در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آیدا خمان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:16:24
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
مادرم، به پرستارهایی که در بیمارستانهای مختلف، از پدرم مراقبت کرده بودند، حسادت می کرد. دلش می خواست پدرم، سلامتی اش را، فقط، مدیون او بداند. می خواست پدرم، به وفاداری خستگی ناپذیر او، اهمیت بدهد.
دیکتاتوری، روی دیگر فداکاری است.


#مارگارت_اتوود
#آدمکش_کور
نمی خواهم بجنگم
تو را می خواهم
تنگ در آغوش گیرم
نمی خواهم بجنگم
می خواهم بازی دیگری کنم
که در آن
به جای جنگیدن
همدیگر را در آغوش می فشارند
و می توان غلتان
بر قالیچه ئی خندید
و می توان هم را بوسید
و بغل زد
آن جایی که انگار
همه پیروزند .



از: "شل سیلور استاین"
باز هم اتفاقی نو و خاطره ای جدید از دوستان ِ جانِ دل ، آرزوی من همیشه برای شما موفقیت و در اوج دیدن شماست
امید که به آن دست یابیم با همدلی و دوستی ...
امیدوارم بتونم همراهتون باشم تا دوباره منو با حسهای نابتون سرشار و سرمست کنید .
آیدا بانوی مهربان و نازنین ممنون از همراهیت دوست بی نظیر من :)
۲۲ آذر ۱۳۹۴
عزیز دلی شما پرند نازنینم <3
۲۲ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جامه دار : مردمی که به دنبال قهرمانند تا نجاتشون بده مردم بدبختین ، مردم ضعیفین . اصلا قهرمانها کارشون بدبخت کردن مردمه
مـــــــــــادر !!!
پسرت بیمــــــــاری باشکـــــوهی دارد
قــــلبـش آتش گرفتــــه است !!!

از: ولادیمیر مایاکوفسکی

چقدر حالِ این متن خوبه
۱۰ آبان ۱۳۹۴

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض ... دیدن ادامه ›› شود

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
۱۰ آبان ۱۳۹۴
مرسی مجتبی عزیز ...زیبا بود
۱۱ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنگاه که تو را از دست دادم
هر دومان بازنده شدیم
من ، چونکه تو را بیش از همه دوست میداشتم
و تو ،
چون من آن بودم که تو را بیش از همه دوست میداشت
اما ، تو بازنده تر از منی
چون من دیگری را دوست توانم داشت
آنگونه که ترا دوست میداشتم
اما هرگز یافت نخواهد شد
کسی که ترا چون من دوست بدارد ...



از: ارنستو کاردیناله
شما زنی را ندیده اید

که چشمان من

در چشمانش

جا مانده باشد؟

یا دستهایم

در موهایش؟
۰۹ آبان ۱۳۹۴
مجتبی عزیز همیشه با احساس و با محبتی
۰۹ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با یک دست تو را لمس می کنم.
و با دست دیگرم
به تو می اندیشم.
عزیزم!
در پی تو
دستم آنقدر بزرگ می شود
که از مرز می گذرد...

از: غلامرضا بروسان
آدمی دو قلب دارد !

قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.

قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد

همان که گاهی می شکند

گاهی می گیرد و گاهی می سوزد

گاهی سنگ ... دیدن ادامه ›› می شود و سخت و سیاه

و گاهی هم از دست می رود…


با این دل است که عاشق می شویم

با این دل است که دعا می کنیم

با همین دل است که نفرین می کنیم

و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم…


اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.

این قلب اما در سینه جا نمی شود

و به جای اینکه بتپد…..می وزد و می بارد و می گردد و می تابد

این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد

سیاه و سنگ هم نمی شود

از دست هم نمی رود


زلال است و جاری

مثل رود و نسیم

و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند

بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد


این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند

وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد

وقتی تو می رنجی او می بخشد…


این قلب کار خودش را می کند

نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت

نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی

.

.

.

.

.

و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند

به خاطر قلب دیگرشان

به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند .

