استاد رحمانیان عزیز
آتشی به جان و روحم زدید که نمی خواستم شعله هایش خاموش شوند تا بتوانم بعد از اتمام نمایش مانند سیمرغی دوباره از میان خاکسترها برخیزم .... من مسخ شدم....
استاد عزیز مرا همچون آن دختران ایلامی سووزاندید ....
آنقدر درگیر نمایش شدم که خودم را فراموش کردم....
نمیتوان گفت از کدام اپیزود بیشتر لذت بردم ... اما دختر سازساز و جلال و دختر ایلامی و اپیزود آخر مرا به دنیای دیگری برد....
با ما چه کردید ؟ .... تو اوج هق هق هایم لبخند بر لبانم نقش بسته بود
ممنون که هستید
سلامت و پاینده باشید
مرسی از تک تک شما ....