یادداشت علیرضا حسنخانی در روزنامه ی هم میهن
انسان/رنج ، تئاتر مشقت
در اینجا چار زندان است، به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد، در زنجیر....
احمد شاملو
علیرضا حسنخانی ✍️ «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» نام نمایشی است نوشتهی هاله مشتاقینیا و مرتضی اسماعیل کاشی که بر اساس نمایشنامهی «زاک و
... دیدن ادامه ››
زیک» یا همان «کله گردها و کله تیزها» اثر برتولت برشت نوشته شده است. این نمایش به کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد آخرین روزهای اجرایش را پشت سر میگذارد. داستان «انسان/اسب ...» بر خلاف روایت خطی نمایشنامهی برشت در سه دورهی زمانی روایت میشود. نخست زمان حال که زن و مردی بازمانده از اردوگاه مرگ نازیها به همان اردوگاه که تبدیل به موزه شده باز میگردند و خاطرات تلخشان را یادآوری میکنند. در زمان میانی زندانیان رهسپار به سمت کورههای آدم سوزی خاطراتشان از زندانبان شقی اردوگاه را به خاطر میآورند که آنها را به اجرای نمایشی اجبار و شکنجه می کرده و بالاخره در زمان آغازین، نمایشی در جریان است که زندانیان در حالی مشقتبار و شکنجهگون در حال اجرایش هستند.
«انسان/اسب ...» فقط در خط اصلی داستان و استفاده از فاصله گذاری برشتی با استفاده از تمهید نمایش در نمایش و اشارات مکرر زندانبان به «زاک و زیک» متعلق است و برشت را یادآوری میکند اما از نظر تبارشناسی و ویژگیهای اجرا بیش از آنکه متعلق به برشت باشد، متعلق به «تئاتر مشقت» آنتونن آرتو نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و کارگردان شهیر قرن 19 فرانسه است. «انسان/اسب ...» نمایهی کاملی از آموزههای آرتو است. خشونت، طراحی صحنهی گروتسک، دیالوگهای کم، کوتاه و مقطع نمایش که بیشتر در جهت القای اتمسفر به تماشاگر کمک میکنند تا پیشبرد داستان، پرفورمنس بازیگران و بالاخره تئاتر به مثابه یک آیین و تراپی دردناکی همراه با جراحی خون و تعفن از رنج و غم، همه و همه جمع کامل، همگن و ساختار یافتهای است از آموزهها و ایدهآلهای آنتونن آرتو که در شگفتآورترین شکل ممکن در مقیاس تئاتر ایران در «انسان/اسب ...» متجلی شده.
تماشای «انسان/اسب ...» درست مثل چیزی که آرتو از تئاتر انتظار داشت به یک جراحی هولناک میماند که همزمان با واکاوی گذشته و رنجهایی که شخصیتها متحمل شدهاند، بیننده را به یک سفر درونی از تألمات شخصی و یک واکاوی تاریخی از مصائب ملی/میهنی میبرد و او را به نقد و بررسی آنچه از سر گذرانده فرا میخواند. در مورد این نمایش طبیعتاً این سفر آسان نخواهد بود و آکنده از درد و رنج است اما در نهایت حتی اگر نتواند مانند یک کاتارسیس عمل کند و مخاطب را به پالایش روح و روان رهنمون شود، قطعاً کمکش خواهد کرد تا تصویر دقیقتری از تاریخ، سیاست، زمامداری و مناسبات پلشت پشت پرده داشته باشد.
