در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عادله گرشاسبی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:53:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یادداشت علی‌رضا حسن‌خانی در روزنامه ی هم میهن
انسان/رنج ، تئاتر مشقت

در اینجا چار زندان است، به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد، در زنجیر....
احمد شاملو

علیرضا حسن‌خانی ✍️ «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» نام نمایشی است نوشته‌ی هاله مشتاقی‌نیا و مرتضی اسماعیل کاشی که بر اساس نمایشنامه‌ی «زاک و ... دیدن ادامه ›› زیک» یا همان «کله گردها و کله تیزها» اثر برتولت برشت نوشته شده است. این نمایش به کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد آخرین روزهای اجرایش را پشت سر می‌گذارد. داستان «انسان/اسب ...» بر خلاف روایت خطی نمایشنامه‌ی برشت در سه دوره‌ی زمانی روایت می‌شود. نخست زمان حال که زن و مردی بازمانده از اردوگاه مرگ نازی‌ها به همان اردوگاه که تبدیل به موزه شده باز می‌گردند و خاطرات تلخشان را یادآوری می‌کنند. در زمان میانی زندانیان رهسپار به سمت کوره‌های آدم سوزی خاطراتشان از زندان‌بان شقی اردوگاه را به خاطر می‌آورند که آن‌ها را به اجرای نمایشی اجبار و شکنجه می کرده و بالاخره در زمان آغازین، نمایشی در جریان است که زندانیان در حالی مشقت‌بار و شکنجه‌گون در حال اجرایش هستند.
«انسان/اسب ...» فقط در خط اصلی داستان و استفاده از فاصله گذاری برشتی با استفاده از تمهید نمایش در نمایش و اشارات مکرر زندان‌بان به «زاک و زیک» متعلق است و برشت را یادآوری می‌کند اما از نظر تبارشناسی و ویژگی‌های اجرا بیش از آنکه متعلق به برشت باشد، متعلق به «تئاتر مشقت» آنتونن آرتو نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و کارگردان شهیر قرن 19 فرانسه است. «انسان/اسب ...» نمایه‌ی کاملی از آموزه‌های آرتو است. خشونت، طراحی صحنه‌ی گروتسک، دیالوگ‌های کم، کوتاه و مقطع نمایش که بیشتر در جهت القای اتمسفر به تماشاگر کمک می‌کنند تا پیشبرد داستان، پرفورمنس بازیگران و بالاخره تئاتر به مثابه یک آیین و تراپی دردناکی همراه با جراحی خون و تعفن از رنج و غم، همه و همه جمع کامل، همگن و ساختار یافته‌ای است از آموزه‌ها و ایده‌آل‌های آنتونن آرتو که در شگفت‌آورترین شکل ممکن در مقیاس تئاتر ایران در «انسان/اسب ...» متجلی شده.
تماشای «انسان/اسب ...» درست مثل چیزی که آرتو از تئاتر انتظار داشت به یک جراحی هولناک می‌ماند که همزمان با واکاوی گذشته و رنج‌هایی که شخصیت‌ها متحمل شده‌اند، بیننده را به یک سفر درونی از تألمات شخصی و یک واکاوی تاریخی از مصائب ملی/میهنی می‌برد و او را به نقد و بررسی آن‌چه از سر گذرانده فرا می‌خواند. در مورد این نمایش طبیعتاً این سفر آسان نخواهد بود و آکنده از درد و رنج است اما در نهایت حتی اگر نتواند مانند یک کاتارسیس عمل کند و مخاطب را به پالایش روح و روان رهنمون شود، قطعاً کمکش خواهد کرد تا تصویر دقیق‌تری از تاریخ، سیاست، زمامداری و مناسبات پلشت پشت پرده داشته باشد.
ویژگی بارز «انسان/اسب ...» کم گویی افراطی آن است. اعتماد نویسنده به آگاهی و ذهن سیالِ مخاطب، نمایش را از زیاده گویی و دادن اطلاعات اضافی و یک روایت خطیِ روتین مصون می‌دارد و بیننده را از جایگاه یک تماشاگرِ صرف به یک عضو فعال و شریک در اجرا ارتقاء می‌دهد. بدیهی است که این مهم فقط به کمک متنِ گزیده‌گو و کم دیالوگ اثر فراچنگ نمی‌آید بلکه طراحی صحنه‌ی درخشان اثر هم او را در این امر مدد می‌کند. صحنه‌ی دو پاره‌ی نمایش باعث می‌شود بیننده در یک دَوَرانِ پینگ پونگی، سعی کند مدام و در هر لحظه از کار هر دو سمت صحنه را زیر نظر داشته باشد. چهار محفظه‌ی شیشه‌ای که دو تای آن در دو سمت صحنه و دو تای دیگر در وسط صحنه قرار دارند وظیفه‌ی این دو پاره سازی را به عهده دارند. در عین حال بر تقسیم مردم به دو دسته‌ی کله گردها و کله تیزها و یک تقابل دو قطبی خودی و غیر خودی دلالت می‌کنند. از طرفی قرار گیری اسب و مادیان در بالای دو محفظه‌ی راست و چپ و همچنین تقسیم بازیگران پر تعدادِ نمایش در اغلب دقایق به دسته‌ی زنان و مردان یادآور تفکیک جنسیتی و تقابل خواست مردم و حاکمیت در این ایام است.
طراحی صحنه‌ی هوشمندانه‌ی نمایش و آکواریوم‌های شیشه‌ای در عین حال که احساس خفقان و زندان را به مخاطب القا می‌کنند، وظیفه‌ی ایجاد حس تحت نظر بودن را هم به عهده دارند. به عبارت بهتر این طراحی صحنه‌ی نظرگیر فقط تمهیدی برای جذاب‌تر شدن صحنه یا بستری برای روایت داستان نیست بلکه لوکیشنی است که می‌تواند به کمال سه مقطع زمان غیر خطی اجرا را در خویش بپذیرد. نخست اردوگاه مرگ است که فضای بسته آکواریوم آن را تداعی می‌کند. دوم فضای اجرای نمایش برای زندان‌بان است که هم مفهوم «برادر بزرگترِ» ناظر، ملهم از رمان «1984» جورج اورول را تداعی می‌کند و هم با آن جایگاه رفیع و متفاوت زندان‌بان احساس عروسک خیمه شب بازیِ اسیرِ دست نمایشگردان را ایجاد می‌کند. بالاخره و در پایان هم فضای موزه‌ای که برای تماشا، عبرت آموزی و چه بسا تجربه‌ی مصائب از سر گذشته طراحی شده را یادآوری می‌کند.
در دیگر سو این آکواریوم‌ها با طراحی نور دقیق و کار شده‌ی نمایش در کار اکسپوز کردن گریم‌های به شدت رعب آور، اگزجره و خوفناک بازیگران که یادآور اشباح فرانسیسکو گویا و فیلم‌های ترسناکند، هستند و فضایی گوتیک به اثر می‌دهند. با این حال به عنوان یک پیشنهاد برآمده از سلیقه‌ای شخصی گمان می‌کنم هر چند استفاده از قطعات شنیده شده و معتبر موسیقی کلاسیک به این فضا کمک می‌کنند اما یک شناخت بهتر از موسیقی متال و بویژه پروگرسیو‌متال یا بلک متال گروه‌های معظمی نظیر «آگالوک» و فضای گوتیکی که این سبک از موسیقی در دسترس قرار می‌دهد، هم به فضای پست مدرن این اجرا بیشتر می‌آمد و هم می‌توانست انتخاب آوانگاردتری برای این نمایش ساختار شکن باشد. ضمن اینکه فضای تلخ و تاریک ساب ژانرهای دوم، دث یا بلک متال، سیاهی مطلق‌تری به فضا می‌بخشید.
تصویر سرهای تراشیده‌ی بازیگران با چهره‌های سفید، جن زده و بی روح، چون مردگانی از گور برخاسته یا برزخیانی میان دو دنیا، با کبودی‌های دردناک و خون‌های آماسیده بر صورت، در آمد و شد بر صحنه یا چسبیده به شیشه‌های آکواریوم تا ساعت‌ها و حتی روزها بعد از تماشای نمایش، بیننده را رها نمی‌کند. این‌ها تجسدی از رنج بی پایان بشرِ گرفتار در چنگال فساد، فاشیسم، بهره کشی و ستمگری هستند. مردم شوربختِ نمایش و زندانیانِ در بند، در حالی لحظه به لحظه به اتاق گاز یا کوره آدم سوزی یا شعله افکن‌ها نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند که توسط دلقک‌ها، عجوزه‌های عشرتکده، راهبه‌های خونخوار دیر، قاضی روان پریش، مریخی ویالون زن و زندان بان خشن و عصا قورت داده، احاطه شده‌اند. شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم برای مردمی گرفتار چنین ملغمه‌ای از دژخیمِ دژم، شعاری گویاتر از «مرگ بهتر از این زندگانی» وجود ندارد.
کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی در طراحی یک پرفورمنس شلوغ، پر تحرک و متقاطع در لحظات دشوار اجرا ستودنی است. گاهی این تحرک و در هم تنیدگی آنچنان ریتم تند و نفس‌گیری پیدا می‌کند که تماشاگر را دچار استرس و نگرانی می‌کند. به ویژه اینکه در لحظاتی مثل گرداندن سریع زندان‌های شیشه‌ای در میانه‌ی صحنه بیم وقوع اتفاقی دلخراش با هر اشتباه کوچکی می‌رود. «انسان/اسب ...» سرشار است از ایده‌های بصری جذاب که این اجرا را از یک میزانس تئاتریِ تخت، فراتر می‌برد. برای نمونه می‌شود به دو لحظه‌ی مشخص از آغاز و پایان اجرا اشاره کرد. در آغاز و بدو ورود به سالن در حالیکه عموماً حواس‌ها به دو اسب/انسان دو طرف سالن پرت می‌شود، کشف زندانیانِ در خود فرو رفته‌ی آغاز نمایش که انگار با واگن‌های قطار رهسپار اردوگاه مرگ هستند، شگفت انگیز است و بیننده را مهیای تماشای آن چه در ادامه خواهد دید می‌کند. در پایان نمایش هم در لحظه‌ای که زندانیان وارد کوره‌ی آدم سوزی می‌شوند و دود و بخار، بر بستر پس زمینه‌ی سفید آکواریوم تبدیل به سرخی دهشتناک خون می‌شوند، بغض و خشم گلوی تماشاگر را می‌گیرد و او را در وضعیتی دست به دیوار، با زانوانی خمیده و ناتوان و چشمانی وحشت زده و اشکبار به بیرون از سالن هدایت می‌کند.
«انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» مثل نیای راستینش «زاک و زیک» حکایتی است از استیلای سرمایه‌ی فاسد با کلید واژه‌ی «بهره مالکانه» و چگونگی زایش فاشیسم از دل این کلید واژه. از دل سرمایه‌ی فاسد و تولد مولود شوم و حرامزاده‌ای به اسم قدرت از این معاشقه‌ی نکبت. قدرت معطوف به سرمایه. تبدیل کردن مردم به دو دسته و تشکیل یک دو قطبی متضاد برای حکمرانیِ راحت‌تر میان این نفرت و میل به حذف مدام طرف مقابل، از دیگر پیرنگ‌های نمایش است. با این حال متن پست مدرن هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی در این موضع متوقف نمی‌ماند و تماشاچی را به افق‌ها متعدد دیگری رهنمون می‌سازد. تبدیل شدن بازمانده‌ها به اسب در عین حال که نشانه‌ای از لزوم تاخت مدام در زندگی و عبور از رنج‌هاست نمایه‌ای از نوعی مسخ و وا دادگی در برابر سرکوب و بهره کشی نیز هست. در عین حال بسته شدن این دو اسب نمادی از تقدیر محتوم و بی فرجام آدمی در درجا زدن، اسارت و شکست خوردن دائم از نهاد قدرت هم می‌تواند باشد. از طرفی «انسان/اسب ...» اشاره‌ای مداوم دارد به رنج بی پایان بشر و گرفتاری همیشگی‌اش در بند قدرت با این اشاره‌ی هولناک که حتی به گاه خلاصی نیز این نجات، یک رستگاری سبکبارانه نخواهد بود چراکه خاطره‌ی رنج و جای زخم تا لحظه‌ی مرگ همراهمان خواهد بود و رهایمان نخواهد کرد.
مریم منصوری | نمایش نامه نویس، شاعر و کارگردان تئاتر

