مصاحبه روزنامه ی جهان صنعت با عوامل نمایش ناصر سعید طهرانی : بودن یا نبودن «پدر»، مساله این است
محمدباقر کشاورز- در فضایی که به جرات میتوان گفت از هر 10 تئاتر شاید یکی از آنها ارزش پولی که بابت بلیت پرداخت میشود را داشته باشد، ناصر سعید طهرانی برای من هم یک شوک بود. کاری رئالیستی و زیبا که شاید دست روی عمیقترین زخمهای اجتماعیمان گذاشته باشد. ناصر سعید طهرانی داستان مادر و چهار فرزندی است که در روز آخر سال به سر میبرند اما به جای فضای شاد سال نو با بحرانی روبهرو شدهاند. بحران رفتن پدر که در طول نمایش باعث به وجود آمدن هزاران مشکل دیگر میشود، از مشکل اقتصادی
تا ...
این مصاحبه جذاب با داریوش رشادت (کارگردان) و پونه پارسایی، نعیم بذرکار و ماهور الوند (بازیگرها) را بخوانید. من هم مانند عوامل این کار به شما پیشنهاد میدهم قبل از اینکه کار پایان یابد ساعت 9 شب به مجموعه تئاتر ایرانشهر بروید و کار را ببینید.
چرا «ناصر سعید تهرانی»؟ مثلا چرا « در انتظار گودو» نه، یا هر متن دیگری؟
داریوش رشادت: من به این نکته در مصاحبههای قبل هم اشاره کردم، چند
... دیدن ادامه ››
دلیل باعث شد که من این متن را انتخاب کنم؛ اول از همه اینکه ما این فرهنگ را میشناسیم، شاید هر کدام از ما خیلی متنهای شاهکاری خوانده باشیم، مانند «مرگ فروشنده» ارتورد میلر یا خیلی متنهای اروپایی و آمریکایی دیگر، نه اینکه نفهمیم، نه اینکه خوب نباشد، نه اینکه زیبا نباشد اما این فرهنگ، فرهنگ آشناتری است چون وقتی به عنوان کارگردان نتوانی لایههای مختلف متن را درک کنی نمیتوانی به خوبی آن را انتقال دهی. دلیل دوم هم مخاطب است، مخاطب ما انگار از تئاتر دل آزرده شده است، انگار دیگر نمیتواند با این تئاتری که نمیداند برای کجاست ارتباط برقرار کند، به قول استاد عزیزمون آقای دکتر صادقی یک کپی دسته چند !، و در نهایت دلیل آخر شرایط اجتماعی امروز.
خب بیایید وارد این شرایط اجتماعی بشویم. خانم پارسایی شخصیت شما در نمایش 17 سال از شوهرش کوچکتر است، در 17 سال مگر چه کارهایی میشود کرد که ممکن است این اختلاف سنی 17 ساله برای آن زن درد باشد؟ سخت باشد؟
پونه پارسایی: خیلی کارها، و یکی از دلایلش که خیلی حاد است مساله شکوفایی است، زمانی که تازه این زن آماده میشود برای شکوفا شدن، همسرش سنی را طی میکند که دیگر هیچ تمایلی به خیلی از فرآیندهای اجتماعی ندارد. مرد به سمت پیری میرود و تازه زن آرام آرام به سمت بلوغ روانی میرود، در این شرایط آنقدر تضاد فکری شدید میشود که شاید هیچ وقت این زوج نتوانند یک گفتوگوی معنیدار با هم داشته باشند.
و خب این به نظرتان میتواند چه پیامدی داشته باشد؟
پونه پارسایی: میتواند پیامدش دروغ باشد، میتواند پنهانکاری باشد، میتواند سرکوب بسیاری از علایق شخصی زن باشد و میتواند در نهایت به این برسد که زن یک زندگی پنهانی را برای خودش به وجود بیاورد، نه لزوما یک زندگی عاشقانه جدید، یک زندگی که به موازات زندگی خانوادگیاش برای خودش داشته باشد.
