این فیلم، با اسمش براى من یک مقاومت ذهنى ایجاد کرده بود تا بهیچ وجه دیده نشود. اما پس از دیدن اتفاقی آن، عکس العمل خودم براى خودم جالب بود. با اینکه فیلمیست که بیشتر به جنبه هاى پوپولیستى "رسالت ریاست جمهور" میپردازد اما در برخى قسمتها، علیه خود عصیانهاى جالبى را ریشه میزند.
حکایت تکرارى "بیاید یه کار اساسی بکنیم" و سوژه هاى عینى وجزئى و تقابل آنها در ذهن یک "عضو معمولى و منظم اجتماع"، گیر فلسفى جالب کارگردان باخود است که تا سرحد جنون او را به پیش برده و یک خروج نیمه واقعى نیمه فانتزى را براى روایت، رقم میزند.
بیپروایى در ذکر انتقادات جارى در جامعه براى من دلنشین بود و گاه گاه پرداختن بی قضاوت به آنها. اینکه فیلم با وجود همه ى قسمتهاى شعارزده، در حال تزریق ایدئولوژى نیست و اصولا در فضایى افسرده، پرسناژى که میخواهد "وسیله ى بدرد بخورى باشد" را تصویر میکند، مدیون شناخت خوب کارگردان از جوامع روشنفکرى رئالیست-ایده آلیست ایران است.
سرخوردگى ها و اشاره ى نامحسوس کارگردان به روند تخریب تدریجى فضاهاى شخصى، براى سوژه اى کنش گر که کمر همت به درمان بیماریهاى اجتماعى بسته، نیز علیل بودن فضاهاى پراگماتیک غیر دولتى را به نحوى دیگر به تصویر میکشد.
ساختار فرهنگى -قدرت -اجتماعى در این شلمشولبا با تصویرى واقع گرایانه (وریستی نه رئالیستى) نقل میشود. از قشر بازارى عرصه میل گرفته تا در خواستهاى چندش آور همسر خواهر زنش که خود را پادشاه عرصه معنا میداند.
فیلم اصولا جور دیگریست و من ناراحت شدم که چرا براى دیدن آن به سینما نرفتم.