توی درمانگاه منتظر بودیم نوبتش بشه و همینجوری که قهوه اسپرسو تلخشو میخورد، با لهجه ارمنی وارتان- علی سرابی- این بخش نمایش رو برای "من" اجرا میکرد :
"اول میگن یه غمی تو هوا هست که آدم دلش میخواد آواز بخونه؛ زندگی خوب است که گیری دلبری نکو...
بعد میگن یه غمی تو هوا هست که آدم دلش میخواد عاشق بشه؛ خنده هاش عشق است و روح است و جااان...
اما راستشو نمیگن، آقای من خانوم من راستش اینه که یه غمی تو هوا هست که آدم دلش میخواد بمیره..."
" 13 مرداد 1392"