یک سکانس:
نقی: موسی جان، برای اینکه شما متوجه شی من یه مثال کوچیک برا شما میزنم. شما فکر کن که همین شیر، درسته؟ همین شیر بنده هستم. اسب که حیوان نجیبیه دور از جونش بلانسبت بهبوده. شما همین حیوان خانگی رو میبینی؟ شما هستی بلانسبت...
موسی: نِه، نِه، مو شیرُم
نقی: شما شیر باش، همی...من گاوم، درسته؟
هما: دور از جون
موسی:
... دیدن ادامه ››
دور از جون
نقی: ارسطو هم که...ارسطو هم که...
ارسطو: گوساله ام...
نقی: گوساله است...
ارسطو: راحت باش، راحت باش
نقی: نه، میخوام مثالو دارم میگم.... هما هم که...همین درخت پرتقال. الان حیوان نجیب-اسب-مریضه. خودش نباید بفهمه برای اینکه رَم میکنه. زنشم تحت هیچ شرایط؟
هما: نباید بدونه
نقی: نباید متوجه بشه
هما: فهیمه اصلا"
نقی: گوش بگیر، گوش بگیر...اینو کیا میدونن؟ شیر میدونه...
موسی: شیر مو یُم
نقی: شیر؟...گاو میدونه
هما: شما هم میدونی
نقی: گاو میدونه، گوساله میدونه، درسته؟
موسی: حیوان مفید میدونه، گوساله میدونه
نقی: شیر میدونه
هما: درخت پرتقالم میدونه
نقی: درخت پرتقال میدونه. ولی الان اسبِ نجیب فکر میکنه کی مریضه؟ فکر میکنه شیر مریضه...
موسی: فکر میکنه که حیوان مفید مریضه
نقی: فکر میکنه حیوان مفید مریضه، شیر میدونه. درخت پرتقال اصلا" نباید بفهمه...
هما: نه چرا دیگه...
نقی: شیر...
هما: درخت پرتقال میدونه
موسی: نه دیگه، درخت پرتقال که مودونه از اول
نقی: پرتقال میخوره، شیر میفهمه...
هما: نه...
نقی: آقا....من قاطی کردم، مثال بدی زدم اصن. بیاین بریم داخل...
[پایتخت 3-قسمت 7]