جهان دوگانه برشت با سازمان نشانه‌ای- تمثیلی "کله‌گردها و کله‌تیزها" که نهایتا با هم به صلح می‌رسند و به جنگ کله چند‌گوشه‌ها می‌روند، در نمایش «انسان- اسب/ پنجاه- پنجاه» تبدیل به سمفونی تصویری شده  که طنین تابلوی «جیغ» مونش را می‌توان در آن شنید.
اثری چند بعدی که می‌توان در الگوهای تئاتر اکسپرسیونیسیتی، تاثیر سینما و نقاشی در قاب‌بندی‌های تئاتر و بررسی امکانات بدن بازیگر به مثابه نمایش خطوط تاریخ به کندوکاو در آن پرداخت.
اما در این شعر تصویری که مرتضی اسماعیل کاشی ساخته، مبتنی بر متنی از هاله‌مشتاقی‌نیا در تعامل با کارگردان، دو اسب جان گرفته‌اند. دو اسبی که در جهان برشت محور درگیری رعیت و مالک هستند. اما جان ندارند. دو اسبی که رعیت جوزده در بحبوحه ظاهری تغییر مکانیسم اجتماعی از دیر می‌دزدد. از دیری که خواهر مالک به آنجا پناه برده تا همچون دوران کودکی روزهایی روشن و شب‌هایی خاموش داشته باشد. از دیری که دو خواهر راهبه از خواهر مالک، جهیزیه هنگفت می‌خواهند، چون او به آنجا آمده تا عروس مسیح شود. و حالا که در نتیجه تغییرات، اجاره‌بهای زمین کم شده یا در موقعیت بی‌ثباتی قرار دارد، خواهران راهیه برای اسب‌ها دندان گرد کرده‌اند.

اما در جهان غیر خطی«انسان-اسب/ پنجاه- پنجاه» دو نفر از بازماندگان اردوگاه نازی که در آنجا موش‌های آزمایشی هستند در دست یک نظامی ... دیدن ادامه ›› که از بازی لذت می‌برد، اسب بوده‌ و هستند. بازیگرانی که در چنگال کارگردانی نابلد و قلدر، اسب بودن را تمرین کرده‌اند. نیاز به خواب، گرسنگی، هیچ چیز مانع تمرین نمی‌شود. این آدم‌های مفلوک، موش‌هایی هستند که به چنگال این مرد افتاده‌اند و باید اسب بودن را تمرین کنند و آن‌قدر اسب شوند که اسب در پوست‌شان بنشیند. طوری که سال‌ها بعد، سال‌ها بعد هم که قدم به اردوگاه مفتوح نازی می‌گذارند، اسب بودن رهایشان نمی‌کند. این جنونی که میل به رهایی و آزادگی در دشت دارد اما دهنه‌اش زده و به افسارش کشیده‌اند.
همین اتفاقی است که برای نانا می‌افتد؛ دختری که کارگر سکس است. پدرش که چیز زیادی از زندگی نمی‌خواهد جز نان و سقف و هر دو بازی می‌خورند. بازی برای ایزابلا و برادرش کمتر است  به قوت ارتباط و پول. اما نانا و پدرش همیشه دهنه زده و افسار کشیده هستند. و هر بار کشیدن این افسار با عوض شدن بازی، که معمولا هم کارگردان از زندگی بازیگران، آن پایین چیزی نمی‌داند و بی‌هیچ گفت‌و‌گو فرمان می‌دهد و بازی را عوض می‌کند، همین برای عاصی شدن و جنون و خستگی به استخوان رسیده این مفلوک‌ها که در اردوگاه نازی گیر افتاده‌اند کافی است.

این بدن‌های خسته که از تاریک‌ترین قسمت شب نگذشتند و بدن‌هایشان در اتاق‌های گاز روی هم تلنبار شد.
تنها دو اسب، دو اسب از این اردوگاه جان سالم بردن که شاید همان اسب بودن و در پوست اسب گنجیدن نجات‌شان داده است. مثل بازیگران جوان همین نمایش که شاید از آنچه آن بیرون نیست یا هست به تمرین‌های این نمایش گریخته‌اند و در پوست این انسان‌های مفلوکِ ناچارِ ناگزیر گنجیده‌اند. اما این بازیگران از تاریک‌ترین نقطه شب به سلامت عبور کرده‌ و به صحنه و اجرا رسیده‌اند. هر چند که در پایان اجرا هم در تن‌های خسته و افتاده مردگان اتاق گاز نازی می‌مانند، از پشت آن جدارهای شیشه‌ای بیرون نمی‌آیند و با هلهله تماشاگران، پوست تن‌های خسته پاره نمی‌شود.

درود و خسته نباشید به گروه بازیگران جوان این نمایش و کارگردان و نویسنده؛ مرتضی اسماعیل کاشی و هاله مشتاقی نیا.
حمید عبدالحسینی | مدرس، نویسنده و کارگردان
پایگاه خبری، تحلیلی سینما سینما

ارکستر باشکوه

جدیدترین تجربه‌ی نمایشی مرتضی اسماعیل کاشی از چند منظر قابل بحث است: ۱. انسان، اسب …. برآمده از یک تمرین کارگاهی و براساس متدهای ناشی از کار عملی هنرجویانی است که به شکلی دقیق هدایت شده‌اند و ماحصل اجرایی با ظرافتهای بصری و هندسی فراوان است و از این منظر حداقل در بین آثاری با این رویکرد و کیفیت در چند سال اخیر یکه و تازه است.

۲. نمایشنامه انسان، اسب … نگاهی دارد به متنی از برتولت برشت که در همکاری مشترک اسماعیل کاشی و هاله مشتاقی‌نیا با تغییراتی همراه شده که ... دیدن ادامه ›› عمدتا در راستا و به عبارت بهتر درخدمت نگاه تجربی و خلاقانه کارگردان قرار گرفته است. انتخاب چنین متنی با توجه به جنبه‌های مضمونی و تماتیک و همچنین نزدیکی این مضامین نه فقط با دوره‌ی زمانی اکنون بلکه به عنوان موضوعات ازلی_ ابدی و قابل طرح در هر شرایط اجتماعی _ سیاسی یکی از برگ‌های برنده است که باعث تمایز نمایش شده است.

