چند نخ دیوانگی دود کردم
میان کافه های دودی این شهر
اما تو نیست شده ای
در جاسیگاری های قاتل،
در گورستان هایی مملو
از ناف های بریده و دندان های زرد
و من غلت خواهم زد
در ته سیگاری های تکراری
که شاید پکی زده باشند
به لبان کبودت
و بالای قبر های سفید رژه میرم
که زنان مرده
بوسه هایت را نربایند
که مرا بیوه تر نکنند
که دیوانه تر...