پگاه دود به یک سر دمید
گیسوانش مه گرفته به آشیانه دوید
گفت بنگر بر دیده ای مه پیر
در راه عشق باید آه دمیدُ مه به دیده گرفت
دادمش اعتاب که ای دلبر شیرن
بریده را ز بیداد زمان به خون انار ترش نگیر
خندید و گفت
... دیدن ادامه ››
بیداد گری زمان تو را اَز م گرفت
داد بر تو و زمین و زمان و هرآنچه تو را ازم گرفت
گفتم شراب از سرم گذشت دمی به دیده بگیر
گفت دل به رنگ شراب گرفت تو نماز بگیر
گفتم قبله گم کردم بر چه وضو کنم
گفت بر دیدگانم وضو کن و سمایش بگیر
از شاعری گمنام : م- ه