ویژگی بارز «انسان/اسب ...» کم گویی افراطی آن است. اعتماد نویسنده به آگاهی و ذهن سیالِ مخاطب، نمایش را از زیاده گویی و دادن اطلاعات اضافی و یک روایت خطیِ روتین مصون میدارد و بیننده را از جایگاه یک تماشاگرِ صرف به یک عضو فعال و شریک در اجرا ارتقاء میدهد. بدیهی است که این مهم فقط به کمک متنِ گزیدهگو و کم دیالوگ اثر فراچنگ نمیآید بلکه طراحی صحنهی درخشان اثر هم او را در این امر مدد میکند. صحنهی دو پارهی نمایش باعث میشود بیننده در یک دَوَرانِ پینگ پونگی، سعی کند مدام و در هر لحظه از کار هر دو سمت صحنه را زیر نظر داشته باشد. چهار محفظهی شیشهای که دو تای آن در دو سمت صحنه و دو تای دیگر در وسط صحنه قرار دارند وظیفهی این دو پاره سازی را به عهده دارند. در عین حال بر تقسیم مردم به دو دستهی کله گردها و کله تیزها و یک تقابل دو قطبی خودی و غیر خودی دلالت میکنند. از طرفی قرار گیری اسب و مادیان در بالای دو محفظهی راست و چپ و همچنین تقسیم بازیگران پر تعدادِ نمایش در اغلب دقایق به دستهی زنان و مردان یادآور تفکیک جنسیتی و تقابل خواست مردم و حاکمیت در این ایام است.
طراحی صحنهی هوشمندانهی نمایش و آکواریومهای شیشهای در عین حال که احساس خفقان و زندان را به مخاطب القا میکنند، وظیفهی ایجاد حس تحت نظر بودن را هم به عهده دارند. به عبارت بهتر این طراحی صحنهی نظرگیر فقط تمهیدی برای جذابتر شدن صحنه یا بستری برای روایت داستان نیست بلکه لوکیشنی است که میتواند به کمال سه مقطع زمان غیر خطی اجرا را در خویش بپذیرد. نخست اردوگاه مرگ است که فضای بسته آکواریوم آن را تداعی میکند. دوم فضای اجرای نمایش برای زندانبان است که هم مفهوم «برادر بزرگترِ» ناظر، ملهم از رمان «1984» جورج اورول را تداعی میکند و هم با آن جایگاه رفیع و متفاوت زندانبان احساس عروسک خیمه شب بازیِ اسیرِ دست نمایشگردان را ایجاد میکند. بالاخره و در پایان هم فضای موزهای که برای تماشا، عبرت آموزی و چه بسا تجربهی مصائب از سر گذشته طراحی شده را یادآوری میکند.
در دیگر سو این آکواریومها با طراحی نور دقیق و کار شدهی نمایش در کار اکسپوز کردن گریمهای به شدت رعب آور، اگزجره و خوفناک بازیگران که یادآور اشباح فرانسیسکو گویا و فیلمهای ترسناکند، هستند و فضایی گوتیک به اثر میدهند. با این حال به عنوان یک پیشنهاد برآمده از سلیقهای شخصی گمان میکنم هر چند استفاده از قطعات شنیده شده و معتبر موسیقی کلاسیک به این فضا کمک میکنند اما یک شناخت بهتر از موسیقی متال و بویژه پروگرسیومتال یا بلک متال گروههای معظمی نظیر «آگالوک» و فضای گوتیکی که این سبک از موسیقی در دسترس قرار میدهد، هم به فضای پست مدرن این اجرا بیشتر میآمد و هم میتوانست انتخاب آوانگاردتری برای این نمایش ساختار شکن باشد. ضمن اینکه فضای تلخ و تاریک ساب ژانرهای دوم، دث یا بلک متال، سیاهی مطلقتری به فضا میبخشید.
تصویر سرهای تراشیدهی بازیگران با چهرههای سفید، جن زده و بی روح، چون مردگانی از گور برخاسته یا برزخیانی میان دو دنیا، با کبودیهای دردناک و خونهای آماسیده بر صورت، در آمد و شد بر صحنه یا چسبیده به شیشههای آکواریوم تا ساعتها و حتی روزها بعد از تماشای نمایش، بیننده را رها نمیکند. اینها تجسدی از رنج بی پایان بشرِ گرفتار در چنگال فساد، فاشیسم، بهره کشی و ستمگری هستند. مردم شوربختِ نمایش و زندانیانِ در بند، در حالی لحظه به لحظه به اتاق گاز یا کوره آدم سوزی یا شعله افکنها نزدیک و نزدیکتر میشوند که توسط دلقکها، عجوزههای عشرتکده، راهبههای خونخوار دیر، قاضی روان پریش، مریخی ویالون زن و زندان بان خشن و عصا قورت داده، احاطه شدهاند. شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم برای مردمی گرفتار چنین ملغمهای از دژخیمِ دژم، شعاری گویاتر از «مرگ بهتر از این زندگانی» وجود ندارد.
