«اشکهایمان از شوق بود و لبخندهایمان از امید»
بچه که بودم روی یکی از نوارهای ویدئو با کیفیت نه چندان مناسب فیلمی داشتیم به نام آوای موسیقی، که آن زمان اشکها و لبخندها صدایش میکردم. یادم میآید یکی دو سال، هر روز که از مدرسه میآمدم خانه، یک تایم دو سه ساعته که شامل ناهار و استراحت میشد، این فیلم را میگذاشتم توی دستگاه، میزدم از ابتدا، و هر بار تقریبا آن را تا انتها میدیدم. باور میکنید؟ یعنی اینکه من این فیلم را در آن مقطع زمان بیش از 200 بار دیدهام. این فیلم بخشی که نه، انگار تمام کودکی من بود (این را هم اضافه کنم که آن موقع دبستانی بودم و وقتی به مقطع راهنمایی وارد شدم، فیلمی که هر روز میدیدم روبوکاپ بود!) حالا تصورش را بکن که در همین شهر خودمان، در یکی از بهترین سالنهایش (تالار وحدت) بروی و بنشینی به تماشای نمایش موزیکال اشکها و لبخندها، با همان موسیقی و همان ترانه و همان داستان. این برای من بیشتر از از یک رویداد هنری، یک رویای کودکیست.
آقای قضات، برای کار زیبایتان، هنر ارزشمندتان، انتخاب شایستهتان و بازسازی رویای کودکانه ممنونتان هستم.