نیمه های شب بود در کوچه ی پشت
پشت هر جا که تو آنجا خوابی .. آرامی
پیکرش را بردند پیکری پاره از جبر زمان
زخم هایش نا سور . بدنش پر ز خراش
زخم هایی از تیغ زمان و هر فلسفه ای مهر بر پیشانی آن پیکر داشت .
کالبدش شرحه از تفسیر هاست پاره از تعبیرهاست .
سربازانی از قعر زمان.. با چکمه هایی تیره.. دشنه هایی در دست .
باد هم می آمد.. باد همراه سفر . پیرمردی در صف , باد را شاهد یک فلسفه دید
... دیدن ادامه ››
که خدا همراه است .
کودکانی از پی, در دو صف... هر صفی از نوعی... شاد با نغمه ی آواز جهان
کودکی پرسان شد نام آن پیکر چیست ..
پیرمرد ..با عصایی در دست با ردایی بر دوش با کتابی در دست .. رو به آن کودک کرد ..
با نگاهی خندان با صدایی شفاف با دلی بی آواز .
نام آن رویا بود .سال ها در پی گمراهی ما .
کودک آرام گرفت . نام آن رویا بود ؟؟
از صفش خارج شد خارج از بعد زمان.. پای از راه کشید ..
نام آن آزادیست .. او دیگر آن کودک 8 ساله نبود بی رویا او همان پر ساله ی غمگین شده بود