۳. کارگردانی انسان، اسب …. به سبب بهره گیری از مدل کارگاهی در ماحصل اثر واجد نکات قابل ذکری است: اول در هارمونی دیدنی و نظم مثال زدنی صحنه‌های ترکیبی و سینک بسیاری لحظات که هنرپیشه‌ها می‌بایست خود را با تغییرات نوری و صدایی وفق دهند. دوم در پروراندن و ایجاد باور بازیگران نسبت به نقشهایی که قطعا از هر یک از آنها دور است و ایجاد آمادگی‌های بیانی و بدنی مناسب برای رسیدن به فرم مطلوب آدم‌های اثر و در نهایت دستیابی به یک تمپو و همین طور ریتم پویا، دینامیک و متناسب که می‌تواند تماشاگران پرشماری را با خود همراه کند.
فروش و اقبال مخاطبین از انسان، اسب: پنجاه، پنجاه را باید به فال نیک گرفت و برای ترویج و توسعه‌ی چنین آثاری از تمام ظرفیت‌های رسانه‌ای بهره جست. این نمایشی است که می‌توان به یک ارکستر باشکوه مانندش کرد؛ ارکستری برای گوش‌هایی که به دنبال شنیدن صدای عدالت‌اند.
محمدحسن خدایی | پایگاه خبری تئاتر و سینما ، چارسو پرس

برشت در نمایشنامه «کله‌گردها و کله‌تیزها» به مفهوم عدالت می‌پردازد. اینکه چگونه در غیاب جامعه‌ای عادلانه، انسان‌ها به چنان انحطاطی دچار می‌شوند که فی‌المثل شخصیتی چون «کالاس رعیت» تنها آرمان زندگی‌‌اش، داشتن یک قاطر و نپرداختن بهره مالکانه شود، آن‌هم زمانی که دخترش «نانا» در عشرتکده خانم «کورنا مونتیس»، با دستمزدی ناچیز مشغول کار است و حتی حق آن را ندارد که انعام مشتریان را دریافت کند. برشت به شکل درخشانی نشان می‌دهد که چگونه برآمدن فیگور رادیکال و شبه انقلابی چون «ایبرین» می‌تواند به تحلیل رفتن سویه‌ سیاسی توده‌های تحت ستم منجر شده و در نهایت به حکومتی تازه تاسیس میدان دهد که با رادیکالیسمی انحرافی، بار دیگر مناسبات ناعادلانه قدیم را به شکلی تازه، بازتولید کند. پروژه مشترک هاله مشتاقی‌نیا و مرتضی اسماعیل‌کاشی، با نگاهی به جهان برشت اجرا شده است. گو اینکه چندان از لحن طنازانه و توده‌پسند برشت خبری نیست و کمابیش با روایتی اکسپرسیونیستی و هذیانی در یک موزه روبرو هستیم که گویی پیش از این اردوگاه‌ مرگ بوده. این اجرا را می‌توان ذیل همان سنت روایی پس از جنگ دوم جهانی صورتبندی کرد که نویسندگانی چون «پریمو لِوی» بر آن پافشاری کردند تا روایت از دست رفتگان، به فراموشی دچار ... دیدن ادامه ›› نشود.

به لحاظ اجرایی، فضا دو قطبی است. اشاره‌ای بی‌واسطه به همان تقسیم‌بندی کاذب و فاشیستی توده مردم در نمایشنامه برشت. اینکه مولفه‌های نژادی و ناتورالیستی، در اینجا فرم سرها، به کار برساختن ایدئولوژیک نوعی فراماسیون سیاسی و اجتماعی می‌آید و انسان‌ها را به ابژه‌هایی منقاد قدرت نوظهور و خطرناک تبدیل می‌کند. فضای موزه در نسبت با تاریخ و حافظه جمعی قربانیان فاشیسم هیتلری، ناگهان با رستاخیز مردگان، بدل به اردوگاه می‌شود. مردگان بازگشته‌اند تا بار دیگر امکان اجرای دسته‌جمعی یک تئاتر را بیابند. بدن‌هایی اغلب دفرمه شده، با ژست‌هایی هراسان و نگاه‌هایی خیره. مردگان لباس‌هایی متحدالشکل بر تن دارند که هر نوع فردیت و عاملیت را پس می‌زند و نشانی است از یک زیست اردوگاهی با موجوداتی که به قول آگامبن به حیات برهنه فروکاسته شده و تنها با اعداد از یکدیگر متمایز می‌شوند. استراتژی مرتضی اسماعیل‌کاشی در مقام طراح و کارگردان، بازنمایی اکسپرسیونیستی یک هراس جمعی است. بی‌جهت نیست که در انتها وقتی آن دو محفظه شیشه‌ای کنار هم قرار داده می‌شود تا فضایی مشترک مابین قربانیان ساخته ‌شود تفاوت‌ها رنگ می‌بازد و ناگهان موزه بار دیگر تبدیل به اتاق مرگ شده و هولوکاستی دیگر به راه می‌افتد. لحظه آجیدن اجرا و رفتن از منطق «پنجاه پنجاه» به یک کلیت صد در صدی مرگبار.

این اجرا را می‌توان فرمی از متا-تئاتر دانست. یک گروه تئاتری که قرار است نمایشی را بر صحنه آورند، متا-تئاتری که در آن خبری از همدلی و کار داوطلبانه نیست و از قضا همراه است با نوعی اجبار اقتدارگرایانه. برای مثال در طول اجرا مردی را مشاهده می‌کنیم که لباس نظامی بر تن دارد و مدام مشغول دستور دادن به بازیگران‌ است. او در نقش کارگردان، اسلحه به دست، به اجرایی تمایل دارد که هر نوع مقاومت و اعتراض اجراگران را پس زند. نظام زیباشناسانه‌ای که با زور اسلحه بر صحنه اجرا می‌شود، از جهان برشت فاصله گرفته و زیست اردوگاهی توده‌های بی‌شکل در گتوها و اتاق‌های مرگ را بازنمایی می‌کند. بدن‌هایی ماسیده، میل‌هایی سرکوب‌شده و عشق‌هایی به محاق رفته. این است جهانی که در نمایش اجرایی می‌شود.

همکاری مشترک هاله مشتاقی‌نیا و مرتضی اسماعیل‌کاشی، تجربه‌ای است قابل‌اعتنا در تولید تئاتر با هنرجویانی که قرار است در یک پروژه‌ طولانی مدت مشارکت کنند. نوعی تمرین زیستن جمعی که قرار است روایتگر جهانی باشد که مردگان بازگشته‌اند تا امیدهای فراموش‌شده را بار دیگر زنده کنند، حتی در اتاق‌های گاز وقتی در انتظار مرگ هستند. در مقابل مامور شکنجه اردوگاه که اسلحه به دست، قدرت پیشوا را به رخ می‌کشد. در همان فرا رفتن از دوگانه‌های کاذب «کله‌گرد یا «کله‌تیز» بودن و بدل شدن به یک کلیت صد در صدی سیاسی از قربانیان اردوگاه‌های نظام فاشیستی. به هر حال در برهوت اجراهای بی‌رونق و بی‌مسئله، نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» غنیمت است و تماشایی.
سحر عصرآزاد/ منتقد سینما:

تماشای این نمایش تجربه هیجان انگیز و تاثیرگذاری است.
اثری که به مخاطب این امکان را می دهد که با یک طراحی منحصر به فرد، در جایگاه قربانی یا زندانبان، سفری در دل تاریخ داشته باشد؛ از اردوگاه کار اجباری نازی ها تا موزه تاریخ فراموش شده امروز و لحظه ای از این برش های زمانی مداوم؛ که به شیوه ای برشت وار در اجرا و متن و بازیها لحاظ شده، غافل نشود. یعنی نتواند غافل شود.

هرچند هاروکی موراکامی معتقد است؛ درد اجتناب ناپذیر اما رنج اختیاری است، این نمایش تعدیل کننده چنین دیدگاهی است. چراکه رنج وقتی به اعماق روح بشری رسوخ کرده باشد، یک نشانه کوچک همچون اشیا بازمانده از زندانیانِ موزه ای که قبلا اردوگاه کار اجباری بوده، می تواند تورا به بازنمایی همه آن تجربه های رنج آور وادارد. تا به جهان وهم آلود خاطراتی پناه ببری که در آن؛ بازی یک رنج دائمی و مفهوم زنده ماندن داشته؛ آنهم با طعم و بوی همه قربانیانی که مجبور شده ای به اتاق گاز بسپاری.

پس رنج جزئی جدایی ناپذیر از وجود توست و این جانمایه پس از پایان‌ نمایش در عمق روح مخاطب رسوب می کند.
امید طاهری | عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