به نظرم در نمایش «ناصر سعید طهرانی» اکثر شخصیتها هر کدام به نوعی دنبال استقلال میگردند. مثلا آقای بذرکار شما خودتان صبحها ساعت چند از خواب بیدار میشوید؟
نعیم بذرکار: فعلا که بیکارم میخوابم، زمانبندی خاصی ندارد.
خب اگر شما هم مانند شخصیتتان درون نمایش (پسر سرباز خانواده) مجبور باشید هر صبح ساعت پنج بیدار شوید و به پادگان بروید چه میشود؟
نعیم بذرکار: هر چیزی که اجبار شود تبدیل به درد میشود. زمانی که مثلا من ساعت پنج صبح قرار باشد بروم سر تمرین تئاتر یا سر فیلمبرداری حتما با عشق بیدار میشوم و میروم، ولی وقتی که اجبار شود دیگر درد است نه عشق. مثل امتحان است، مثلا من که هنرستان درس میخواندم به ما میگفتند که «هملت» و «مرغ دریایی» و «در انتظار گودو» را بخوانید، بیایید هفته دیگر کنفرانس بدهید، من به شخصه از خواندن این کتابها لذت میبرم اما وقتی که تبدیل به امتحان شود دیگر نمیتوانستم، حالش را نداشتم. میدانید، من میگویم وقتی اجباری در کار باشد حتی میتواند علاقه را تبدیل به نفرت کند.
در مورد اجبار کردن گفتید، خانم الوند، شخصیت شما در نمایش مجبور به کنکور دادن است. فکر میکنید دختری که شما شخصیتش را در نمایش بازی میکنید در کنکورش موفق میشود؟
ماهور الوند: نه، خراب میکند، خیلی زیاد.
چرا؟
ماهور الوند: چون فضایی که هم خودش هم خانواده اش دارند، فضای مناسبی برای درس خواندن نیست، یعنی هر چقدر هم که اراده داشته باشد مشکلات و سنگهایی که جلوی پایش میافتد، نمیگذارند موفق شود و گاهی ممکن است مشکلات آنقدر عمیق شوند که حتی این دختر به کنکور هم نرسد.
خانم پارسایی، شوهر شما در کار کیست، با شما چه کرده که این اتفاقها افتاده؟
پونه پارسایی: در واقع هیچ کاری نکرده، بهتر است به جای اینکه بگوییم چه کار کرده بگوییم هیچ کاری نکرده و تنها حضورش، حضور دیکتاتوری سر مسایل مالی بوده. شوهر من در کار به شدت انسان دیگر است و به نظرم به شدت کم هوش در مسایل اقتصادی و به حرف هیچ کس هم گوش نمی دهد و همیشه عادت دارد ساده ترین مسیر ممکن را برود و همین باعث میشود ضربههای شدیدی به خانواده وارد شود.
ما در کار هیچ وقت شخصیت « ناصر سعید طهرانی» را نمیبینیم اما آیا شما در اطرافتان در زندگی واقعی هیچ وقت آدمی شبیه « ناصر سعید طهرانی» دیده اید؟
پونه پارسایی: بله، من یک یا دو نفر را میشناسم که شبیه این شخصیت هستند، هیچ کاری نمیکنند و آن کاری هم که میکنند بدون شک ضربه به خانواده وارد میکند.
آقای رشادت شما با کدام یک از این شخصیتها در زندگی واقعی روبهرو شدهاید؟
داریوش رشادت: تمام شخصیتها. ببینید یک بحث وجود دارد به اسم ناخودآگاه جمعی، هر نویسندهای که در این مملکت یک متن را مینویسد، غیر ممکن است تو آن شخصیتها را در اجتماع نبینید، شاید در تاریخ حال آن شخصیتها را در اجتماع نبینید اما در تاریخ گذشته میبینید ...
نعیم بذرکار: جالب است من در داستانها و متنهایی هم که فضای کارشان کاملا غیرواقعی و تخیلی است میتوانم شخصیتها را در دنیای واقعی بیرون پیدا کنم.
