نمایش «عکس خانوادگی» به نویسندگی شادروان محمود استادمحمد یک رئالیست اجتماعی تراژیک است. تراژدیای اسفبار و بغرنج که شاید هر روز در گوشه و کنار این شهر و یا هر شهر دیگری از این مرز وبوم و در زیر گوش ما اتفاق میافتد و ما به راحتی از کنارش میگذریم و در اکثر مواقع اصلا متوجه آن نمیشویم و آن را نمیبینیم و یا مانند بازیگر نمایش خود را به ندیدن میزنیم.
نمایش حول قصه زندگی زنانی میگذرد که به هر دلیل خود نان آور خانواده هستند. زنانی که یا شوهرانشان از دنیا رفته است و یا همسرشان چون شخصیت زن نمایش سکته کرده و زنگی نباتی دارد. این زنان به ناچار میباید بار زندگی خود وخانواده را به تنهایی به دوش بکشند و از آن جایی که در این زمانه نا مراد نان وقوت روزانه به سختی به دست میآید چه برسد به دیگر مخارج وانباشت افراد بیکار وبی کارهای جامعه خود معضلی شده است برای اجتماع، این زنان با هر جان کندنی که شده است می خواهند با چنگ ودندان زندگی بخورو نمیر خود وخانواده اشان را تامین کنند وروزگار را به امید فردایی شاید بهتر از سر بگذرانند.
حال اگر بیماری هم در خانه داشته باشند که دیگر واویلا چون نمیتوانند به این سادگی ها از پس مخارج هنگفت درمان و گذران زندگی وخرج روزانه خود وبچه هایشان برآیند. آنوقت کارشان به جایی که نباید بکشد میکشد. در انتها هم اگر از بیماری های مقاربتی جان سالم بدر ببرند با فروش اعضای بدنشان از پای در میآیند.
نمایش با جسارت انگشت روی موضوعی می گذارد که یکی از معضلات مهم جامعه ماست . یعنی زنان سرپرست خانوار .در نمایش شاهد هستیم که زن، جامعه و سردمدران آن را خطاب قرار می دهد . او به هر جایی که به نظرش می رسد که بتوانند به مشکل او رسیدگی کنند رفته است.
دست به دامان هر کس وناکسی که فکر می کردند شاید بتواند مشکلشان را حل کند زده اند. او برای حفظ خود و زندگی خانواده اش به این سازمان و آن سازمان به این مدیر آن مسئول و... مراجعه کرده است. همه مدارک لازم را جمع آوری نمود ه است و... اما کسی به حرفش گوش نداده و به دردش رسیدگی نکرده است.
پس تنها راهی که باقی می ماند خرج کردن از خود است . ازهرآنچه که برایش مانده .از تنها دارائیش یعنی از تن خود و در این میان نمی توان او را مقصر دانست چون مقصر مائیم. چون مقصر اصلی جامعه است . کسانی که می بینند وخود را به ندیدین ونشنیدن می زنند . کسانی که دو دستی ومحکم فقط وفقط کلاه خودشان را نگه داشتهاند و کاری به کار دیگران ندارند . برایشان اصلا مهم نیست که چه اتفاقی برای هموطنشان وهم نوعشان و اطرافیانشان میافتد.
نه انگار که شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی در هفتصد سال پیش گفته است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز مهنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
تو گویی که این شعر اصلا جز فرهنگ وادبیات و روابط اجتماعی ما نبوده؛ و این یعنی فاجعه ای تراژیک در روابط انسانی، اجتماعی، فردی، فرهنگی و هنری، اقتصادی، اعتقادی و ... ما ایرانیان. حال آنکه این شعر ومفهوم آن درکشور های پیشرفته به صورت ضرب المثل در آمده و کابردی شده و به آن عمل میکنند.
