کارزار فیلمی از شهرام اسدزاده مفهومی غربزده از مردانگی و دوستی در خود دارد که در پایان یک قضاوت زودهنگام نیز نمیتواند بهانهی توجیهِ گفتمانِ غیرِ اخلاقی آن باشد. فیلم از نظرِ سینمایی نیز حرفِ جدّیای برای زدن ندارد و دائماً فُرمِ مستاصلِ خود را در دو ایده با یک فیلمنامه، که میتوانند هیچ ربطی به یکدیگر نداشته باشند و صرفاً یک تصادف آنها را به هم متصل کرده، به سنتهایی در سینمای ایران ارجاع میدهد که پایهگذار آن کیمایی است. فکتِ معرفت داشتن در دوستی، خیانت و بعد قضاوت کردنِ زودهنگام فیلم نمیسازد؛ فیلم از نظر من باید خودش معرفت داشته باشد نه آدمهای درونش. «کارزار» به اندازهی موسیقیای که در سکانسِ پایانیاش پخش میشود و بعد کسی به فریبرز، امیر آقایی، میگوید: نگران نباش من موتور را فروختم؛ کودکانه است. نسیم ادبی، محبوبه، شمایلی از زنِ ضعیفی است که همواره آماده شکست خوردن و گریه کردن است. چنین شمایلی از یک زنِ مسلمانِ چادری ساختن از نظرِ فرهنگی و حتی هنری نیز پُر از تالیفاسد اخلاقی است. بهرام بیضایی در «سگ کُشی» تصویری از یک زن، مژده شمسایی، ارائه داده که جنگیدن را تجربه میکند و برای هدفش به این تجربه کردن ادامه میدهد. ما دستی دستی در حالِ نمایشی از فرهنگِ ایرانی اسلامیِ خود هستیم که در آن زن، اساس یک خانواده، را ضعیف و آماده شکست نمایان میکنیم و...
برای مطالعهی متن کامل این نقد از لینک زیر استفاده کنید.
https://farsnews.ir/alirafieivardanjani/1739237125334645903