داریوش رشادت: برای همین هر متن بازتاب یک جامعه است و این متن که میشه گفت در سبک نوشتاری ناتورئالیستی نوشته شده، خیلی راحت میشود کارکترها را در فضای عمومی جامعه دید، در بیآرتیها و در متروها، خیلی دور نیستند این آدمها این شخصیتها، حتی میشود آدم در خانوادهاش این شخصیتها را ببیند، این بحثها در خانواده من هم شده، بحث مادی توانسته یک روز خانوادهام را از هم بپاشاند، منظورم این است ما خیلی غریبه نیستیم با این خانوادهها.
شخصیت شما خانم الوند در نمایش برای اینکه قرار بوده شب عید به خرید برود و نرفته گریه میکند، ناراحت میشود، دلیل این اتفاق چیست؟ خود شما هیچ وقت ممکن است از یک مساله کوچک اینچنینی ناراحت شوی؟
ماهور الوند: بله، ممکن است من هم ناراحت بشوم، میدانید من فکر میکنم یک بخش زیادش به دلیل خرید رفتن نیست، چیزی که من در زندگی تجربه اش کردم این است که شاید اتفاقات آنقدر با هم قاطی شوند، آنقدر اعصاب خردیها زیاد شود که تو فکر کنی این وسط یک اتفاق کوچک نمیافتد، در حالی که اگر همه چیزسر جایش بود شاید بگویم «باشه امروز نرفتم خرید، فردا میروم»، یا مثلا کاغذهایم به هم ریخته شده، مهم نیست اصلا، مرتب میکنم. میدانید گاهی نمی شود سر مشکلات دیگر و اصلی غر زد یا اصلا به تو اجازه داده نشده که سر مشکلات اصلی غر بزنی، احساس شاید این وسط باید یک چیزی که حق تو هست را بگیری، حتی خیلی کوچک. وقتی در خانواده حساسیتهای بیجا درست میشود گاهی به دلخوریهای اینچنینی میرسد.
آقای بذرکار حساسیتهایی که درون جامعه برای جوانان وجود دارد به نظر شما چقدر برای جوانان مفید است؟ اینکه مواد مخدر بد است، دوستی با جنس مخالف محدودیت دارد یا ...
نعیم بذرکار: به نظر من به درد میخورد. وقتی یک حکم وارد اجتماع میشود تبدیل میشود به پدرم، مادرم، دوستم انسان برایش این سوال پیش میآید که اینها من را از چه چیزی دور میکنند و اینجاست که دوست داری بروی و ببینی آن چیزی که ممنوع شده چیزی است. اتفاقا چند روز پیش با یکی از دوستانم بحث مواد مخدر شد مثل ماریجوانا. بدون شک این ماده درصد تخریب بالایی دارد و ممکن است با انسان هر کاری بکند. میدانید بعضی وقتها که یک عنصر را کل اجتماع پس میزنند حتما دلیلی برایش وجود دارد اما دوستی با جنس مخالف را واقعا خودم هم هنوز نمیدانم و نمیتوانم بگویم که مضر است یا مفید.
خانم پارسایی در انتهای این نمایش ما به جایی میرسیم که شخصیت شما (مادر) میبیند، سر یکی از بچههایش خونی است، یکی دارد فریاد میکشد، یکی گریه میکند و ... مقصر کیست؟
پونه پارسایی: به طور کلی از نظر مادر چند سال است که همه اشتباهات را ناصر (شوهر) انجام میدهد، یعنی شاید حتی آن لحظه دنبال این نگردم که مقصر کیست، مجبورم که دنبال راه چاره بگردم چون همیشه مجبور بودم انتخاب کنم.
