«در انتظار آدولف» بیشتر از آنکه بخواهد ترسیمکننده انتظار منجی را کشیدن یا انتظار بشارت مطلوب بعنوان یک موقعیت پوچ باشد، نگران عواقبی است که این بشارتهای گمراه کننده و ویرانگر میتواند در پی داشته باشد.
متن نمایشنامه «در انتظار آدولف» به وضوح میخواهد خود را به تبار ادبیات پوچی متصل کند و این تمایل آشکار «ماتیو دلاپارته» و «الکساندر دلا پتلیر» نویسندگان آن، پیش از هر چیز در نامگذاری نمایش به وضوح رخ نشان میدهد. البته کار به همینجا ختم نمیشود و نویسندگان بالاخره در دقایق پایانی نمایش با یادآوری «در انتظار گودو» ساموئل بکت این تمایل را خاطرنشان میکنند.
در ارتباط با اجرای نمایش «در انتظار آدولف» وجوه مختلفی هست که باید به آنها توجه داشت. پیش از هر چیز علیرضا کوشک جلالی با ترجمه و معرفی این متن امکان آشنایی با نمونهای از ادبیات نمایشی امروز را که سودای یادآوری یکی از قدرتمندترین جریانهای ادبیات قرن بیستم را دارد، فراهم میکند. بر این اساس کار کوشک جلالی از دو جهت اصلی یعنی ترجمه و معرفی این اثر و از سوی دیگر کارگردانی آن قابل بررسی است. در فرصت کوتاه پیش رو تا اندازهای میتوان به کنکاش در این ابعاد پرداخت.
«در انتظار آدولف» از لحاظ متن بیش از جنبههای ساختاری به درونمایه تئاتر پوچی توجه نشان میدهد. در حالیکه جریان نمایش ابزورد اغلب مبتنی بر تئاتر تجربی است و حتی در عبور از روایتهای کلاسیک نمایشی شناسایی میشود، اما «در انتظار آدولف» از سیر دراماتیک تقریباً متعارفی در روایتش بهره میبرد. ریتم و منحنی کشش و فراز و فرودها در این نمایش تقریباً از مسیر روایت منطقی و زمانبندیشدهای میگذرد و کمتر نشانی از بازیهای زبانی، هجو و اغراقهای نامتعارف ابزوردیسم در آن میبینیم. از این جهت شاید تنها بعضی عبثگوییهای شخصیتها است که با نمونههای تئاتر پوچی و برای مثال آثار یونسکو نزدیک میشود. به این ترتیب متن «در انتظار آدولف» به عنوان یک نمونه و نه در جایگاه بخشی از یک جریان نشان میدهد که آنچه مورد توجه نویسندگانش بوده محتوایی ناظر بر بیهودگیهای روزمره و کجاندیشیهای حاکم بر روابط انسانها در جهان معاصر است. در اینجا مشخصاً این طبقه متوسط است که در معرض این انتقادها قرار میگیرد و متهم میشود.
صحنه بروز و ظهور همه این سوءرفتارها یک میهمانی دوستانه است که به شکل سنتی قالب رایجی برای درگیری شخصیتهای یک نمایش محسوب میشود. متن به جز این قالب رایج از موقعیتهای آشنای دیگری هم برای پیشبرد درام استفاده میکند. شخصیتهای نمایش تقریباً کلکسیونی از نمونههای طبقه متوسط را شکل میدهد یعنی یک استاد دانشگاه، زوج تاجر پیشه، زن سرخورده تحولخواه و یک شخصیت مشکوک به فراجنسیت. مهمانی مراکشی در یک جمع دوستانه و خانوادگی اشارهای به پسماندههای ذائقه استعماری فرانسویها دارد و از طرف دیگر برای درست از آب درآمدن موازنه پای توسعهطلبی چینیها هم در متن باز میشود. انتخاب نامهای عجیب و غریب استاد دانشگاه روی فرزندانش، زنگ در خانه که مارش ملی فرانسه را مینوازد، و از این قبیل نشانههای نه چندان ظریف برای توصیف مناسبات رفتاری این طبقه در متن بسیار است.
تنش ابتدایی که شعله درگیریهای بعدی را در میان شخصیتها بر میافروزد، با شوخی «وینسنت» درباره اینکه میخواهد نام فرزند در راهشان را آدولف بگذارد شروع میشود. «پییر» پروفسور ادبیات که بیش از همه حاضرین از این انتخاب برآشفته جدال لفظی توفندهای را با وینسنت آغاز میکند. وینسنت با مطرح کردن اینکه مقصودش از این نامگذاری نه اظهار ارادت به دیکتاتور خونریز آلمان نازی بلکه شاعری همنام او است، سعی در دفاع از خود دارد. هر چند در پایان این کشمکش همه متوجه میشوند که همه اینها فقط یک شوخی بوده، اما طرح این موقعیت برای نویسندگان متن در واقع حاوی پیام اصلی نمایش است؛ اینکه در جریان سطحیاندیشیها و برآشفتگیهای سانتیمانتال قشر متوسط جوامع، آنچه نادیده گرفته میشود، ریشهها و منشاء بروز و ظهور سوءرفتارها و فجایع بشری است. به این ترتیب «در انتظار آدولف»بیشتر از آن که بخواهد ترسیمکننده انتظار منجی را کشیدن یا انتظار بشارت مطلوب به عنوان یک موقعیت پوچ باشد، نگران عواقبی است که این بشارتهای گمراه کننده و ویرانگر میتواند در پی داشته باشد. از این جهت شاید برای معدود مواردی است که متن موفق میشود خود از این شکل سطحیاندیشیها فاصله بگیرد و هشداری جدی و تأملبرانگیز را به میان بکشد.
اما کارگردانی علیرضا کوشک جلالی بر این متن به طور کلی واجد ویژگیهای همیشگی نمایشهای او است. ضرباهنگ مناسبی که در حقیقت در خدمت فراز و فرودهای درام است دراینجا هم به دقت زمانبندی شده و از کار درآمده است. آکسانهایی که او در میانه درگیریها میگذارد به جا و هوشمندانه است و فرصتی ایجاد میکند تا تماشاگر درک بهتری از آنچه در حال وقوع است پیدا کند. در مجموع حس میشود، کوشک جلالی در فاصلهای حسابشده با متن قرار دارد و بیشتر متمرکز بر کارگردانی و جان بخشیدن به متن است تا غرق شدن در محتوای اثر. به نظر میرسد او با نوعی رویکرد عملگرایانه بیشترین قوایش را در مسیر انسجامبخشی و یکدست شدن آنچه روی صحنه میگذرد به کار انداخته است.