ما را دوست دارند بی هیچ علتی!
۰۶ مهر ۱۳۹۴
وقتی تو می رنجی
او می بخشد
خیلی قشنگه...
۱۴ مهر ۱۳۹۴
نارمیلای عزیز خوشحالم دوست داشتین
۱۶ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حس خاصیه وقتی اینهمه آوای دلنشین و زیبا رو بشنوی ، از دیدن نمایش به شدت لذت بردم ولیکن نمیشه این نکته رو از قلم انداخت که آواها و صداها فوق العاده بودن ، روحم سیراب شد .
و با شکوهتر از هر چیزی نوع منحصر به فرد قسمت پایانی نمایش بود که برای من به شدت تازگی داشت و از دیدن و شنیدن آن حظ بردم ، خداحافظی منحصر به فردی بود و صد البته گیرا ..
گفتم : کبوتر ِ بوسه !
گفتی : پَر !
گفتم ‍: گنجشک ِ آن همه آسودگی !
گفتی : پَر !
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان !
گفتی : پَر !
گفتم : التماس ِ علاقه،
بیتابی ِ ترانه،
بیداری ِ بی حساب !
نگاهم کردی !
نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید !
سکوت ... دیدن ادامه ›› کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد !
عاشقم کردی ! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه !
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است !
حالا بدون ِ تو !
رو به روی آینه می ایستم !
می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه !
و کسی در جواب ِ گفته های من «پر !» نمی گوید !
تکرار ِ آن بازی،
بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست !
پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد !


از: یغما گلرویی
* هروقت کسی بی قید و شرط با افکار من موافقه احساس میکنم داره منو ریشخند میکنه .

* من آنچه را که دوست داشته ام ، کشته ام ...

* واقعا جای تاسفه که همه باید برای عشق قربانی بدیم ...
راستش من نقدی نمی نویسم من فقط نگاه و احساسمو میگم
دفعه اولی بود که به تماشای کار جناب ثروتی می نشستم خوشحالم که نمایش " فهرست " استارتی شد برای دیدن و لذت بردن از هنر ایشون . وقتی که در لابی سالن حافظ منتظر بودم که سانس مورد نظر شروع بشه و به دیدن کار بنشینم هرگز تصور نمی کردم 150 دقیقه انقدر با سرعت و با لذت از پسِ هم بگذرند .

بعضی از نمایشها جوری اند که واقعا حس می کنی داری " نمایش " رو با تک تک سلولهای وجودت حس می کنی فهرست از اون دسته نمایشها بود برای من .
تمام بازیها . موسیقی و نور پردازی عالی بودن و بهتره بگم قوی بودن
کلاً از تمام عوامل گروه خصوصا جناب ثروتی تشکر می کنم و خسته نباشید و تشکر ویژه به بیتا نجاتی عزیز دارم، بیتای نازنین امیدوارم هر روز بدرخشی مثل همون روز که روی صحنه به زیبایی درخشیدی عزیزم .
بعضی از نمایشها جوری اند که واقعا حس می کنی داری " نمایش " رو با تک تک سلولهای وجودت حس می کنی فهرست از اون دسته نمایشها بود برای من .

عالی بود آیدا جان

مرسی از نوشته ی زیبات

ممنون
۲۴ خرداد ۱۳۹۴
سپاس فراوان جناب مریلیون گرامی ، بی شک یکی از خوشبخترینهام با داشتن دوستان نیکی چون شما .
۰۷ تیر ۱۳۹۴
باعث افتخار بزرگی هست برای من خانم خمان ..
۰۷ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه تیم فرهیخته ای ... بهتون تبریک میگم و به دوستی با شما افتخار میکنم و موفقیتهای پی در پی نصیب شما باد .
چه بهار خوبیه امسال خانم خمان

