در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مریم الف | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:04:23
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
می‌روى و می‌شود کبود
جاى سیلى فراقِ تو
روى گونه‌های انتظار من
آه خوبِ خوبِ مهربانِ من
حال اگر شبى در این میان
فال حافظم خبر دهد که می‌رسى
هیچ می‌نشانى بوسه سلام
روى گونه‌های داغدار من

از: مریمِ ده سال پیش
از حال و روز الان مریم هم بذار مریم ده سال پیش :)

:*
۲۶ آبان ۱۳۹۲
و هم چنان چرا نیستی ! :(
۰۸ مرداد ۱۳۹۳
چقـــد نیستی ... !
۱۰ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قصه من و تو نیز
چون تمام قصه ها
با یکى نبود و بود
باز شد
من که مهربانِ کوچک تو بوده ام
این نبودنت براى من
راز شد.



از: مریمِ ده سال پیش
تو این شعرتون خیلی خوب فرم و محتوا در نقطه ی پایان باهم به پایان می رسند. لذت بردم
۲۹ آبان ۱۳۹۲
سپاس آقاى مصطفا. معلومم شد که در جوانى شعر بهتر مى گفتم :)
۲۹ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی‌تابى مسرى است
دل من
پرده پنجره
و بید دیوانه حیاط

زمان را می‌نوشم
و بی‌تابى دلم را
و فاصله بلند تا بودنت
نوش دارو برسان

از: خود
این درخواست «نوش دارو» هم کلکیست که سرهم کردید تا خودش را برساند نه؟
۲۰ آبان ۱۳۹۲
لایک هم به شعر شما، هم به کامنت کاوه عزیز
۲۲ آبان ۱۳۹۲
نوشدارو هنرش به دیر رسیدنشه...
۲۷ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب به تو نمى رسد سیاهى
دور مى شود در کوچه اى پایین تر

نبضم را بگیر
اندوه منقبض شده در رگ را
و فکر کن
که قرار است عبورم دهى
از شبم
و تنم
و پیرهنت
و کوچه هاى سیاهى که پایین خانه ى توست
و من هر شب سیاهى زده به آن ها مى رسم

مى توانى؟
_ مى توانم.
و زیر ... دیدن ادامه ›› لاله ى گوش تو شعرهاى نگفته
و گیسوى تو را که طره طره
و گرمى سر انگشت من روى گردن تو

سیاهى به تو نمى رسد شب
و دور مى شود
از تنت
و پیرهنت
و شبت

از: خود
عالی بود مریم جان .واقعا عالی....
۱۸ آبان ۱۳۹۲
ممنونم شروین عزیز
۱۹ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وارد شهر که شدیم خورشیدِ به غروب نشسته روبرویمان بود. بى تاب بودیم، نه این که قرار بود چیزى شود. اتفاق ها پیشتر افتاده بودند و اکنون تنها اندوه و حسرتى از آن ها بر جاى مانده بود. او پیر نبود، میان سال بود. شوهرش را دو سالى بود که از دست داده بود و فرزندى هم نداشت. شوهر، زن را برداشته بود و رفته بودند به جایى که دست کسى به آسانى به آن ها نرسد، تا کنایه هاى اجاق کورى هر دو را کلافه نکند. مانده بودند و جاى گیر شده بودند و ریشه دوانده بودند. مرد وصیت کرده بود که در فیض دفن شود. نه این که وقت مردنش باشد، یک روز ناگهان به زن گفته بود:
منیر! از این جا هیچ وقت نرویم. دلم مى خواهد در فیض دفنم کنند.
شهر را دوست داشت. آرامش در نبود دیگران را دوست داشت. بعد به فاصله چند ماه تصادف کرد و مُرد. زن ماند و قبر کوچکى در فیض و شهر کوچکى که دیگر بسیار بى در و پیکر مى نمود.
پرسیدم: خوش بخت بود؟ گفتند: عاشق بود و عشق قرار است خوش بختى بیاورد. گفتم: چه ادعاى غریبى! این همه عاشق نقره داغ شده در جهان براى رد ادعایتان کافى نیست؟ به خانه اش که رسیدیم، فهمیدم که زن خوش بخت بوده است. عکس هایشان گواهى مى داد و گل هاى نیمه پژمرده درون گلدان.

از: خود
مریم عزیز عالی بود :)

۱۷ آبان ۱۳۹۲
آقاى زهره وند سپاس. عباس عزیز غمت نرسد.
۱۸ آبان ۱۳۹۲
خیلی زیبا بود
......
متشکرم از مریم خانم
۱۸ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیباترین
مى خواستم ترا بسرایم
خود را سروده ام.

از: نصرت رحمانى
یعنی دقیقن چیکار کرده ؟!!
۰۶ آبان ۱۳۹۲
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
مولوی
۰۸ آبان ۱۳۹۲
البته این جمله بیشتر به دیدگاه عرفایی برمیگره که میگن عشق به معشوق ، عشق به خود است:)
۰۸ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا صبح سیگار است و سیگار است و سیگار
من هستم و یادِ تو و چشمان بیدار
لرز درختانِ شب و یک باد کولى
چک چک چکِ باران به روى خاک نمدار
یک شعر کوتاه و لکِ جوهر به دستم
اندوه هاى تیره و افکار تبدار
یک دست خط روشن و یاد دمى خوش
یک تیره نامه یاد بختى که نگونسار

گفتند رفته است او، خیالش را نبرده
گفتند و خندیدند بر من درّ و دیوار
گفتند و خندیدند و بشکستند و ... دیدن ادامه ›› بردند
قلب مرا، آن پیکر آویزِ بر دار
پاى درخت ارغوان یا بید مجنون
کردند مخفى قلب من را در شبى تار

امشب که باران مى زند بیدار گشته
مى خواهد از جایش برون گردد به یک بار
گویى فراموشش شده آن رنج پیشین
گویى فراموشش شده آن چوبه ى دار
سرخ است و زرد است و سیاه است و سپید است
مى گویدم دیگر نمى میرم من این بار
مى گوید و پا مى زند محکم به گورش
مى خندم و مى گویمش اى طفل بیمار!

یک بوسه ى دیدار آخر یاد او ماند
یک بوسه تنها سهم او از کل دیدار

از: خود
چک چک چکِ باران به روى خاک نمدار..
گفتند و خندیدند بر من درّ و دیوار ..

چه جالب! تا حالا ندیده بودم کلمه‌ی "در" تشدید داشته باشه! :))
ریتم آهنگینِ دلنشینی داره شعرتون! سپاس.:)
۰۵ آبان ۱۳۹۲
شعر روان و توصیفات دلنشین و روایت گیرا و حس و حال عالی.
سپاس. حالی خوش و غمی خوش برفت...
۰۸ آبان ۱۳۹۲
سعیده جان
خوشحالم که خوشت آمد.
۱۰ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تهران! بارانت مبارک.
:)

از: ...
مریم کاش امشب بودی و شعری ازت می خوندم!

بارون نه من و ول میکنه نه این تهرون رو !!!
۳۰ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
طنین عاشقانه دگر مرده است در رگ در.
و تجربه تمامى معیار نیست،
نیست،
که نیست.

پ.ن: این هفته را، هفته نصرت رحمانى نامیده ام.

از: نصرت رحمانى
دلم مى خواست شاعر بودم،
تا براى تو،
زیباترین شعر عاشقانه را مى گفتم
و تو،
هرگز فراموشم نمى کردى.

پاییز
خیال رنگین من است بر زمین،
و ماه
نان برنجى نیم خورده تو در آسمان.

از: خود
آخی :)
عالی @-}--
۰۴ آبان ۱۳۹۲
مرسى ساره جان :)
۰۴ آبان ۱۳۹۲
خیلی خوشگل بود. خیلی. به خصوص
« و ماه
نان برنجى نیم خورده تو در آسمان» مرسی :)
۰۵ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این درخت عریانِ پاییزى
که تاب برگ ریز و باران ریز را مى آورد،
روح من است
روح خودم
و پیچ شاخه اش
از تنهایى،
و خشکى اش،
از غم.

از: خود
با آغوش تو تصادف کردم،
نیمه فروردین بود
و درخت ها،
در باد،
مى گفتند:
آرى
آرى
آرى...

از: خود
نذرى ادا نشده است،
هر صبح شعرى تازه براى تو.
حاجت روا نخواهم شد،
تنها،
شاید
فراموشى...

درخت از خنجر،
دلم از خیالِ تو
یا
بى خیالِ تو؟


از: خود
از پله ها بیاید بالا،
و در زورق لرزانى
که آرام مى رود،
و آرام مى آید
آرام بگیرد.