وقتی خروجی دوربین فیلمبرداری را به مانیتور می دهید و همزمان از صفحه ی مانیتور فیلم می گیرید، یک پرسپکتیو هزار تو ایجاد می شود. تصویر در تصویر در تصویر.
موقع تماشای نمایش انسان/اسب،پنجاه/پنجاه، این انعکاس و تو در تویی جهان واقعی، جهان نمایش و جهان نمایشی در نمایش برایم تداعی شد. انگار دو یا چند آینه را روبروی هم گرفته اند. همه چیز انعکاسی از یک واقعیت هولناک است. واقعیت تلخی که این روزها در جهان بیرون از نمایش به زشت ترین صورت ها دارد خودش را نشان می دهد.
تاریخ حیات انسان پر از دوره های جنون شر است. شری که همیشه وجود دارد اما انگار در پریودهای مکرر به جنونی ویرانگر مبتلا می شود. جنونی که کشتار بومی های آمریکا را به وجود می آورد، کشتار آپارتاید را، فجایع جنگهای جهانی را، ویرانگری های اتمی را، افراطی گری های داعشی و طالبانی و صهیونیستی را و همه بی توجهی ها به کرامت انسانی و آزادی این موجود توامان ظالم ... دیدن ادامه ›› و مظلوم را.
وقتی همه ی آنچه زیر پوسته ای از تمدن، اخلاق، انسانیت و حقوق بشر پنهان شده، چهره زشت و خشن خودش را انکار می کند، دیگر هنر نمی تواند در اشکال معمول و موزه ای کارکرد داشته باشد. زمانی که واقعیت بیرونی، از تصویر خشونت در اثر هنری پیشی می گیرد، پایه های محتوا را در اثر متزلزل می کند. اینجاست که بر آمدن فرم از دل معانی و استتیک اثر می تواند از زاویه ای دیگری بر موجودیت جنون شر نور بیافکند و ریشه های متصل به منابع ارتزاق آن را آشکار کند.
" از آن پس، فرمانروایی بر همه بدیهای وجود انسان،امتیاز انحصاری جنون بود "
میشل فوکو تاریخ جنون را گویی برای این عصر نوشته. اگر چه ممکن است فجایع اعصار پیشین بزرگتر از روزگار ما بوده باشد، اما آنچه در عصر حاضر دارد اتفاق می افتد، آمیخته به دروغ است. این جنایتی است که در طول تاریخ کمتر به گستردگی این روزگار اتفاق افتاده. در روزگار ما جنون شر، علاوه بر جنایت و ظلم و نسل کشی، دارد تلاش می کند تا چهره حقیقت را نیز مخدوش و مصادره به مطلوب کند.
ما در روزگار استیلای رسانه زندگی می کنیم و ابر رسانه ها در اختیار ابر قدرت های هر کشوری است. دست اندازی در حقیقت و مخدوش کردن چهره آن، بزرگترین جنایت بشر از ابتدای تاریخ تا کنون است. گرفتن جان انسانها ظلم بزرگی است، و تحریف حقیقت این ظلم، جنایتی هولناک تر است. ظلم کردن جنایت بزرگی است و تبدیل کردن ظالم به مظلوم و به عکس، جنایتی هولناک تر.
نمایش انسان/اسب، پنجاه/پنجاه ، شاید به همین دلیل از مرزهای واقعگرایی جلوتر می رود. به این دلیل که واقعیت بیرونی اکنون بسیار هولناک تر از جهان نمایش است. تنها با این اکسپرسیون غلیظ می شد به عمق یک رنج و جنایت نزدیک شد. به همین سبب آنچه در این اجرا اتفاق افتاده، تلاشی نتیجه یافته و درست برای پدیدار کردن وضعیت جنون شر در یک اردوگاه است. پدیدار کردن از طریق اکسپرسیون و بیانگرا کردن عناصر دیداری همچون رنگ ( در طراحی لباس ها و دکور ) نور، تکسچر، میزان سن، و عناصر شنیداری همچون موسیقی، اصوات و...
انسان/اسب،پنجاه/پنجاه ، جزو معدود نمایشهایی است که نشان می دهد درک درستی از تاثیر شگفت انگیز رنگ، نور، بافت، گریم و ... در ایجاد اتمسفر اجرا وجود دارد.
استفاده درست از عناصر بصری و مجموعه طراحی ها در این نمایش رویکردی تزئینی ندارد و کاملا در استتیک اجرا ارتباطی پویا با درون مایه اثر دارد.
نمایشنامه به خوبی روند استیلای جنون شر را دراماتیزه کرده.کنترل توده، جداسازی توده مردم ( کله گردها و کله تیزها ) بهره کشی از توده، بی هویت کردن توده ( سلب نام ها و نشانه ها ) و در اختیار گرفتن بدن ها و نابود کردن همه ی رویاها و آرزوهای توده. در نمایشنامه همه ی اینها در روندی دراماتیک رخ می دهد. رنج زندانیان با پیش رفتن اجرا بیشتر و بیشتر می شود تا جایی که در اوج رنج و فلاکت، امیدی تلخ جوانه می زند: بخند!
با وجود اینکه نمایش رویکردی اجرا محور دارد، اما بر پایه درامی استوار قرار گرفته و همین امر باعث شده تا با مشتی اطوار بی معنا روبرو نباشیم.
همه چیز دور یک محور تماتیک می چرخد و این نمایش را به اثری هارمونیک و هدفمند تبدیل کرده است.
در نهایت این گروه با حدود سی بازیگر روی صحنه، اثری تمرین شده، رنج کشیده، به بلوغ رسیده و تاثیرگذار را روی صحنه آورده اند. نمایشی که انعکاسی از وضعیت این روزهای جامعه بشری است.
فرامرز روشنایی / ژورنالیستِ پیشکسوتِ سینما

واقعا عالی بود
عالی
خوشبختانه منو به یاد اجرای سال ۵۶ گروه تئاتر پیاده در تالار مولوی انداخت.
اون موقع جوان بودم و حیرت زده ولی این بار بدون حیرت زدگی جوانی با تعقل لذت بردم.
چه اقتباس موجز و دلنشینی.
و البته چه اجرای فوق العاده ای.
در دورانی که به اصطلاح نمایش ها رو به لودگی آورده اند،سرانجام یک نمایش واقعی،درست،با متنی قوی و میزانسن های شاهکار دیده شد.
دستمریزاد.
کاش میفهمیدم از چی خوشتون اومده .بنظرم نمایش خوب ندید
۱۷ آذر ۱۴۰۲
leili
کاش میفهمیدم از چی خوشتون اومده .بنظرم نمایش خوب ندید
میشه نمایش خوب معرفی کنید؟
۱۷ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آروین موذن زاده | خبرگزاری مهر :
نگاه آروین موذن زاده به نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه»؛

وقتی فرم در خدمت محتواست. این ارواح سرگردان ستاره می‌شوند!
مرتضی اسماعیل کاشی در نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» با خلق قاب‌های زیبا و فضاسازی منحصر به‌فرد توانسته رنج و درد و تبعیضی را که در حق بشر امروز می‌شود، به مخاطبش انتقال دهد.
نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» به کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی از جمله نمایش‌های پرمخاطب امسال است که بعد از اجرا در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی، این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه رفته و مخاطبان بی‌شماری را با خود همراه کرده است.
.
اسماعیل کاشی در سومین تجربه کارگردانی‌اش و دومین اجرایی که با اقتباس از این متن بعد از «پنجاه/ پنجاه» به صحنه برده نمایشی خلاقانه و ... دیدن ادامه ›› فرمالیستی بر پایه یک موضوع انسانی را اجرا کرده است، نمایشی پر از قاب‌های زیبا و تصاویری بدیع که با همراهی موسیقی تأثیرگذار و نورپردازی و طراحی گریمی که در خدمت اجرا و محتوای اثر است، تأثیر آنچه را که قرار است به نمایش بگذارد، دوچندان می‌کند.
.
«انسان/اسب، پنجاه /پنجاه»، نمایش قدرت نمایی کارگردان است روی صحنه. اسماعیل کاشی قدرت و خلاقیت کارگردانی‌اش را با هدایت درست بازیگران، نمایش تصاویر زیبا و در خدمت محتوای اثرش و فضاسازی منحصر به‌فرد در طراحی صحنه با باکس‌های شیشه‌ای که برای به تصویر کشیدن خفقان مرگ‌آوری که کاراکترهای داستان در اردوگاه مرگ تجربه کرده‌اند، به نمایش گذاشته است.
.
با همه این تفاسیر بازیگرانِ نمایش، ستاره‌های بلامنازع اجرا هستند، ارواحی سرگردان و خاکستری پوش که با سرهایی تراشیده و چشمان گودافتاده و بی روح تصاویری از رنج و درد انسان را به تصویر می کشند.
.
مشخص است بازیگران برای رسیدن به این حد از یک دستی و هماهنگی در خلق قاب‌های مدنظر و میزانسن‌های چشمگیری که در عین به تصویر کشیدن آشوب و تباهی، نمایشی از انسانیت به تاراج رفته روح آدمی را به نمایش می‌گذارد، زحمت زیادی کشیده اند. بازیگرانی که حتی از برگزاری یک رورانس محروم هستند. آنها در پایان نمایش در میان تشویق تماشاگران قرار نیست روی صحنه بیایند و مقابل تماشاگرانشان تعظیم کنند چون چند دقیقه پیش همگی مرده اند و ما شاهدِ نیست شدنشان بودیم.
انگار اسماعیل کاشی برای هدایت بازیگرانش به روح و جسم تک تک آنها نفوذ کرده و آنها را همچون عروسک‌هایی غول پیکر از آن سوی صحنه به سوی دیگر می‌کشاند.
تماشاگر مرعوب صحنه است و با فضای فرمالیستی اثر که نشانه‌های آشکاری از شیوه مه‌یر هولدی و نظریات آنتونن آرتو را در خود دارد، ارتباط خوبی برقرار می‌کند و نمی‌تواند لحظه‌ای چشم از تصاویر و حرکات زیبایی بردارد که قرار است روایتگر کابوس جنگی نابرابر و نژادی بین کله گردها و کله تیزها باشد.
.
برتولت برشت این نمایشنامه را در سال ۱۹۳۴ یک سال پس از روی کارآمدن نازی‌ها، با عنوان فرعی «یک افسانه ترسناک» نوشت و در دانمارک روی صحنه برد. مشتاقی‌نیا در نمایشنامه «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» با قراردادن بخش‌هایی از متن برشت در دلِ متن خود روایتی امروزی و قابل تعمیم از جنایات بشری و کشتار مردم بی‌گناه ارائه می‌دهد و روایت تازه ای را با افزودن مستندات حقیقی از فجایع جنگ به اثرش می‌افزاید.
.
همکاری مشتاقی نیا و اسماعیل کاشی منجر به خلق نمایشی تأثیرگذار شده است که ذهن مخاطب را تا مدت‌ها بعد از خروج از سالن نمایش درگیر می‌کند؛ اتفاقی که در این برهوت اجرای نمایش‌های تأثیرگذار بسیار حائز اهمیت است آن هم برای نمایشی که در طول چند ماهی که روی صحنه بوده آرام و پیوسته و بدون تبلیغات عجیب و غریب و با تکیه بر تبلیغی که خود مخاطبان برایش می‌کنند توانسته دیده شود.
یادداشت خانم رزیتا بهزادی، نویسنده و ناشر

ما همان مرگ‌آفرینان کابوس‌های مکرر انسانیم؛
در تقدیرهای محتوم نیستی، پوچی، ذلت.

همان ارواحی که از نان و رویا و معنا خالی خالی شده‌ایم.