زن چون شیری است که احتیاج او را روبه مزاج کرده است. آنچه شیران را کند رو به مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج. او به ناچار دست به کاری می زند که به هیچ عنوان آن را نمی خواهد؛ اما چاره ای ندارد و راهی برایش نمانده، کسی دست یاری او را که به سویشان دراز شده نگرفته. هرکسی هم به سویش آمده و تظاهر کرده که میخواهد به او کمک کند برای بر آوردن امیال و خواسته های نامانوس و ارضا مطامع وغرایز خویش بوده است.
حال مردی طبق معمول با او قرار می گذارد ، بعد معلوم می شود که برای انتقام آمده. زنی روسپی پسر او را بیمار کرده وظاهرا به علت بیماری های مقاربتی مرده . حال او می خواهد از این زن که فکر می کند همان روسپی است انتقام بگیرد ، در صورتی که اشتباه میکند. ظاهرا این زن آن زنی نیست که او به دنبالش است ؛ اما برای مرد فرقی نمی کند او می خواهد به خیال خودش از یک زن بدکاره انتقا م بگیرد.
حال این آدم که ظواهر و رفتارش نشان می دهد خلاف کار است متشرع هم میشود و رگ غیرتش به جوش میآید. غافل از آنکه باعث اصلی بلاهایی که بر سر زن آمده همین مردان وهمین اجتماع هستند.
استادمحمد تو را تا عمق فاجعه وتراژدی زندگی این زن می برد تا جایی که یکی نوچه این مرد با دیدین عکسی خانوادگی در آلبوم زن پی میبرد که با زن فامیلی نزدیک دارد اما همچنان خود را به ندیدن ونشنیدن می زند و ولیچر شوهر زن را رو به دیوار می گرداند به معنی اینکه اصل چیزی ندیده در واقع صورت مسئله را پاک میکند و در سایه سیگارش را روشن می نماید ونمایش همین جا تمام می شود.
او ترجیح می دهد که در همان «عکس خانوادگی» فامیلی بماند و نه چیزی بیشتر. درواقع چیزی هرگز تغییر نخواهد کرد مگر آنکه ما از بن واساس تغییر کنیم ما و اجتماع ما و فرهنگ ما و روابط انسانی ما وتعاریف ما و...تا مادامی که فقط به فکر خویش هستیم چیزی تغییر نمی کند ونخواهد کرد. غافل از آنکه شاید فردا نوبت خود ما باشد وخانواده ما و...
پرستو گلستانه نقش زن را درماتیک ایفا میکند با تحولات حسی به موقع ؛ او با درک درست وژرف از شخصیت وفضای قصه توانسته به بازی ای انرژیک، طبیعی و واقعی و قابل باور دست یابد ؛ تا جایی که وقتی رو به تماشاکنان می گوید «چرا به من نگاه می کنید، به من نگاه نکنید» تو به عنوان مخاطب دیگر نمیتوانی به او نگاه کنی، چرا که از خودت شرمنده شده ای واین قدرت بازیگری او را می رساند که توانسته چنین لحظات نابی را خلق کند .
پرستو گلستانی با بازی در این نقش نشان داد که توانایی دراماتیک بالای دارد وبه درک تاثیرغریزی و حسی در پرداخت شخصیت و رسیدن به حس نهفته در دیالوگ و انتقال آن به تماشاکنان رسیده است . باید گفت پرستو گلستانی به کلاس بازیگری خاص خود دست یافته و به سطح مطلوبی از بازیگری خود رسیده.
چرا که در جاهایی شگفت انگیز وبسیار تاثیر گذار و با حضور صحنه ای بازی می کرد . شاید آنجایی که بر سر مردان با عصبانیت فریاد می زند "قبل از شروع صحنه هل دادن روی صندلی" مثلا تلفیقی از عصبانیت با حس خنده ای خاص از سر انزجار و تنفر و خستگی وهراس تا در آن بخش به لحاظ حسی وبیانی منوتون نشود و تاثیر گذار تر باشد . البته این فقط یک پیشنهاد است همین وبس .چون بازی ایشان تقریبا بی نقص است.
مهران امام بخش وامیر عدل پرور نیز بازی های روان وقابل قبولی را ارائه دادند . شاید اما م بخش در جاهایی که نیاز نبود ، می توانست آن قدر عصبی نباشد وبازی نرمتری را با توجه به ساختار حسی نقش و فضا وموقعیت زمانی ومکانی نمایش و پرداخت های موضوعی وموضعی ولحظه ای ارائه دهد.
هرچند او بازیگری است که شیوه کار خود را دارد وبسیار انرژیک و با حس بازی می کند به همین دلیل ریتم های درونی و بیرونی نسبتا مناسبی را نشانمان میدهد. شاید در جاهایی نیز نوع حرف زدن و بیان دیالوگ از سوی او با شخصیتش و رفتارش هم خوانی ندارد البته این موضوع بیشتر به متن وکارگردانی برمیگردد.
امیر عدل پرور نیزبا طنزی ظریف روان و قابل باور به ایفای نقش پرداخت . بازی در سکوت بازیگر نقش شوهر نیز در جای خود قابل توجه است با حرکات میمیک استلیزه شده که حس درونی اش را نشانمان می داد . تو گویی در آن سکوت مرگ بار دنیایی از حرف نهفته است وبا چشمانش که گاه وبی گاه باز وبسته می شود به عمق ما نفوذ می کند تا بلکه وجدانمان را قلقلک دهد وبیدارمان کند.
اما از بازیها که بگذریم به طراحی صحنه که جز اصلی این نمایش است می رسیم . عینکی بزرگ که نشانگر دیدگاه و زاویه دید تماشاکنان وبه طریق اولی افراد جامعه است. هرکسی از پس عنیک خود به این مسایل می نگرد نه آن گونه که هست ومی باید باشد . نگاه از پس عینک نگاهی یکدست و واقعی وملموس و ژرف نیست .
این عینک البته می تواند نشانه واشاره ای به روشنفکر مابانه بودن قشر خاصی از جامعه ومسئولین وسردمداران آن نیز باشد. کسانی که خود واقعی اشان را در پس نقابی این چنین پنهان می کنند ومدام شعار حمایت از مردم وقشر نیازمند و آسیب پذیر جامعه را سر می دهند . شعار حمایت از زنان وکودکان وبیماران و... اما فقط در حد همان ژشت است وشعار وحفظ پرستیژ روشنفکر مابانهشان.
باید گفت کارگردان رضا بهرامی به درک درستی از متن ومفاهیم زیرین آن رسیده است وبا هوشمندی اندیشه خاص خود را نیز بر خوانش متن واجرای آن افزوده. اجرایی شسته و رفته با ریتم های درونی وبیرونی دراماتیک. همین موجب شده است که نمایش به زمان مطلوبی دست یابد . باید گفت تفکر واندیشه کارگردان در جای جای اجرا احساس می شود .
طراحی میزان وحرکات نیز نسبت به شخصیت ها و روابط بین آن ها چیده شده است . به خصوص زمانی که بازیگران در سایه قرار می گیرند و «سایه بازی می کنند». شاید مرد بیشتر می خواهد که بخش هایی از شخصیتش همچنان پنهان بماند. اما زن انگار دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارد او شفاف و زلال می ماید وچون آب پاک! واین کنه مطلبی است که نمایش می خواهد بگوید.
پاکی وزلالی وصاف بودن علیرغم آنکه به ظاهر این گونه نیست. در واقع ما باید زاویه دیدمان و تعاریفمان ونگاهمان را عوض کنیم. به کارگردان رضا بهرامی، بازیگران و گروه بابت نمایشی در خور که حرف امروز واکنون را می زند و یکی از مشکلات بغرنج جامعه را مطرح میکند خسته نباشید میگویم ودیدن این نمایش را به همگان وبه ویژه مسئولین توصیه می نمایم، بلکه از این طریق همه ما یک تکانی بخوریم وجدانمان کمی تا قسمتی بیدار شود انشاالله.
منبع: ایران تئاتر