پرى هاى بى تاب
با آه هاى کوتاه،
برایش شعر بخوانند؛
حرف هایى شنیدنى،
دست هایى سودنى.

تنها اگر
مهمانم مى شد.

از: خود
از کفم رها شد قرار دل
نیست دست من اختیار دل

هیز و هرزه‌گرد، ضد اهل درد
گشته زین در آن، در مدار دل

بی‌شرفتر از دل مجو که نیست
غیر ننگ و عار، کار و بار دل

خجلتم کشد پیش چشم از آنک
بوده بهر من در فشار دل

دل به هر کجا رفت و برنگشت
دیده شد سفید ز انتظار دل

عمر ... دیدن ادامه ›› شد حرام، باختم تمام
آبرو و نام، در قمار دل

بعد از این ضرر، ابلهم اگر
خم کنم کمر زیر بار دل

هر دو ناکس ایم گر دگر رسیم
دل به کار من، من به کار دل

داغدار چون لاله‌اش کنم
تا به کی توان بود خار دل

همچو رستم از تیر غم کنم
کور، چشم اسفندیار دل

خون دل بریخت از دو چشم من
خوشدلم از این انتحار دل

افتخار مرد در درستی است
وز شکستگی است اعتبار دل

عارف این قدر لاف تا به کی
شیر عاجز است از شکار دل


از: عارف
صبح رباعیات خیام می‌شنیدم. از دو ساعت پیش خواهر دوقلویش "یادگار دوست" را می‌نیوشم (یا حتا می‌نوشم). شهرام ناظری از مولانا می‌خواند که

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بی‌چاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این‌بار افتاد

و دلم ناگهان فرو می‌ریزد...


از: من و مولانا و ناظری
سحرگاهان بیدار مى شوم. شاملو در سرم خیام مى خواند
صبح است دمى با مى گل رنگ زنیم
وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خود بازکشیم
بر زلف دراز و دامن چنگ زنیم

برمى خیزم و مى شمارم:
زلف دراز که از آن خودم است.
امل دراز را رها نتوان ام.
مى گلرنگ هم که صبح ناشتا با داروهایم نمى سازد.

در نهایت به ترافیک همت مى رسم. سیگار و شجریان که مى خواند
اى کاش که جاى آرمیدن بودى...

از: من و خیام و شاملو و شجریان
مژده بده
مژده بده
یار ببوسید مرا

سایه به سعى مریم
روی بند راه می‌روم
با چتر کهنه‌ کاغذی
بی که لب‌هایم سرخ باشد
یا گونه‌هایم عنابی

روی بند راه می‌روم
و زیر پاهایم
آدم‌ها
مثل ساقه‌های خمیده و پوک گندم
و باد
که در گندم‌زار می‌دود هراسان
و خوشه‌‌ها
که گاهی فریاد می‌کشند
آآآآآآآآآخخخخخ

روی بند راه می‌روم
دور از زردی دانه‌های گندم
و دلم خوش‌است به خورشید
که می‌دمد
و قرار است تن مرا هم
پوک و تهی کند.
این اولین بار است که نوشته‌ای را با کامپیوتر در تیوال می‌نویس ام (پیش‌تر تنها از موبایل‌ یا تبلت برای این‌کار استفاده کرده ام). خوبی موبایل این است که هر جا که خواستی می‌توانی چیزی را که در سرت می‌چرخد، بنویسی. خوبی کامپیوتر این است که می‌توان با آن نیم‌فاصله را رعایت کرد. یعنی چشم‌های نازنین شما که می‌خوانید و چشم‌های خودم که می‌نویسم با فاصله بزرگ و نابه‌جا و نادرست مثلن بین می و خواهم آزرده نمی‌شوند. پس حالا می‌توانم به راحتی بنویسم
می‌خواهم
می‌آید
می‌گوید
می‌شنود
می‌توانم
نمی‌توانم
می‌ماند
نمی‌رود
...
و فکر کنم که این‌ها همه درست اند و همه چیز درست خواهد شد.





از: خود
به افتخار نیم‌فاصله یه کف مرتب :))
۲۷ مهر ۱۳۹۲
این چه وسواسى است ما داریم سمانه. نیم فاصله به مثابه ناموس :))
۲۷ مهر ۱۳۹۲
نامه‏‏‏‏‎هایم چشم‎هایت را اذیت می‎کند
درد دل کردن برای تو حضوری به‎تر است...
:-)
۰۸ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید