بلد نیستم؛ ناجوانمردانه بازی کردن را، نقاب زدن بر چهره را، پشت پا زدن به خلق را...
نیاموخته ام پل زدن بر شانه دیگران را، پله ساختن ظعیفان را، خالی کردن زیر پای زحمتکشان را؛
من نمیدانم زندگی کردن را؛
اعتراض دارم؛ مرا بد تعریف کرده ای برای این بازی
این جنگ من نیست هنوز شروع نکرده باخته ام