خوشحالم که این نمایش فرصت دیدار و آشنایی با دوستان خوب در تیوال را فراهم می کند...
من هم آرزوی موفقیت دوستان خوب و عزیزمان را در این نمایش می نمایم
۰۶ خرداد ۱۳۹۴
نظر لطفتون خانم خمان گرانمایه کم سعادتی از من بوده...
افتخار بزرگی است که شما دوستان نازنین تیوال را درآن روز زیارت کنم...
۰۶ خرداد ۱۳۹۴
مرسی آیدا جان همیشه به ما لطف داشتی و داری. به امید زیارت همه شما دوستان عزیز.
۰۶ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اون روز حس و حال عجیبی داشتم با تصمیم سختی روبرو شدم ، می خواستم باهاش آشنا شم ،یعنی باید باهاش آشنا میشدم ، باید دستش رو در دستام می فشردم ، خیلـــــــی گرم و خیلــــی صمیمی .
دستمو بردم جلو باهاش دست دادم ، دستمو برید ، چون سخت تر از اونی بود که فکرشو کنی !!!
از اونروز تا امروز هــــــــــــــــــــــــزار ساله که گذشته ولی هنوز خراش عمیق دستم خوب نشده !!!


از: خود ...
هنگامی که تو را به یاد می‌آورم
و از تو می‌نویسم
قلم در دستم شاخه گلی سرخ می‌شود
نامت را که می‌نویسم
ورق‌های زیر دستم غافلگیرم می‌کنند
آب دریا از آن می‌جوشد
و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز می‌کنند
هنگامی ‌که از تو می‌نویسم مداد پاک کُنم آتش می‌گیرد
پیاپی باران بر میزم می‌بارد
و بر سبدِ کاغذهای دور ریخته‌ام
گل‌های بهاری می‌رویند
و ... دیدن ادامه ›› از آن پروانه‌های رنگارنگ و گنجشگکان پر می‌گیرند
وقتی آنچه نوشته‌ام را پاره می‌کنم،
کاغذ پاره‌هایم
قطعه‌هایی از آینه‌ی نقره می‌شوند
مانند ماهی که روی میزم بشکند.

بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو
یا
چگونه فراموشت کنم.





از: غادةالسمّان
یا
چگونه فراموشت کنم...
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
متشکرم بابت اشتراک این متن فوق العاده...
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
خانم کربلایی عزیز خوشحالم خوشتون اومده ...
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فکر کن به بارانی که از پیراهنت می گذرد
از پوستت می گذرد
و از درون تو را غرق می کند....

از: گروس عبدالملکیان
چه قدر عمیقه این شعر!!!
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
باران می بارد
دلت را محکم بچسب
زیر باران
دل به اشاره ای می رود
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
مجتبی عزیز عالی بود
زیر باران دل به اشاره ای
میرود !!!
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیاری جان با عرض ادب
می خواستم بپرسم اگه این کار تمدید شده لطفا تاریخ اجرا رو تصحیح نمایید .
وحید هوبخت و مجتبی مهدی زاده این را خواندند
حمید عظیمی و پریناز این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاخره روز موعود رسید ، جمعه 21 فروردین به همراه یکی از دوستان به کوچه قدر غربی پلاک 86 رفتیم دقیقا همزمان با " مادر " رسیدیم من واقعا نمی دونستم نمایش از همونجا شروع میشه خلاصه که ریتم نمایش و فضای نمایش رو خیلی دوست داشتم منو برد به خونه پدربزرگ و خاطرات بچگی ام به نظرم خیلی نوستالژی داشت و اتمسفر کاملا تو رو درگیر می کرد .

هر 3 بازیگر خوب بودن ولی سارا عالی بود . سارا ، بیان سارا ، صدای گرم سارا و تاثیرش رو بیننده و نگاهش که به وقت دیالوگ گفتن انگار تو رو هم دعوت میکرد که باهاش هم آوا شی ... عالی بود
گفتنی ها گفته شده من صرفا احساسمو از این نمایش می نویسم که واقعا خوب بود و من تا به حال این سبک از نمایش رو ندیده بودم ، در ضمن یک یادگاری از یک نمایش خوب از یک دوست فوق العاده نصیبم شد ، " جناب Marillion " ممنونم به خاطر قایق کاغذی پرمهری که هر بار دیدنش منو یاد مهر شما ، آمستردام ، عصر 21 فروردین و حس و حال اون روزم میندازه .
خانم آیدا سپاس از لطف شما و واقعا شانس با من بود که این نمایش را همراه شما ببینم :))


