عابران پیاده رو
سواران عقل و خرد
این پیاده رو
که آه های ممتدش
سردتر از زندان تن توست
بوی آزادی می دهد
دردش طواف ماشین ها نه
میدان آزادیست
آری
من به کبودی شلاق هایی
که تو روزی نظاره گرش بودی غروب شده ام
در کمد را که باز کنی
رنگ پیراهن زخمیم را خواهی دید
آدم برفی
از: خود