سلاخ‌گران آن اسب‌ها که حرمان ابدی بشر را بر گرده‌های زمان حمل می‌کنند.

ما بانیان اردوگاه‌های هولناک جسدها و قلب‌هاییم.

چرا که ایمانٍ ... دیدن ادامه ››
«همه افتاب‌های عالم‌تاب
از درون انسان‌ می‌دمند و نه از آسمان‌ها»
در ما فرو ریخته.
ما شکنجه‌گران انسانیم، برآمده از تاریخ‌های تو‌در تو.
اسب‌های پیریم که در پاس‌داشت انحطاط شیهه سر داده‌ایم.

ما صاحبان ایدئولوژی‌های پوشالی،
برای تبدیل «انسان» به «بدن» لوح تقدیر گرفته‌ایم.
بر گرده‌‌هامان شلاق می‌زنند، بر گرده‌هاشان شلاق می‌زنیم
دسته و دسته‌ها را مثله می‌کنیم، مثله‌ می‌‌شویم.

ما قاتلان شاعرانیم با این سروده‌ها:
«یک سوی آدمیت سقوط کرد
سوی دیگر روشنایی‌ست.»

ما صاحبان چنان و چنین اندیشه‌هاییم که
«سقوط آدمی نه از زخم‌های شکنجه،
که از زخم‌های تقسیمات ایدئولوژیک است.»

آی
انسان!
انسان!
مگر تا کجا می‌توانی تنفس در اتاق‌های شیشه‌ای زهراگین را تاب بیاوری؟

ما همان امپراطور قدرتیم که مترهای اهنین به دست داریم.
ماییم با نگاه‌های مرگ زا. دهان خون‌ریز و پاهایی پانسمان شده از چرک زخم‌ها
پابرهنه
وارفته
در صف‌های بی‌اختیار مرگ.

من‌ها و‌ ماییم که خفت را به شریان ادمی تزریق می‌کنیم.

و‌ اسب‌ها را پنجاه، پنجاه، به آخور لاطائلات می‌بندیم
و انسان را پنجاه،‌ پنجاه،
بر سفره‌های بی‌نانٍ بردگی قرون وسطایی می‌نشانیم.

چرا که قصه رنج آدمی را
سر بازایستادن نیست.
یادداشت دکتر مهدی نصیری بر نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه»

انسان/اسب را در تئاتر شهرزاد حتما ببینید. مخصوصا به دانشجوها و آن‌ها که اجراهای خلاق و طراحی در فضای اجرایی را دوست دارند دیدن این تئاتر را توصیه می‌کنم. انسان/اسب یک اقتباس است؛ نه برداشت آزاد و نه عناوین دیگری که به‌جای اقتباس از آن‌ها استفاده می‌کنیم. یک اقتباس درست و هنرمندانه است از «کله‌گردها و کله‌تیزها»ی برشت. اتفاقا در آن شیوه بیگانه‌سازی برشت هم مثل نمایش‌نامه او به‌روز شده و نمونه خوبی برای آموزش می‌تواند باشد. هاله مشتاقی‌نیا و مرتضی اسماعیل‌کاشی آن روایت خطی را در سه‌لایه به‌روز کرده‌اند و با زبان روایت و اجرایی مدرن اجراومی‌کنند. سه لایه‌ای که در روایتی منطقی یک جهان مستقل را پیکربندی کرده و در فرم نیز برخط و به‌جا عبارت‌سازی می‌شود. یکی همان حاکم و محکوم سیاسی برشتی است که دارد موتیف‌های دورانی دیگر را معنا می‌کند؛ وحشت است؛ "ترس از دور" است. دومی، با "تماس با ترس" و دهشت سروکار دارد و مربوط به اردوگاه مرگ بوخن‌والد است. ارواح در ابتدای نمایش احضار می‌شوند تا رنج و شکنجه‌ای که بر آن‌ها گذشته را در نمایشی به اجرا بگذارند؛ اینجا آن فرم اجرایی چشم‌نواز و پر از زیبایی که می‌تواند در تئاتر اتفاق بیفتد را گروه اجرایی به بهترین شکل نمایشی می‌کنند. و سومی لایه‌ای‌ست که به کمک تاویل می‌آید و می‌خواهد تا معانی را از خلال آن وحشت و دهشت برایمان تفسیر کند. سومی، خود هراس‌انگیز و کابوس‌وار نشان می‌دهد. می‌خواهد که کابوس باشد. نسخه‌ی به‌روز‌شده‌ی همان فئودالیسم وحشتناک برشت است در ترکیب با رنج دهشتناکی که فاشیسم دهه چهل و ایدئولوژی افراطی دارد تحمیل می‌کند؛ نتیجه‌اش را این اجرا به‌زیبایی توانسته در متن خود به‌روز کند؛ خوانش مدرنی شده است از دلهره و وحشتی که هم‌چنان نتیجه‌ تحمیل همان ایدوئولوژی افراطی طبقه حاکم بر عموم مردم است. وجه سیاسی و برشتی‌اش بیشتر بر رنج طبقاتی و توده‌ی محکوم تمرکز پیدا ... دیدن ادامه ›› کرده. به تعبیری؛ برای مای امروز به‌روز شده.
انسان/اسب نمونه بسیار موفقی از درک یک متن و به‌روزرسانی آن در تئاتر است. کاری که می‌کند هیچ وابستگی‌ای به متن اولیه ندارد و در عین استقلال، دارد خودش را به‌واسطه‌ی آن تعریف تاریخی از داده‌ها به اثبات می‌رساند. یک فرآیند گسترش‌یافته برای نتیجه‌گیری و اثبات در ژرف‌ساخت و معنامندی را پی گرفته است که به زیبایی به‌انجام می‌رسد.
اجرای اسماعیل کاشی زیباست. پر از حرکت است. فضا می‌سازد و روی صحنه‌اش زیبایی می‌آفریند و در تمام مدت نه‌تنها در ساختن تصاویر و گسترش فضای تئاتری دچار تکرار نمی‌شود بلکه بی‌وقفه کار خلاقه‌اش را ادامه می‌دهد؛ هر لحظه زیباترش می‌کند و آن را تا لحظه‌ی آخر ادامه می‌دهد.

انسان/اسب یک کلاس کامل آموزشی است. ۱.نمونه موفقی از یک اقتباس هنری‌ست. نشان می‌دهد که چطور می‌توان در فرآیند اقتباس همواره مولف بود و چه در فرم و ساخت و چه در معناسازی، اثری تازه، کامل و مستقل خلق کرد که تمام آن متعلق به سازنده‌اش باشد. ۲.یک تراژدی موفق درباره‌ی محاکات فروتر است که به‌روز شده و می‌تواند چگونه معنا داشتن و صاحب تفکر بودن و فهمیدنی شدن توسط مخاطب امروز جامعه‌اش را آموزش بدهد. آگاهانه سیاسی است. هم به جنبه‌های عام آن اشاره دارد و هم رنج امروز ایرانی را سیاسی کرده است. ۳.می‌خواهید بدانید چگونه می‌توان بدون افه‌های تکراری و کپی کردن از روی کتاب، براساس متد کار کرد؟ این اجرا آن را به خوبی دارد انجام می‌دهد. انسان/اسب در اقتباس‌ش از برشت نه‌تنها ساختار روایت قصه‌ای برخط و براساس سه‌لایه روایی را ساخته است، بلکه از شیوه اجرای همین روایت در ساختارش به خوبی توانسته به همان هدفی که منظور برشت از بیگانه‌سازی‌ست دست یابد. با این تفاوت که آن‌را هم به شیوه‌ی خودش انجام می‌دهد. در ساختار تازه‌ای که طراحی می‌کند؛ با ظرافت در اجرای برهم این لایه‌های روایی فاصله می‌گذارد و هرچند هیجان عاطفی ایجاد می‌کند اما بیشتر فرصت اندیشیدن می‌دهد. ۴.فضاسازی و پویایی و حرکت و تصاویر زیبایی که می‌توان در تئاتر خلق کرد را می‌توانید در اجرای اسماعیل‌کاشی ببینید. طراحی‌صحنه و میزانسن و ضرباهنگ اجرا آنقدر درهم‌تنیده و خوش‌ریتم برروی ضربان فضاهای حسی و دیداری قرار گرفته‌اند که نمی‌شود از اجرایشان لذت نبریم. جاهایی حتی میخکوب‌مان می‌کند. در لحظه‌هایی از دیدن تصاویر غرق لذت می‌شویم و یک جاهایی هم تلنگر می‌خوریم که این جماعت رنجور و محکوم کیست؟ فریب نمی‌دهد. معلوم است دارد چه چیزی را اجرا می‌کند و مشخص است که دارد چه می‌گوید. اجرای مرتضی اسماعیل‌کاشی، صادقانه، هنرمندانه و کامل است.
با سلام و احترام
من این نمایش را دیدم واقعا عالی بود
ولی یه سوال دارم
اون رئیس اسارتگاه برای چی زندانیان رو مجبور به اجرای نمایش میکنه؟؟ اجرای نمایش چه منفعتی برای رئیس اسارتگاه داره؟
۰۲ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میلاد روشنی پایان / استاد دانشگاه و نویسنده ی کتاب های " اتوپیا در رمانتیسم سیاه " و " سینما و مرگ"