۲۴ فروردین ۱۳۹۴
محمدرضای عزیز شما مثل همیشه به من لطف دارین ولی روز هیجان انگیزی رو سپری کردیم ...
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
در بندر آمستردام ...
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کنده می‌شود از جا
هواپیما
مانندِ دلِ من
هنگام دیدن مهمان‌داری
که عجیب شبیه توست
مهمان‌دار می‌شدی اگر،
مسافران از تماشایت دل نمی‌کندند و
خلبان حتی
درِ کابین خود را نمی‌بست
تا هر از گاهی ببیندت
وقتی با لبخند
زیر سرِ پیرمردی خفته، بالشت می‌گذاشتی
همه لیوانی آب از تو می‌خواستند
و ... دیدن ادامه ›› می‌دانستند
گرفتن آبِ طلب کرده هم از دست تو
مُراد است.

چرا از یادت نمی‌برم؟
چرا تو از پس هر چیزی سرک می‌کشی؟
چرا نمی‌توانم بی‌دغدغه باشم،
مانندِ مسافری که شانه به شانه‌ام خرناس می‌کشد؟

در دوهزار پایی کنار توام
حتی وقتی همان مهمان‌دار
با لبخند می‌پرسد:
«ـ چای یا قهوه ؟»
و من
با خاطره‌ی چشمانت
قهوه‌ی تلخ می‌نوشم.



از: یغما گلروئی
مانندِ دلِ من....
۲۵ فروردین ۱۳۹۴
ای جان به اون دل مثل ماهت پرند عزیزم <3
۲۵ فروردین ۱۳۹۴
عزیز دل منی آیدا جانم <3
۲۵ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مارال . آذرنوش . آریو و شاهین عزیزم همگی عالی بودین و راستش مطمئن بودم که همینطور می درخشین به همین خوبی و به همین دلنشینی ...
امیرحسین عزیز و جناب سلمانی گرامی خسته نباشید میگم به شما و البته کل گروه .
15 اسفند 93 خاطره زیبایی برامون ثبت شد ممنون از همه شما دوستانِ جانی .
ممنون از خودت آیدای عزیزم که اومدی و اینهمه انرژی دادی به گروه :*
۱۶ اسفند ۱۳۹۳
امیرحسین جان وقتی داشتم برمیگشتم تو فکر تک تکتون و موفقیتهاتون بودم به تو که رسیدم دلم زودتر کتاب شعرتو خواست ... اون روز و جشن میگیریم .
۱۷ اسفند ۱۳۹۳
حتماااااا
ممنون آیدا جان واقعا خوشحالم از این که دوست خوب و پر از انرژی چون تو دارم :)
۱۷ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از تو با عطرها وُ آینه‌ها
از تو با خنیاگران‌ دوره گرد
از تو با بلوغ‌ پس‌کوچه‌ها
از تو با تنهایی‌ انسان‌
از تو با تمام‌ نفس‌های‌ خویش‌
سخن‌ خواهم‌ گفت!
تو را به‌ جهان‌ معرفی‌ خواهم‌ کرد
تا تمام‌ دیوارها فرو ریزند
و عشق‌ بر خرابه‌های‌ تباهی‌
مستانه‌ بگذرد!
رسالت‌ دیگری‌ در میانه‌ نیست‌!
من‌ به‌ این‌ رباط‌ آمده‌ام
تا تو را زندگی‌ کنم‌
و
بمیرم!



از: یغما گلروئی
تو را به‌ جهان‌ معرفی‌ خواهم‌ کرد
۱۰ اسفند ۱۳۹۳
برایتان ...

دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می ... دیدن ادامه ›› زند!
هم‌خانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!



یغما گلرویی
۱۰ اسفند ۱۳۹۳
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
قیصر امین پور
۱۰ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید