در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال farnaz haghkhah | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:50:42
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بخوان نگاهم را
آن لحظه که میگریزد از نگاهت
و نجوا کن خودت را در کلامم
آن لحظه که گم میشود در ناگفته هایم
سلام وقتتون به خیر زیبا بود
۲۷ فروردین ۱۳۹۳
بسیار زیبا
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
او زن است
جرمش نجابت حکمش اسارت

طرح بسته بر تنش نقش یه مادر
در وجودش جنگلی در حال سوختن
داستان کودک دور از مادر
قصه مادر بدون لمس کودک
خسته از بیتابی و بیتاب تر از حد
شرم دارد این اصول زنده ماندن
شاید هم «شانه به مردن میزند این زنده ماندن...»
آفرین...
تلاش خیلی خوبیست...
۲۰ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


در دادکاه کور ، اگر لال باشی باخته ای
فریاد بزن، سکوت را کسی نمی شنود

مهم نیست چه میگویی و چه حرمتها میشکنی
مهم هیاهویی است که به پا میکنی

آری؛ همهمه پیروزت میکند
روزگاری به اندازه یک قرن
یک ثانیه دورتر
من بودم و داستان فروریخته زندگی ام
روزگاری که
من بودم و یک لحظه وا مانده ز من؛
خالی از هرچه که هست
گم شده، سرد، تهی
فکر تسلیم شدن بر نیستی
ناگهان
شاخه گلی دیدم
در دورترین کنج نهان زندگی
نور می داد ، شوق می چید
و امید میبخشید
به هوایش گل کردم
جان گرفت اندامم
زنده شد افکارم
این شروعی تازه است
من به تاخت می تازم
زندگی کوتاه است
درس آخر این است
زندگی باید کرد
عالی :))
۰۵ اسفند ۱۳۹۲
و باز هم سپاس از همه دوستان باذوق ادب دوستم
۰۷ اسفند ۱۳۹۲
بسیار زیباست موفق باشید
۰۷ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وای؛ دخترم
در این راه بسیار و ناهموار؛

نبودنت در آغوشم

باریست بر دوشم به سنگینی کوهها

و من خسته و آماده فرو افتادن؛

محکومم به رفتن

مجالی برای شکستن نیست

لاشخورهای فرهیخته این اجتماع سیاه

بر فرازم می چرخند

افتادن ... دیدن ادامه ›› همان و خوراک بزم عیاشان شدن همان

بریده ام ولی لبریز از میل رسیدن ؛

تورا می بینم

در انتهای این کویر خاموشی

ایستاده ای و به رویم لبخند می پاشی

دستانت پر است از نوازشهای کودکانه

خستگیهایم را به در خواهی برد

و خواهم خندید

با هم

خانه ای خواهیم ساخت امن

روشن از نوای مهربانی

و گرم از شوری رویایی

میخواهم برسم

لبخند میزنم و کمر راست میکنم

این برزخ تنهایی خوابیست رو به بیداری

روزی خواهم رسید

روزی که در چشمان ابری ام

خورشید خواهد تابید
لبخند میزنم و کمر راست میکنم
............
درود بر خانم فرناز
۰۴ اسفند ۱۳۹۲
دختر خوب تو خیلی با احساسی ،

خیلی هم خوب مینویسی :))
۰۵ اسفند ۱۳۹۲
درود بر دوستان ادبی خودم... مرسی از لطف بی منتتون
۰۵ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بلد نیستم؛ ناجوانمردانه بازی کردن را، نقاب زدن بر چهره را، پشت پا زدن به خلق را...
نیاموخته ام پل زدن بر شانه دیگران را، پله ساختن ظعیفان را، خالی کردن زیر پای زحمتکشان را؛
من نمیدانم زندگی کردن را؛
اعتراض دارم؛ مرا بد تعریف کرده ای برای این بازی
این جنگ من نیست هنوز شروع نکرده باخته ام
میلاد فزونی، زهره، روژین، مریم اصلانی، کاوه ت و هیوا مجد این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
احمقانه این است که وقتی باید با زیرکی و سیاست نقشه بکشی و با بافتن آسمان و ریسمان به هم حرفت را بزنی و راهی هوشمندانه !!! بیابی تا بازی را ببری صادقانه وقت صرف کنی تا تکه های دلت را از روی زمین جمع کنی
که مبادا کسی زخمی شود
عالی بود
سپاسگزارم
۳۰ بهمن ۱۳۹۲
مرسی روژین عزیزم سپاس از ماست
۰۴ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وای ؛ از بیشرمی آدمها

نگاهش خسته و چشمانش نمناک

ساعتها گریسته بود در خلوت تنهایی اش،

می ترسید

نه از سختی های زندگی نه از دردهایش،

نه از بیرحمیهای زندگی نه از باختن

ترسش تنها از بیشرمی آدمها بود؛ همین
خسته از دلتنگی خسته از رها شدگی...

درد دارد زندگی....
عید مبارکی:)
روزات بهاری فرناز جان
۰۷ فروردین ۱۳۹۳
ساناز عسیسم عید شمام پراز عطر یاس و ستاره باران...
۰۹ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بس است؛
سرشارم از حرفهایی که در گلویم خشکیده اند

و هرکدام فریادی شده است که دیگر در صدا نمی گنجد

سالهاست که به حکم مدارا سکوت کرده ام

وقت آن است که بغضهای خسته ام را بشکنم

و این سالها درد را، فریاد زنم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سالهاست مرده است.....