نمایش"انسان/اسب،پنجاه/پنجاه" اجرای باشکوه ریتم برای واژگون ساختن ایده ی "تئاتر شقاوت" و ساختن ایده ی " شقاوت تئاتر" است. تئاتر شقاوت بنا داشت تا ذهن ها را از چنبره کلیشه های تاریخی رها کند، اما شقاوت تئاتر به شما می آموزد که چگونه زیر انبوه طاقت فرسای آوارهای تاریخ به امکان هر نوع نمایش رهایی بخشی مشکوک شوید.
تمام آنچه از اردوگاه کار اجباری آشویتس می توان آموخت در سه کلمه طعنه آمیز که بر سر در اردوگاه حک کرده بودند خلاصه شده است: "کار رهایی بخش است" و می دانیم که بنا نبود کسی از آشویتس بازگردد.
اگر همچون بنینی در فیلم زندگی زیباست کمی خوشبین باشید باید رهایی را بی هیچ طعنه ای به کار ببرید. باید از منطق جهان اردوگاه خارج شوید و به این ترتیب به این ایده سرخوشانه در داستان های پریان می رسید که "بازی رهایی بخش است". در اینجا در معنای واژه رهایی دیگر هیچ طعنه ای با بوی مرگ وجود ندارد افسون بازی شما را از تاریخ می کَند و این عین رهایی ست. اما اگر بخواهید در عمق اشباع خیال در آسمان هنر کمی به پایین نگاه کنید، سقوط حتمی ست و اسم رمز این سقوط "بازی شکنجه است" خواهد بود.
"انسان/اسب،پنجاه/پنجاه" پرفورمنسی استادانه برای همین اسم رمز است. از این رو هیچ ... دیدن ادامه ›› اِبایی ندارد که در منطق نمایش، ایدئال نمایش را به پرسش بگیرد و متهم به خود ویرانگری در زمین بازی تئاتر شود. همه چیز باید موکول به پرسش مهم تری شود که در لولای بازی/زندگی جا مانده است: آیا می توان در فاصله ای که به لطف هنر تا اتاق های گاز مانده است، به رهایی رسید؟
متن میلاد روشنی پایان هیچ نسبتی با اجرای مدنظر ندارد. بر فرض که ذهنیت کارگردان اثر؛ «ساختن ایده ی شقاوت تئاتر» و یا «خود ویرانگری در زمین بازی تئاتر» بوده است... در این صورت می بایست "ایده های" مذکور از وضعیت انتزاعی صرف در ذهن کارگردان در فرآیند انتخابِ "نوعِ فرمِ اثر"، به مرحله ی اجرا، تماما جا به جا شوند؛ و این دقیقا اتفاقیست که شاهد آن نیستیم؛ چرا که اساساً هیچ "بازی شکنجه ای" رخ نمی دهد تا احساس و ادراک ناشی تحملِ رنج آن برای بیننده شکنجه آور باشد! شکنجه، شوکه کننده است و بیدار کننده، نه بی حس کننده و خواب آور! به همین دلیل است که صحنه ی پایانی اجرا هیچ حسی از "خفه کنندگی" اتاق های گاز و پایان این "بازی شکنجه" را به بیننده القاء نمیکند.
نتیجه آنکه: مشکل اجرا یا "بی حسی" تماشاگر است یا "بی اثر" بودن نوعِ شکنجه به دلیلِ انتخابِ فرمِ اشتباه...
۲۸ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محسن خیمه دوز / پژوهشگر و منتقد

" انسان / اسب - پنجاه / پنجاه "
کاری دیدنی از مرتضی اسماعیل کاشی. بازیگری توانا و کارگردانی کاربلد. و هاله مشتاقی نیا نویسنده ای خلاق و آگاه به متن و درام نمایشی.
همراه با تعداد زیادی از بازیگران جوانی که شروع کار بازیگری آن هاست و خوش درخشیدند.
آن هم در یک کار فرمال که با روایتی خوب و پیچیده از متنی خوب و چند لایه برخوردار است.
داستانی تو بر تو و روایت در روایت از بازیگرانی که در اردوگاه نازی ها نمایش بازی می کردند اما دیگر زنده نیستند و اینک از طریق ذهن سیال دو بازیگر بازمانده، آن لحظه های هراس انگیز زنده می شوند. دو بازیگری که در نمایش آن اردوگاه، نقش اسب را بازی می کردند. این جاست که بازی ذهن سیال دو بازیگر زنده با بازی های خلاق انبوه بازیگران مرده در هم تنیده می شوند و سنتزی نو خلق می کنند که همان نمایش " انسان/اسب-پنجاه/پنجاه " است. نمایشی ... دیدن ادامه ›› که با احضار مردگان در واقع، فاشیسم را از زمان هیتلر به زمان معاصر می آورد و آن را همچنان مسئله انسان معاصر می داند و از طریق متن و اجرا موفق می شود از درون فاشیسم آشویتس به اگزیستانس انسان معاصر پل بزند.
متن نمایش برگرفته از نمایش " کله گردها،کله تیزها " نوشته برتولد برشت است اما روایتی متفاوت و جدید از آن ارائه داده است. تضاد کله گردها و کله تیزها، تضاد خودی ها و غیر خودی هاست که حکومت های در حال زوال بین مردم ایجاد می کنند تا بدون دچار شدن به فروپاشی در قدرت بمانند. وجه مشترک نوشته برشت و متن مشتاقی نیا همین تضاد است.
به این ترتیب است که ایده زیبای متن هاله مشتاقی نیا با کارگردانی زیبای مرتضی اسماعیل کاشی در صحنه و بازی موفق و انرژیک بازیگران همراه با نورپردازی، موسیقی، لباس و دکور زیبا، نمایشی زیبا خلق کرده اند.
با آنکه هم متن و هم اجرا دشوار فهم است اما استقبال از این اجرا که برای بار سوم به اجرا در آمده نشان داد که شعور تئاتر فهمی هنوز زنده است و در زمانه ابتذال تئاتر و سینما و موسیقی، استقبال از آثاری مثل " انسان/اسب-پنجاه/پنجاه " بسیار امیدوار کننده است.
نمایش " انسان/اسب-پنجاه/پنجاه " این بار در مجموعه شهرزاد به صحنه رفته و فضای مناسبی برای دکورها و حرکات کروگرافی آن فراهم شده است به طوری که آن را دیدنی تر از دو اجرای قبل کرده است.
مهدی افروزمنش: نویسنده ی رمان موفقِ سالتو که سریال یاغی بر اساسِ آن ساخته شده است.

در " انسان/اسب، پنجاه/پنجاه" جای همه ی ما فریاد کشیده شده و تن زده می شود. از بازیچه بودن، مسخ شدن و بهره ی مالکانه دادن...
یادداشت هاله مشتاقی نیا، نمایشنامه نویس| روزنامه اعتماد | تکرارِ تاریخ

در شب های اجرا دوستان و تماشاگرانی که موفق به تهیه و خواندن نمایشنامه ی "کله گردها و کله تیزها" نوشته ی "برتولت برشت" نشده بودند، این پرسش را مطرح می کردند: کدام بخش از این نمایش نامه مربوط به برشت است و کدام متعلق به شما؟
به مناسبت اجرای دوباره در تماشاخانه ی شهرزاد به کارگردانی آقای مرتضی اسماعیل کاشی، بهتر دیدم به عنوان یکی از نویسندگان این نمایش نامه، در قالب این یادداشت، خلاصه وار، به آن بپردازم:

ایده در نمایش نامه ی "زاک و زیک"، همان "کله گردها و کله تیزها"، (ترجمه به انگلیسی) این است: چه می شود اگر حکومت که به دلیل جنگ های داخلی و خارجی، در حال فروپاشی است، برای حفظِ قدرت، مردم را به دو دسته ی خودی و غیر خودی (زاک و زیک) ... دیدن ادامه ›› تقسیم کند؟

در متنِ برشت، این تقسیم بندی در قالبِ شخصیت های متعدد و داستان های فرعی مختلف در روایتی خطی آمده که ما تنها در لایه ی اولیه ی متنِ خودمان، یک خطِ اصلی را برگزیدیم و سایر شخصیت ها و خطوط دیگر داستانی را حذف، موقعیت هایی دراماتیک را انتخاب و یا اضافه کردیم و در ساختاری مدرن، دیالوگ هایی از نو نوشتیم.
این لایه ی اولیه که از متن برشت آمده، این است: نانا کالاس، دختری که به دلیل فقر در عشرت کده ای کار می کند، از اربابِ خود، امانوئل دوگوتسمان که با او رابطه دارد، می خواهد که پدرش، کالاسِ رعیت را از بهره ی مالکانه معاف کند. و چون ارباب نمی پذیرد، در شرایطی که حکومت با دو دسته کردن اجتماع، کله گردها را در برابر کله تیزها قرار داده و برتر می داند، نانای کله گرد توانسته اربابِ خودش را به زندان کشانده و دادگاه حکم اعدام برای دوگوتسمانِ کله تیز صادر کند.

اما دو لایه ی دیگر که حاصلِ حضور در تمرینات در کاری کارگاهی، تعامل با کارگردان و تحقیقاتِ مفصل است و به این لایه ی اولیه ی برشت اضافه کرده ایم:

نمایشِ ما فراخواندنِ ارواحی است که از اوریل ۱۹۴۴ پا به دنیای اکنون می گذارند، و این تکرارِ تاریخ است.
ارواحِ بازیگرانی که در اردوگاهِ مرگِ بوخن والد، زیر شکنجه کشته شدند و تنها دو بازیگر از آن جهنم توانستند فرار کنند، هرتا و برونو.
و به این ترتیب دو لایه ی دیگر شکل گرفت:
لایه ی دوم ما همان اردوگاه مرگ است در سال ۱۹۴۴ که گروه بازیگری با فعالیت های ضدِ فاشیستی به آن جا آورده شدند تا زیر نظر زندانبان، افسرِ شکنجه گرِ نازی، با نمایشی که تمرین می کردند، شکنجه شوند.
این نمایشی که برای زنده ماندن، زیر شکنجه، باید بازی می کردند و ادامه می دادند تا زنده بمانند، خود رنجی مضاعف است.

لایه ی سوم، زمان اکنون است. دو بازمانده که حالا پیر و فرتوت شده اند، واردِ همان اردوگاه می شوند که تبدیل به موزه ای شده است. و با دیدنِ اشیاء به جا مانده از گروه، ارواح از گذشته پیش می آیند و نمایش چون کابوسی برای آن دو اجرا می شود. روایتِ ما کابوسِ این دو بازیگر است که در آن زمان نقشِ اسب ها را داشتند. بدیهی است که چنین محتوای لایه در لایه، روایتِ خطی در ساختار را برنمی تابد.

بردن نمایش در لایه ی دوم به زمانِ فاشیسم، آلمان نازی موجب شد تا بتوانیم استفاده ی دراماتیک از مختصاتِ تاریخی آن زمان داشته باشیم مانندِ وجودِ اتاق های گاز، اردوگاه های مرگ و... و تعمیمِ آن به هر حکومتِ فاشیستی...
و به این ترتیب منحصر به متنِ برشت نشدیم. متن برشت با آن که به زمان و مکانِ خاصی اشاره نمی کند، نشانگرِ فئودالیسم، نظام ارباب - رعیتی است، اما ما تلاش کردیم از آن فراتر رفته و با مستنداتِ جنگ های جهانی و ... آن را به عصر امروز تعمیم دهیم.

در این راستا، شخصیت های هرتا و برونو دو راویِ اکنون، زندانبان همان افسرِ نازیِ شکنجه گر، بازیگرانِ نقش های نمایشِ برشت که حالا زندانیانِ متن ما هستند در زندان- موزه، در جهانِ نمایشی ما شکل گرفته اند.
در این میان برای خلقِ شخصیت هایی چون مارزولی یر و یا بازیگرانِ گروه نمایش از اسناد تاریخی بهره گرفته شد. مثلا مارزولی یر، شخصیتی حقیقی است که هنگام فرار از اردوگاه، در آتش شعله افکن ها خاکستر شد.
اما ایده ی اصلی ما که زندانی در یک نمایش است که آن نمایش خودش در یک زندان اجرا می شود، مستلزم پرداختِ شخصیتی جدید بود که همان افسر نازی، کارگردان است که با خودِ تئاتر، بازیگرانِ تئاتر را شکنجه می دهد که بر اساس نیاز درام به آن رسیدیم.
آن چه دو راوی هرتا و برونو از اردوگاه مرگ روایت می کنند نیز بر اساس مستنداتِ آن زمان است: کتاب های خودزندگی نگاریِ بازماندگان، عکس ها، مصاحبه ها، فیلم های مستند و ... که آمیزه ای از این وقایع و تخیل ما در پردازشِ داستان است.

این متن حاصلِ تعامل با آقای مرتضی اسماعیل کاشی، کارگردانِ مولفی است که با طراحی و کارگردانیِ خود، کلام را به این شیوه ی بیانی جدید رساند.

هاله مشتاقی نیا
مِهر ۱۴۰۲
پژند سلیمانی / نویسنده - مترجم

انسان اسب یا نبودن‌های اجباری
محصور در جهانی دو دسته‌ایم. دوتایی که سالهاست در بسیاری از دیدگاهها روی کار آمده. دو ارزشی‌هایی که کار را راحت می‌کنند. راست یا چپ، بالا یا پایین، سفید یا سیاه، مثبت یا منفی، بودن یا نبودن! و اینجا دقیقاً مسئله همین است. جهانی مثل جهان امروز دو قطبی که یک تعداد، «دیگرانی» برای خودشان می‌تراشند و قبولشان ندارند، طردشان می‌کنند و اگر زورشان بچربد، قلع و قمعشان می‌کنند. همه اما بازیگران جهانی بزرگ‌ترند که به انتظار نقششان و یا حکمشان نشسته‌اند. بازیگرانِ نویسنده یا اجراگرانِ ایدئولوژی نویسنده. نویسنده، آن چپ و راست، آن بالا و پایین، بالاتر و پایین‌تر، منصب و قدرت را تعریف می‌کند و هر وقت خواست روی صحنه بازیگرانش را با هر سمت و هر جایگاه خلع می‌کند.
اجرای انسان اسب، این مرزها و دسته‌ها را با نمایاندن دیوارهای شیشه‌ای به تصویر می‌کشد. دیوارهایی که می‌دانیم هستند، دیوارهایی که صداها را می‌شکنند، فریادها را خفه می‌کنند و آن وقت که باید تاریکی از راه می‌رسد تا در پشت آن دیوارها هرچه خواستند بر سر بازیگران، بر سر هر کدام از دسته‌هایی که تراشیده‌اند، بیاورند.
نمایش «انسان اسب» درد را در رنگ، نور، دیالوگ، حرکات بدن، حتی در سکوت به تصویر می‌کشد. نویسنده با الهام از نمایش زاک و زیک در ... دیدن ادامه ›› کله‌گردها و کله‌تیزهای برشت، خلق اثر می‌کند و کارگردان طوری آن را کنار هم می‌چیند، که انگار نمایشگاهی از تابلوهای زیبا را می‌بینیم. نمایشگاهی که از خاطر نمی‌بریم و علی‌رغم غم عظیمی که در بازی‌ها و کلمات و تصاویرش دارد، به جانمان می‌نشیند و از خاطرمان نمی‌رود. پنجاه‌پنجاه را در هیلاج دیدم و همان وقت راجع بهش نوشتم. انسان اسب پخته‌تر و جلوتر از پنجاه‌پنجاه و همچنان تازه و تاثیرگذار است.
نگاهِ دکتر قطب الدین صادقی به نمایشِ "انسان، اسب / پنجاه، پنجاه" نوشته ی مشترکِ هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی که به کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی با استقبالِ تماشاگران در تالار مولوی همراه بود و به درخواستِ تماشاگران، دوباره در پردیس تئاتر شهرزاد به صحنه خواهد رفت. پیش فروش بلیت در تیوال آغاز شده است.

دکتر قطب الدین صادقی: نمایشِ " انسان/ اسب" به کارگردانی آقای مرتضی اسماعیل کاشی را دیدم:
نمایشی پُرخون، پُر از حرکت، پُر از تصویر با تکیه بر موسیقی ای که دارای ضرباهنگ دقیق و تمیز است. این نمایش بر اساس اثری از برشت، "کله گردها و کله تیز ها" و هم چنین اسنادی از جنگ جهانی دوم در فرهنگ سیاست آلمان نوشته شده است.

به نظر من توانسته‌ از مفهوم یک جنگ طبقاتی به یک مفهوم جنگ نژادی و کشتار بشریت برسد که چگونه این نگاه توانسته نسل ها و فرهنگ ها را به راحتی و با منطق های ایدئولوژیک افراطیِ احمقانه از بین ببرد.

نمایش صرف نظر از این محتوای انسانی و درستی که دارد، از نظر زیبایی شناسی، دارای استحکامی نیرومند ... دیدن ادامه ›› از طریق اعمالِ هیجان درونی کارگردان به روح و جسمِ تک تک بازیگران است که در صحنه بندی های تصویری دقیق، تاثیرگذار و مهیج، تماشاگر را در جوی یک دست قرار می دهد که واقعا پر از شور و حرکت است و با خود یکی می کند.

این نمایش هم‌چنان که دارای یک سبک یک دستِ تئاتر فیزیکی و تصویری مدرن است، در عین حال متکی به یک محتوای انسانی قابل دفاع است، نمایشی است به دور از تبلیغ، به دور از ریا و به دور از جنبه ی تجاری که دارای همه ی ویژگی های یک تئاتر هنری و در عین حال مدرن است.

من بعد از مدت ها یک تئاتر خوب دیدم، با همه ی اعتقادم می گویم که می تواند تماشاگر را از درون تسخیر کرده و با خودش همدل، هم فکر و هم احساس سازد: از ابتدا تا انتهای نمایش.
به نظر من حفظ این یک دستیِ ارتباط و قدرت تاثیر، هم از نظر فکری و هم، احساسی برای یک کارگردان کار اندکی نیست.
ِآقای اسماعیل کاشی کار بسیار بزرگی کرده است، ایشان بسیار موفق، خلاق و باهوش است.
خانم این پنجاهمین باره که این مطلب منتشر شده!!
بس نیست به نظرتون؟!؟
۱۸ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خانم گیتا گرکانی / نویسنده، مترجم

امشب به تماشای این نمایش خوب رفتم. همه با تمام وجود کار کرده بودند. نمایش از نظر حسی و بصری بسیار جذاب بود. من در کشورهای دیگر هم کار دیده ام، آمریکا یا انگلیس. این کار از نظر اجرا هیچ کم نداشت.
تبریک به کارگردان و گروهش.
خانم الهام پاوه نژاد / بازیگر

نمایشی که باید دید برای یادآوری( تکرارِ تاریخ )
انسان، اسب / پنجاه، پنجاه

تبریک به مرتضی اسماعیل کاشی و هنرجویان بی نظیرش که با کار بر فیزیک روی صحنه خدایی می کنند.
تبریک به هاله مشتاقی نیا و این همه
ظرافت قلم.
سارا اسکندری ، قلمویت بر چهره همیشه می درخشد.
آقای هوشنگ گلمکانی / از بنیان گذاران مجله ی فیلم

