آسمان مثل همیشه پر از نقاشی های تکراری بود
خری با پنج پا، سگی با سه دست، جغدی با دو سر
چشمانم را بستم و باز کردم
خبری از سگ و جغد و خر نبود
فقط خر میدیدم یکی دست نداشت یکی پا یکی چشم
اما همه گوش های درازی داشتند
بسیار دراز
شبیه به هم
صدایشان را می شنیدم
عرررررر عررررررر شان را
دیگر چشمانم را نبستم
گه گاه دستی به سرم میکشیدم
دنبال گوشهایم بودم
گوش های مخملی و سبز