بنام یزدان پاک
طواف
یکی را سیاه و یکی را درشت.... یکی را سفیدو کمی زردو خرد
یکی همچو تاکی خشکیده بار .....یکی را به جامش فکنده بهار
یکی ناله زن آهه از روزگار ....یکی باده زن خوشدل و سازگار
یکی در عجب از خمیر سرشت .... به آن عاجب از برگ سبزی نوشت
یکی از عجب از خلایق
... دیدن ادامه ››
نوشت .....به او هم نوشته ته سرنوشت
سپیدی ب رخسار فرزانه زد .....سیاهی به رخسار میخانه زد
سپیدی به گردش در آمد چو باد ......بچرخیدو بر خانه اش شد طواف
سیاهی که بالاتر از آن نبود ..... شده محضرو مرکز این عبود
در آخر به خواهش شدم وصل یار ......چنان کن که ما هم شویم رستگار