کارگردانی مرتضی اسماعیل کاشی در طراحی یک پرفورمنس شلوغ، پر تحرک و متقاطع در لحظات دشوار اجرا ستودنی است. گاهی این تحرک و در هم تنیدگی آنچنان ریتم تند و نفسگیری پیدا میکند که تماشاگر را دچار استرس و نگرانی میکند. به ویژه اینکه در لحظاتی مثل گرداندن سریع زندانهای شیشهای در میانهی صحنه بیم وقوع اتفاقی دلخراش با هر اشتباه کوچکی میرود. «انسان/اسب ...» سرشار است از ایدههای بصری جذاب که این اجرا را از یک میزانس تئاتریِ تخت، فراتر میبرد. برای نمونه میشود به دو لحظهی مشخص از آغاز و پایان اجرا اشاره کرد. در آغاز و بدو ورود به سالن در حالیکه عموماً حواسها به دو اسب/انسان دو طرف سالن پرت میشود، کشف زندانیانِ در خود فرو رفتهی آغاز نمایش که انگار با واگنهای قطار رهسپار اردوگاه مرگ هستند، شگفت انگیز است و بیننده را مهیای تماشای آن چه در ادامه خواهد دید میکند. در پایان نمایش هم در لحظهای که زندانیان وارد کورهی آدم سوزی میشوند و دود و بخار، بر بستر پس زمینهی سفید آکواریوم تبدیل به سرخی دهشتناک خون میشوند، بغض و خشم گلوی تماشاگر را میگیرد و او را در وضعیتی دست به دیوار، با زانوانی خمیده و ناتوان و چشمانی وحشت زده و اشکبار به بیرون از سالن هدایت میکند.
«انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» مثل نیای راستینش «زاک و زیک» حکایتی است از استیلای سرمایهی فاسد با کلید واژهی «بهره مالکانه» و چگونگی زایش فاشیسم از دل این کلید واژه. از دل سرمایهی فاسد و تولد مولود شوم و حرامزادهای به اسم قدرت از این معاشقهی نکبت. قدرت معطوف به سرمایه. تبدیل کردن مردم به دو دسته و تشکیل یک دو قطبی متضاد برای حکمرانیِ راحتتر میان این نفرت و میل به حذف مدام طرف مقابل، از دیگر پیرنگهای نمایش است. با این حال متن پست مدرن هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی در این موضع متوقف نمیماند و تماشاچی را به افقها متعدد دیگری رهنمون میسازد. تبدیل شدن بازماندهها به اسب در عین حال که نشانهای از لزوم تاخت مدام در زندگی و عبور از رنجهاست نمایهای از نوعی مسخ و وا دادگی در برابر سرکوب و بهره کشی نیز هست. در عین حال بسته شدن این دو اسب نمادی از تقدیر محتوم و بی فرجام آدمی در درجا زدن، اسارت و شکست خوردن دائم از نهاد قدرت هم میتواند باشد. از طرفی «انسان/اسب ...» اشارهای مداوم دارد به رنج بی پایان بشر و گرفتاری همیشگیاش در بند قدرت با این اشارهی هولناک که حتی به گاه خلاصی نیز این نجات، یک رستگاری سبکبارانه نخواهد بود چراکه خاطرهی رنج و جای زخم تا لحظهی مرگ همراهمان خواهد بود و رهایمان نخواهد کرد.