جناب رشادت برای من که از بیرون کار را میبینم شاید بتوانم فصل مشترکهایی بین شخصیتها و عوامل در بیاورم، شما خودتان هیچ وقت شخصیت ناصر (شوهر) را درک میکنید؟ حتی لحظهای؟ برای یکی از کارهایش؟ یا آن را مقصر اصلی میدانید؟
داریوش رشادت: من هیچ وقت در کارم دنبال مقصر نمیگشتم، یعنی چالشهایی هم که من با نویسنده داشتم شاید سر همین بود، شاید نویسنده در قسمتهایی قصد داشت داستان به سمتی برود که مخاطب به این نتیجه برسد که مقصر کیست اما برای من تمام این شخصیتها خاکستری هستند، نه منفی مطلق هستند که تمام کارهایشان اشتباه باشد و نه مثبت مطلق. همه کنار هم زندگی میکنند با اشتباه و کارهای درست. ما در اینجا در این جامعه دچار بعضی بحرانها هستیم، آیا دردی را دوا میکند اگر من دنبال مقصر بگردم؟ مقصر پدر باشد، مقصر مادر باشد که چی؟ چه فرقی دارد مقصر کیست؟ اینکه ما در یک جامعه ایرانی چگونه با بحران روبهرو میشویم مساله اصلی من بود، کاراکترهای این خانواده چگونه با این بحران روبهرو میشوند، پدر چطور مواجه میشود، مادر چطور، بچهها چطور. اینکه من ناصر سعید طهرانی (پدر) را به واسطه کارهایش درک میکنم یا نه، بله درک میکنم، چرا نکنم؟ قطعا درک میکنم. وقتی از دریچه نگاه او به دنیای او نگاه کنم بدون شک درکش میکنم.
یاس (دختر پونه پارسایی) مادر شما را چقدر در خانه تنها میگذارد؟ اصلا تنها هستی؟
یاس: بله بعضی وقتها، اما کم.
خانم پارسایی شما که شوهر دارید، بچه دارید چگونه به استقلال میرسید؟ اصلا استقلال دارید؟ میتوانید یک ثانیه در بیست و چهار ساعت برای خودتان باشید؟
پونه پارسایی: قطعا بله، هر کسی که بیرون از خانه کار میکند بدون شک دنبال این استقلال میگردد و به نظر من بله شدنی است که آدم به این استقلال برسد و نیاز هر انسانی است، زن و مرد و بچه هم ندارد، خیلی هم نیاز است.
نعیم بذرکار: به نظر من همین که پونه اینجا، کنار ما سر این کار تئاتر هست یعنی اینکه استقلال دارد.
چرا؟ چه چیزی باعث شده که با بودن خانم پارسایی کنار شما در این کار، شما احساس کنید که ایشان استقلال دارند؟
نعیم بذرکار: ببینید بحث من کار نیست، کار تئاتر است، همه ما میدانیم که از تئاتر پولی درنمیآید، جایی است که ما لذت میبریم، کار میکنیم، همین که پونه اینجا هست بدون اینکه پولی بگیرد یعنی اینکه پونه زن مستقلی است یا استقلالش را درون این کار پیدا کرده.
جناب رشادت به عنوان آخرین سوال، شما که تمام کارهایتان را درک میکنید، چقدر در زندگی شخصی خودتان با دیگران حق را به دیگران میدهید، چقدر آنها را درک میکنید؟
داریوش رشادت: خیلی کم، خیلی کم، حتی من خودم را هم درک نمیکنم. در خیلی از مواقع به خودم هم حق نمیدهم و متاسفانه کلا این درک متقابل در جامعه ما کم است؛ درک متقابلی که از درک کردن خود شروع میشود. میدانید یکی از جذابترین بحثها در این نمایش برای خود من مساله بودن یا نبودن پدر است. ما نباید از این بحث فرار کنیم، آیا پدر باید باشد یا نباشد در این جامعه، این نظر شخصی من است که شاید حتی بازیگرهایم با من موافق نباشند.
من در این نمایش پدر را به بدترین نحو نشان دادم؛ پدری که وضعیت اقتصادی خانواده را به هم زده، پدری که کاری نمیکند و ... اما حالا در نبودش چه؟ آیا آن انسانهای بالغ میتوانند گفتوگو کنند؟ حتی اگر دختر 17 ساله ما هم نباشد، شما آدم بزرگها میتوانید گفت و کنید؟ دیدیم که نشد، دیدیم که حتی اوضاع بدتر شد. پس مشکل بودن یا نبودن پدر نیست شاید جای دیگری است. من با اینکه شاید لحظه لحظه زندگیام از پدر متنفر بودم اما در این کار کاملا درکش میکردم، کاملا میفهمیدمش.