روی بند راه میروم
با چتر کهنه کاغذی
بی که لبهایم سرخ باشد
یا گونههایم عنابی
روی بند راه میروم
و زیر پاهایم
آدمها
مثل ساقههای خمیده و پوک گندم
و باد
که در گندمزار میدود هراسان
و خوشهها
که گاهی فریاد میکشند
آآآآآآآآآخخخخخ
روی بند راه میروم
دور از زردی دانههای گندم
و دلم خوشاست به خورشید
که میدمد
و قرار است تن مرا هم
پوک و تهی کند.