روحی شده که هیچ چیز خوشحالش نمیکند، هیچ چیز بهش انگیزه نمیدهد؛

انگار آدمها را نمی بیند از میانشان بی تفاوت عبور میکند،

محکومه به موندن روی این زمین سیاه ، بین تاریکیها

می ترسه اما نمیتونه بره،
گمشده ای داره؛ تکه ای از وجودش؛ کودکش

این روح خسته ؛ درکی از جسم نداره اما صداها میلرزاندش

صدای گریه ... دیدن ادامه ›› بچه ها، صدای خنده بچه ها، مامان گفتنشون

میلرزه و اشک میریزه نگاهها خیره میشود بر صورتش

براش چه اهمیتی داره که دیده میشه

آنقدر درد داره، که تازیانه این نگاهها بر روحش بی تاثیر است

.......

همه وجودش یه آغوش خالیه؛

مادر بی کودک
آره فرناز جان با دوستی جان موافقم اینجوری نمی شه همه رو بخونیم . روزی یک پست بگذارید .
۲۷ بهمن ۱۳۹۲
مرسی آقای دوستی و محبوبه عزیز... پیشنهادتون متین و بجاست فقط مشکل اساسی من زمانه که فروختمش به کارم
کاش بیشتر وقت داشتم و میتونستم بیشتر با شماها باشم
بازم ممنووونن از توجهتون
۲۶ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شمع میسوزد و پروانه به دورش نگران! من که میسوزم و پروانه ندارم چه کنم؟
پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
۱۱ آذر ۱۳۹۲
مرسی کاوه این بیت عالیه
۱۱ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مادر : داری چیکار میکنی پسرم ؟
پسر ۵ ساله : دارم واسه دوست دخترم نامه مینویسم.
مادر : ولی تو که هنوز خوندن و نوشتن بلد نیستی.
پسر بچه ۵ ساله : اونم بلد نیست بخونه . اصلا تو چی میفهمی عشق یعنی چی ؟
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
جای نوشته هات خالیه فرناز بانو ...
۱۹ دی ۱۳۹۲
مرسی ساناز عسیسم...
۲۲ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهت دروغ میکند فریبت میدن بازیچه ات میکنند بیل برمیدارند زندگیت را شخم میزنند در نهایت هم رهات میکنند و میگن برو خوش باش
میگه: من که احساس گناه نمیکنم و عذاب وجدان ندارم
میگه: میخواستی انقدر خوب نباشی که همه را مثل خودت ببینی ساده و صادق و بی آلایش
میگه خوب خری دیگه به هیچکس نبایداعتماد کرد چشمت کور میخواستی اعتماد نکنی
میگه: نزنی میخوری
راست میگید . گاهی خودمون هم نمیفهمیم داریم چیکار میکنیم با دل انسان ها .
۱۰ آذر ۱۳۹۲
الهام جان قطعا گزینه های فرار،جنگیدن،منزوی شدن و انتقام گرفتن را نباید انتخاب کرد
فقط تو هم از اینکه اعتماد کردی و فرصت دادی تا فریبت بدن احساس گناه نکن بدان که تو سر راهش بودی تا خدا امتحانش کنه و اون با فریب تو گور خودش را کنده و به خداش فهمونده هنوز باید مجازات شه و تاوان بده
۱۱ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میخواهم بخندم حتی وقتی تنهام...
میخواهم گریه کنم حتی وقتی تو کنارمی...
میخواهم دعا کنم حتی وقتی خدا حوصله ام را ندارد...
میخواهم فریاد بزنم حتی وقتی همه ساکتند...
میخواهم هیچ ترسی مرا نترساند وهیچ قانونی حکم مجازات ندهد
و تو نرنجی و تنهایم نگذاری
امیر رسولی، عاطفه، یاس سپید، امیر هوشنگ صدری و sanaz m.barin این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچ رفتار مشخصی نمایانگر یه فکر مشخص نیست
یکی یکی را دوست داره اما رفتارش باهاش خصمانه است یکی یکی را دوست نداره اما رفتارش باهاش عاشقانه است
یکی تو دلش غمه اما میخنده
یکی نمیدونه غم چیه اما همه اش می ناله
کجا ایستادی؟!!
نگاهم کن و بی غرض بخند و بیا تا با هم دنیایمان را ساده رنگ بزنیم رنگ نور...
malihe.b، حسین کوهی، taha، عاطفه، یاس سپید، امیر هوشنگ صدری و امین این را امتیاز داده‌اند
همیشه نمیشه آدم خودش باشه . نمیگم خوبه !
۱۰ آذر ۱۳۹۲
میدونم صادق جان آدم باید آدم نباشه تا خودش باشه!!!
۱۰ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سردیت تلخیت بیرحمیت
تیشه است به ریشه روحم
اما من برایت میخندم
آنقدر دوستت دارم که میخواهم
باشی و زخم بزنی
تا نباشی و من درد بکشم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از خدا پرسیدمـ:

اگر در سرنوشت ما همهـ چیز را از قبل نوشته اے

ارزو کردטּ چهـ سود!؟

گفت شاید در سرنوشتت نوشتهـ باشمـ

هرچهـ ارزو کنے ..!!

از: ...
عالی بود :)
......
ممنون از خانم فرناز
۲۰ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید