- امید: "روزی روزگاری خرگوش کوچولویی بود که خیلی دلش میخواست فرار کنه از خونهش.
یک روز به مادرش میگه: من میخوام فرار کنم از این خونه.
مادرش میگه اگه فرار کنی من دنبالت میآم چون تو خرگوش کوچولوی من هستی.
خرگوش کوچولو جواب میده: اگه دنبال من بیای، ماهی میشم میپرم توی رودخونه شناکنان دور میشم ازت.
مادرش میگه: اگه ماهی بشی من هم ماهیگیر میشم صیدت میکنم با تور ماهیگیری.
خرگوش کوچولو میگه: اگه تو ماهیگیر بشی من پرنده میشم پر میزنم اون دوردورها.
مادرش میگه: اگه تو پرنده بشی من هم درخت میشم تا وقتی خسته شدی بشینی روی شاخههام.
خرگوش کوچولو جواب میده: خب پس شاید اصلن بهتر باشه همینجا بمونم خرگوش کوچولوی تو باشم.
مادرش میگه: چه خوب. حالا بیا این هویج رو بخور."
... دیدن ادامه ››
...
- میترا: "فکر میکنی چرا دادم این رو بخونیش؟"
- امید: "فکر کنم میخوای بگی من خرگوش کوچولوی تو هستم."
- میترا: "آره. گاهی وقتها تو خرگوش کوچولوی منی. گاهیوقتها هم من خرگوش کوچولوی تو هستم.
بیا به هم قول بدیم دیگه هیچ وقت هیچ چی رو از هم پنهان نکنیم."
- امید: "مسایلی که پنهان میکنیم بیشتر به ما شبیهن."