تئاتر این روزهای ما، گرفتار ساختن فضاهای انتزاعی است. خلق جهانی بدون تاریخ، بینسبت با اینجا و اکنون و پر از حرف و حرف و حرف. فیالمثل در این اجرا که بر مدار ژانر علمی-تخیلی میچرخد و انسان گرفتار خلقیات بد و امر شرورانه را به نمایش میگذارد قرار است یک جهان پساصنعتی آن چنان بازنمایی شود که عدهای با داروی «آنتی اویل» شر زدایی شوند و خصلتهای شیطانیشان را درمان کنند. خلقیات آسیبزایی همچون حسادت، تنبلی و نمامی و...به میانجی کشف یک شرکت فراصنعتی پزشکی، در یک فرآیند پیچیده پاکسازی شده و فرد بیمار درمان میشود. اما در این اجرا هم به مانند خیل کثیری از این آثار نمایشی، به جای لحن مناسب برای برساختن این فرآیند، آن هم در میانهی یک جهان پساصنعتی، شخصیتهایی را مشاهده میکنیم که با لهجهی اقوام کشور عزیزمان ایران در حال بیان دغدغههایشان هستند اما شگفت آنکه بر لباسهای متحدالشکلشان نقش بارکدهای مطول نقش بسته است.
این اجرا میخواهد بخنداند بنابراین پر است از با بازیهای نه چندان خلاقانهی زبانی. روندی که در سه اپیزود تکرار میشود و در نهایت اجرا با مانیفستخوانینه چندان رادیکال از شخصیتی که یادآور «دیگری بزرگ» این جهان است کار خود را به پایان میرساند.
باید توجه داشت که برساختن یک جهان خودبسنده که در آن مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، به اندازه باشد کار دشواری است. ادبیات مدرن بیش از آنکه بر نمادگرایی میدان دهد، در گرایش به ساختن جهان تمثیلی است که موفق عمل میکند. یک جهان تمثیلی مثل آن چیزی که در آثار کافکا یا هاکسلی و میبینیم میتوانست آنتی اویل را رستگار کند. اما این در دام نمادگرایی افتاده و تحلیل رفته است. رویکردی که ندر مایش «جنوب عمیق» و تعداد دیگری از این قبیل اجراها در این چند سال شاهد آن هستیم.. تئاتر ایرانی ناتوان از ساختن یک جهان خودبسنده آخرالزمانی و پساصنعتی، بیش از آنکه بر تئاتریکالیته تکیه کند، همه چیز را به کلمات تقلیل میدهد. فیالمثل در نمایش آنتی اویل خصلتهایی چون حسادت، بدزبانی و تمام صفات شرورانهی بشری به جای نشان داده شدن از طریق کنشهای رفتاری، کمابیش از طریق کلمات گوشزد میشوند. اما مخاطب این روزهای تئاتر ما، زیر بمباران تصاویر آثار سینمایی درجه یک دنیا، دیگر مقهور این حجم از کلاممحوری نخواهد شد. نسل جوان این روزهای ما خوب است این نکته را در نظر آورد که ژانر خلاقیات را بیش از این، نویسندگانی چون هدایت و جمالزاده به اوج رساندهاند.
در نهایت میتوان این نکته را متذکر شد که تجربه زیسته انسان ایرانی، با آنکه بینسبت با مناسبات پسامدرنیستی این روزهای جهان نیست، اما پتانسیل ویژهای در چنته ندارد که به مانند یک انسان مدرن غربی، وضعیتهای پساصنعتی را خلق کند. پادآرمانشهرهایی که هر انسان آگاه و آزاد را به وحشت میاندازد. آنتی اویل، محصول التقاطگرایی دوران ماست. پایی در مناسبات جهان پساصنعتی دارد و پایی در فلاکت مردمان مستاصل جنوب شهر تهران بنابراین شوربختانه از هر دو دست خالی بیرون میآید. اجرایی که به تمامی توان خیره شدن در فاجعه را ندارد چراکه به قول ژیژک، «وحشت از اشکهای واقعی» کلیت او را در بر گرفته است.
محمد حسن خدایی