نمایش " انسان/اسب:پنجاه/پنجاه "
نوشته هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی که چندی ست در تالار مولوی به کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی اجرا می شود و گویا تا پایان شهریور ادامه دارد، حاصل یک کار کارگاهی طولانی بر اساس نمایشنامه ای از برشت است؛ بسیار پخته و گیرا و تاثیرگذار. نمایشی که در ابتدا به نظر می رسد عمدتا متکی بر فرم ( از طریق نور و حرکت ) است و مضمون و محتوا در سایه فرم قرار می گیرد، به تدریج لایه های مضمونی اش را هم آشکار می کند و مهابت موضوع از طریق فرم و صدا بر تماشاگر آوار می شود. کارگردان گر چه از قراردادهای تئاتر حماسی برشت استفاده می کند اما این قراردادها را به روز می کند.
این جا گروه همسرایان برشتی از حالت جمعیت بیرون می آیند و هویت انسانی و فعال تر در نمایش پیدا می کنند. این نمایش تلویحا به دوران ما تعمیم می یابد و با وجود فضای تلخ و تیره اش با بارقه هایی از امید پایان می یابد؛ امیدی که گویا ناگزیر از دل خون و آتش سر بر می آورد. میزانسن های نمایش، سنجیده و تحسین برانگیز است؛ پر از تصویرهای چشم نواز اما منقلب کننده در ترکیب با صداها.
یادداشت "رویا دستغیب" نویسنده ی رمان های تحسین شده ی مجمع الجزایر اوریون و تراتوم بر نمایش #انسان_اسب_پنجاه_پنجاه
.
به گزارش ایران تئاتر:
رویا دستغیب✍️ ظهورِ نا انسان
انسان و حیوان- ناحیه ی تمیز ناپذیری- گوشت و استخوان- ترحّم- کلّه، چهره و گوشت مرده.
بدن فیگور است، یا به عبارتی مادّه فیگور است. مادّه ی فیگور نباید با ساختارِ مادی فضا دهنده ای که در تقابل با آن قرار دارد اشتباه گرفته شود. بدن فیگور است نه ساختار. به طور معکوس، فیگور، بدن بودن، چهره نیست و حتی چهره ای هم ندارد. کلّه دارد. چرا که کلّه بخش جدایی ناپذیری از بدن است.حتی بدن می تواند به کلّه فرو کاسته شود. ( ژیل دلوز، فرانسیس بیکن: منطق احساس )
.
فرانسیس بیکن در نقاشی هایش چهره را ویران می کند تا به کلّه که در آن تمایز حیوان و انسان رنگ می بازد دست یابد.حیوان شدنِ انسان خالی شدن ... دیدن ادامه ›› او از چهره است. در اردوگاه های مرگ یا هر وضعیت استثنایی که انسان را به مثابه ی حیاتی برهنه و بدنی مقدس که می توان آن را قربانی کرد بر می سازد چهره ی انسان فرو می پاشد و او از هر هویتی خالی می شود و این شاید آغازِ پایانِ تاریخ است.
.
بودریار در مصاحبه اش ( فوکو را فراموش کن ) می گوید: « بحث را با نقل قولی از کتاب الیاس کانِتنی به نام ایالت انسان آغاز می کنم، حتا اگر که این گفته کمی به داستان های علمی- تخیلی شباهت داشته باشد. کانتنی می گوید- و این ایده را بسیار دردناک می یابد- که ممکن است نوع بشر در یک برهه ی زمانی خاص،از تاریخ بیرون افتاده باشد.ما، بی آن که حتا از این تحول آگاه باشیم، ناگهان واقعیت را پشتِ سر گذاشته ایم. او در ادامه می گوید،کاری که حال باید کرد یافتنِ آن نقطه ی بحرانی،آن نقطه ی کور زمانی است. وگرنه، فقط شیوه های خود مخرب خویش را پی خواهیم گرفت. این فرضیه برای من جالب است، چون کانتنی نه یک پایان بلکه چیزی را مد نظر دارد که من آن را نشئگی می خوانم، نشئگی به معنی اصلی کلمه- گذری همزمان به اضمحلال و استعلای یک شکل ».
در نمایشِ اسب- حیوان این نقطه ی بحرانی بازنمایی می شود. مرز میانِ انسان و حیوان به تعلیق در می آید و چهره ها فرو می ریزند.
مکان و زمان به لرزه در می آیند و گذشته شکاف بر می دارد. اشباح از تاریکترین زوایای تاریخ در اکنونی که نمی گذرد پا به صحنه ای ممکن می گذارند تا با کلامی خونین چهره ی فاجعه را بازنمایی نمایند. در کتابِ امر گشوده- انسان و حیوان آگامبن از قول کوژو می گوید: « ناپدید شدن انسان در پایانِ تاریخ را نمی توان نوعی فاجعه ی کیهانی دانست: این امر نوعی فاجعه ی زیستی نیز نمی باشد: انسان در مقام حیوانی که در همنوایی کامل با طبیعت یا " وجود داده شده " است، به حیات اش ادامه خواهد داد. آن چه ناپدید می شود انسان در معنای راستین آن، یعنی سوژه به عنوان قطبِ مخالف ابژه است ». این ناپدید شدگی انسان در آشویتس و دیگر اردوگاه های مرگ اتفاق افتاده و تا امروز این اتفاق را در هسته ی مرکزی هر بحرانی می توانیم ببینیم، تبدیل انسان به نا- انسان. در همان کتاب آگامبن به این می پردازد که توجه به مرز تنش آلود بین انسان و حیوان نه تنها فلسفه و الاهیات بلکه سیاست و اخلاق و حقوق را هم دچار وقفه می کند او در این باره می گوید: « آنچه امروزه به وقوع پیوسته است- تفاوت میان وجود و عدم، مشروع و نامشروع، الوهی و شیطانی نیز به نوبه ی خود محو و ناپدید می گردد، و به جای آن چیزی پدیدار می گردد که از قرار معلوم حتی واجد نامی برای آن نیستیم. شاید اردوگاه های کار اجباری و اردوگاه های مرگ نیز آزمونی از این گونه اند، نوعی تلاش هولناک و حدی برای تعیین کردن{ تصمیم گرفتن میان } امر انسانی و امر غیر انسانی که نهایتا منجر به ویرانی کشانده شدن نفس امکان مندی این تمایز شده است ». اردوگاه هایی که با انسازدایی از انسان یا آنگونه که آگامبن از قول گوبلز در کتاب بازمانده های آشویتس می گوید: « سیاست- هنر ممکن ساختن آنچه ناممکن می نماید »، فضایی بر می سازد که انسان را حیرت زده در لبه ی پرتگاهِ بی سر و تهی از تضادها به خود وا گذارد. در نمایشِ انسان- اسب- پنجاه- پنجاه، صحنه، موزه و اردوگاه مرگ، خلاء ایی در میان دارند که بازیگران و ما که به تماشا نشسته ایم را در بر می گیرد، مغاکی تپنده مملو از رخدادهای تاریخی که سیال و روان از موزه ها سر بر می آورند و از درز ها و شکاف های دیوارها به بیرون سر ریز می شوند و به خیابان ها، کوچه ها و خانه ها و حتی بسترهایمان راه می یابند و گسستِ درونمان را ملتهب می کنند. این تضادی که هر انسجام و یکپارچگی را از هم می گسلد به هیچ مکان و زمانِ ایستایی تن نمی دهد. نمایش، صحنه ای خاموش را روشن می کند تا بتواند با تلاشی خلاقانه این اکنونِ ابدی را به نمایش بگذارد.
بدن هایی که در ژست هایی انباشته از حرکت به دیوارهای شیشه ای سلول هایشان چسبیده اند درهمان آغاز تماشاگر را به نوع تازه ای از مواجهه با یک موقعیتِ انسانی فرا می خوانند و در اوج ایستایی تنشی تاریخی را بازنمایی می کنند. در بازیِ نور و سایه و گاه خاموشی کامل، بازیگران با لباس های خاکستری و گریم هایی که هوشمندانه انتخاب شده از اشباحی مواج به بدن هایی زنده بدل می گردند و باز در سایه ها محو می شوند تا بتوانند چهره ی انسانی که دچار اعوجاج شده را در حرکت و سکونی توامان قاب بگیرند. در این وضعیتِ سیال، اردوگاه مرگ از درونِ ورطه ای که موزه رویش سرپوش گذاشته به بیرون راه باز می کند و غیابِ سهمگینِ بدن هایی که از زندگی بازمانده اند در این صحنه ی ممکن به حضوری تام و تمام می انجامد. والتر بنیامین در کتابِ فهمِ برشت می گوید: « تئاتر اپیک زندگی ای می سازد که از درونِ بسترِ زمان به بالا فوران می کند و برای یک لحظه در آسمان، در آن فضای تهی رنگارنگ معلق می ماند، و سپس آن را به درونِ بسترِ خود باز می گرداند ». در این موقعیت است که در رویارویی با فضاهایی که نمایش به رویمان می گشاید می توانیم ماشینِ خشونتی را به تصور در آوریم که هیچگاه در طول تاریخ متوقف نشده و با انسان زدایی از انسان مسیرِ خون بارش را با گذشتن از روی گوشت و پوست و استخوان های او همچنان ادامه می دهد و از امیال سرکوب شده اش تغذیه می کند. نمایش به تقلای از پیش محکوم به شکست انسان برای به دست آوردن هویتی یکپارچه می پردازد. انسانی که در هم آمیزی با روح حیوانی اش به دنبالِ چهره اش می گردد. جورجو آگامبن در کتابِ باقی مانده های آشویتس درباره ی اردوگاه های مرگ می گوید : « خواه آنچه باقی می ماند امر انسانی باشد خواه امر نا انسانی، امر حیوانی باشد یا امر اندام وار، به نظر می آید که زندگی، رویا- یا کابوس- بقا را درون خود دارد ». در نهایت ما تماشاگرِ نمایشی هستیم که با صحنه پردازی تاثیرگذار چه از نظر بازی و نورپردازی و دکور و گریم و لباس بازیگران موفق است و با روایتی غیر خطی و مدرن فضایی تازه به روی ما می گشاید تا شاید لحظاتی بتوانیم به انسانی بیاندیشیم که غیابش را در جهان با کشیدنِ پرده ای از خون بر روی تاریخ پنهان می کند.