بود. مالی پس از بدست آوردن بینایی دیگر شوق دیدن ندارد، همسر مالی پس از بازیابی بینایی مالی، به سوی پروژه کنجکاوانه دیگر متمایل می شود. به بیان دیگر انسانها اغلب جذب چیزی میشوند که آن را ندارند، بدون آنکه به پیامدهای احتمالی دست یافتن به آن به طور کامل فکر کنند و ماهیت آرزوهای انسانی گاه ما را به سمت مسیرهایی سوق میدهند که نتیجهشان چیزی جز سرخوردگی نیست.
نکته پنجم : محیط امنی که هر یک از موجودات پیرامون خود می سازند، ممکن است از نگاه دیگران فاقد معنا و توجیه باشد اما از نگاه آن موجود ترک آن محیط بسیار دشوار و طاقت فرساست. مالی پس از بینایی اش می خواست دوباره به دوران گذشته اش برگردد، گورگن ها حاضر نبودند لانه خود را ترک کنند و علی رغم خطری که زندگی در آن محیط برای آن ها ایجاد می کرد، میخواستند در آن شرایط باقی بمانند، به نوعی اینگونه می توان برداشت کرد که لزوما آنچه ما برای دیگران خوب می پنداریم از نگاه آن ها خوب تلقی نمی شود. به بیان دیگر تاکید نویسنده بر رابطه میان امنیت، عادت و مقاومت در برابر تغییر به خوبی در این بخشها جلوه گر بود.
نکته ششم : آنچه مالی را به سوی آسایشگاه روانی برد، ناشی از بحران هویتی بود که دچارش شده بود، این بحران ریشه در حس گمگشتگی او میان هویت گذشته و هویتی جدیدی بود که با انتخاب دیگران به اون تحمیل شده بود، این موضوع اشاره ظریفی به این نکته داره که آن فشارهایی که جامعه بر افراد به منظور همسو سازی آن ها با هنجارهای پذیرفته شده اش و قراردادن آن ها در قالب های از پیش تعیین شده به عموم وارد می کنه در نهایت موجب بحران هویتی، سرگشتگی و فروپاشی روانی آن ها خواهد شد.
نکته هفتم : یک سوال! مالی پس از باز شدن چشمش، گفت که نور سفید می بیند، از کجا فهمید آن نور سفید است در حالیکه پیش از آن هرگز سفید بودن چیزی را درک نکرده بود.