سالهاست مرده است.....
روحی شده که هیچ چیز خوشحالش نمیکند، هیچ چیز بهش انگیزه نمیدهد؛
انگار آدمها را نمی بیند از میانشان بی تفاوت عبور میکند،
محکومه به موندن روی این زمین سیاه ، بین تاریکیها
می ترسه اما نمیتونه بره،
گمشده ای داره؛ تکه ای از وجودش؛ کودکش
این روح خسته ؛ درکی از جسم نداره اما صداها میلرزاندش
صدای گریه
... دیدن ادامه ››
بچه ها، صدای خنده بچه ها، مامان گفتنشون
میلرزه و اشک میریزه نگاهها خیره میشود بر صورتش
براش چه اهمیتی داره که دیده میشه
آنقدر درد داره، که تازیانه این نگاهها بر روحش بی تاثیر است
.......
همه وجودش یه آغوش خالیه؛
مادر بی کودک