آنتیگون یکی از ماناترین و بانفوذترین متون نمایشی در کل دنیاست که می تواند هر انسانی را در مسیر خودکامگی و استبداد فردی به چالش بکشد و این فردیت دچار خودکامگی هم مرتبط با حکومتها نیست، بلکه در هر خانواده، مدرسه، اداره، سازمان، و هر جایی که انسان ها در کنار هم هستند، وجود چنین موجودات تک ساحتی ممکن هست و در اینجا چگونگی خودکامگی و پیامدهای آن می تواند در بیداری انسانها موثر باشد.
اینکه علی راضی با بازیگران ایرانی و فرانسوی بخواهد برداشتی آزاد از "آنتی گون" ژان آنوی فرانسوی را در قرن بیست و یکم کار کند، این لطفی است که در حق تماشاگرانش کرده که اگر درصدی هم دچار خودکامگی هستند، بتوانند در مهار و پرهیز از این نیروی منفی و ویرانگر نهایت تلاش خود را انجام دهند. همین نکته بارز هست که اهمیت متن و بازنمایی آن را در طول تاریخ دو هزار و پانصد ساله بر ما گوشزد می کند چون متن آنوی نیز برآمده از متن سوفوکل و یونان باستان است که در عصر طلایی پریکلس چنیبن متونی توانسته اند به بازنمایی چالش و مقابله با قدرت های خودکامه و باطل بپردازند.
اجرای علی راضی از این منظر حائز اهمیت است که می تواند به شکل موجز و مینی مالیستی تر در بازآفرینی چنین کنش کارآمدی ما را متوجه نیروی ویژه و برتر درون مان آگاه سازد که در هر جایی هر انسانی می تواند در مقابله با خودکامگی آن را مهار و حتی نابود سازد و چه بسا جقانیت انسان نیز در چنین رویه و روالی شکل درست و باورمندی خواهد گرفت. وگرنه مهر سکوت بر دهان زدن و پیروی از دهان بند سکوت به عبارت دیگر هرگز راه به جایی نمی برد چون در این حالت نیز در خوش بیناترین شکل ممکن اش نابودی تدریجی گریبان آدمی را خواهد گرفت و انسان همواره در مسیر رهایی با طبیعت همنوایی می کند.
در این نقد هم بر آن هستیم که هم "آنتی گون" ژان آنوی را بشناسانیم و هم دگرگونی متن علی راضی و در نهایت چگونگی ساختار و زیبایی شناسی اجرایش را واکاوی کنیم چون بدون دانستن این تغییرات دقیقا متوجه ارشمندی های این متن و در عین حال کاستی ها و نقص های احتمالی اش نخواهیم شد اما در کل می توان از اجرای "آنتی گون" لذت برد مگر اینکه بخواهیم از وجوه سیاسی، اجتماعی و فلسفی این متن بکاهیم که در آن صورت نیز حتما پیکان نقد تند و تیزتر نسبت به آن زاویه خواهد یافت.
از اسطوره های یونان
آنتیگون، در اسطورههای یونان، دختر ادیپ و یوکاسته است. برادرانش پولونیکس و اتئوکلس در جنگ مخالفان هفتگانهٔ تب همدیگر را کشتند و کرئون دایی شان و پدر همون، پادشاه تب تدفین پولونیکس را به جرم خیانت ممنوع کرد. آنتیگون از این فرمان سرپیچی میکند و میگوید که «از قلب فرمان میبرد». او برادر را به خاک میسپارد و به دستور کرئون زنده در گور میشود.
ژان آنوی
ژان آنوی نمایشنامهنویس، کارگردان و داستاننویس فرانسوی در ۲۳ ژوئن ۱۹۱۰ در بوردو به دنیا میآید. همزمان با تحصیل در دورهی دبیرستان به تئاتر علاقهمند میشود و سپس در سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ در کُمدیِ شانزه لیزه مشغول به کار میشود، اما پس از مدتی برای آنکه بتواند تمام وقت خود را صرف نوشتن کند از این کار کنارهگیری میکند. در سال ۱۹۳۲ نخستین نمایشنامهاش به نام «هومولوسِ لال» با شکست مواجه میشود. چند ماه بعد نمایشنامهی «هِرمین» را منتشر میکند، اما اولین موفقیتِ واقعیِ او در سال ۱۹۳۷ با اجرای نمایشنامهی «مسافر بیتوشه» در تئاتر ماتورَن رقم میخورد. اجرای ژرژ پیتوف از این متن ۱۹۰ شب تکرار شد. آنوی یک سال بعد و با نگارش «وحشیگری» در محافل تئاتری فرانسه نامی بلند یافت. این نمایشنامه را نیز پیتوف بیش از ۱۰۰بار به روی صحنه برد. در چهارم فوریهی ۱۹۴۴ برجستهترین نمایشنامهی خود «آنتیگون» را در تئاتر آتُلیه اجرا میکند. این اثر اقتباسی است از نمایشنامهی «آنتیگونه» اثرِ سوفوکل نمایشنامهنویسِ مشهورِ یونانِ باستان. آنوی این نمایشنامه را با الهام از شرایط جنگ جهانیِ دوم و اشغالِ فرانسه توسط ارتش آلمان مینویسد و آنتیگونِ جوان به نماد مقاومت در دورانِ اشغال تبدیل میشود.
در سال ۱۹۳۹ آنوی با همکاری ژان لویی بارو و رونه بارژاول مجله نوول سزون (فصل نو) را منتشر کردند. جنگ جهانی آغاز شد و فرانسه به اشغال آلمانها درآمد. آنوی همچنان مینوشت. او نه با نازیها همکاری کرد و نه به نهضت مقاومت پیوست.
بی تعهدی او در برابر این واقعه پس از پایان جنگ منشا بسیاری از ملامتها شد. در سال ۱۹۴۲ «آنتیگون» منتشر شد. این تئاتر با استقبال فراوان مخاطبان همراه بود؛ و پیرامون آن مناقشهای پرشور درگرفت. برخی آنوی را سرزنش کردند که اعمال نازیها را تطهیر و توجیه کرده است و چون نازیها نمایش را سانسور نکردهاند، پس آنوی همدست آنان است. پس از آزادسازی، آنوی به طور متناوب نمایشنامههایی مینویسد که خودش آنها را اینگونه دستهبندی میکند : نمایشنامههای "سیاه"، "صورتی"، "درخشان"، "نابهنجار"، "مُبَدَّل"، "سِرّی" و "شوخ". او این دستهبندی را بر حسب میزانِ درندهخویی، نفاق و بدبینیِ موجود در این آثار انجام داده است. او در این مدت نمایشنامه هایی نوشتهای موفق متعددی خلق میکند که از آن میان میتوان به آثاری چون «دعوت به قصر» (۱۹۴۷)، «چَکاوک» (۱۹۵۲)، «بیتوسِ بیچاره یا شامِ سرها» (۱۹۵۶) و «بِکِت یا فخرِ خداوند» (۱۹۵۹) اشاره کرد. آثارِ آنوی در زیر پوششِ نوعی شکگرایی، بیانگرِ یک بدبینیِ عمیق هستند. او نبردهای پرشوری را به تصویر میکشد که در آنها خُلوص و آرمانگرایی در مواجهه با واقعگرایی و فرومایگی در هم میشکنند. در سال ۱۹۵۳ آنوی از نخستین ستایشگران و پذیرندگان استعداد بکت شد. ژان آنوی در سوم اُکتبر سال ۱۹۸۷در شهر لوزانِ سوییس از دنیا میرود.
آنتیگون مدرن
باید گفت آنچه در قرن بیستم و در دل جنگ جهانی دوم به دست ژان آنوی بازآفرینی می شود، به گونه یک بازنگری مدرن از "آنتی گون" است که باید خود را درگیر با چالش های اساسی روزگار معاصر گرداند. تا مدت ها آنوی تمایلی به بازنویسی تراژدی های یونانی به عنوان منبع الهام خود نداشت، اما این تمایل با آغاز جنگ جهانی دوم در او به وجود آمد. واقعیت سیاسی همواره مناسبتی جدی فراهم می آورد. چهار نمایشنامه سیاسی آنوی با نام های «اریدس» (١٩٤١)، «آنتیگون» (١٩٤٢)، «رومئو و ژانت» (١٩٤٥) و «مده» (١٩٤٦) که حاصل تمایل آنوی به بازخوانی تراژدی گذشته است، در حقیقت بیانگر واکنش او به اشغال فرانسه به وسیله آلمان ها نیز هست. این چهار نمایشنامه از ١٩٤١ تا ١٩٤٦ –دوره جنگ- و به مدت پنج سال نوشته شده اند. در این شرایط بازخوانی هر متن می تواند به منزله بازخوانی روزگار خود نیز باشد.
ژان آنوی، بیست و شش نمایشنامه نوشت که بهجز دو نمایشنامه، همه آنها موفقیتآمیز بود و او افتخار میکند نویسندهای «تسکینگرا»ست، و از تکرار این موضوعها در آثارش خسته نمیشود. او وظیفه تئاتر را این میداند: «لذت و تسکین و لاغیر». از نظر او کسی که بتواند در خلال سه ساعت کاری کند که مردم گرفتاریهایشان را فراموش کنند، و مرگ را از یاد ببرند، بدون شک کاری بزرگ انجام داده است و بهتر از این چیزی وجود ندارد. او معتقد است کار تئاتر طرح افکار مذهبی، سیاسی یا فلسفی نیست، تئاتر، طراح اندیشه شبیه به واقعیت و یا ضرورت ایجاد پیچیدگی یا دادگاهی برای شرح و تفصیل نیست او اصرار دارد که اساساً کار تئاتر این است: «بازی آزادانه عقل.»
اگر آنتیگونه را بهترین نمایشنامه جدی او بدانیم، که بیانگر نگرش او به جهان در دورترین حد ممکن شدت و اقناع است، پس نمایشنامه «دعوت به قصر» او را باید موفقترین نمایشنامههای تخیلی یا فانتزی او بهشمار آوریم. در این نمایشنامهها عنصر «تسلی» در بالاترین حدّ خود است. چون در آنها افکاری لذتبخش و آرامشدهنده میبینیم که هرگز از آنها خسته نمیشویم چرا که این افکار را در بافت نمایشنامه وارد میکند.
آنتیگون آنوی به رغم شباهتش به «آنتیگون» سوفوکل، تفاوت های مهمی با آن دارد. این تفاوت ها اگرچه ناشی از زمینه و زمانه آنوی است اما نشانه خلاقیت و درک آنوی در تطبیق نمایشنامههای خود با شرایط پیش آمده نیز هست. آنوی در نمایشنامههایش، تراژدی های دوران باستان را با روزگار مدرن میزان می کند و در همان حال بر هر دو دوره پرتویی می افکند.
در آنتیگون ژان آنوی، نمایش در صحنهای بیزمان و بیمکان آغاز میشود. برخلاف اثر سوفوکلس بهجای دیالوگ آنتیگون و ایسمن تمام شخصیتها در صحنه حاضرند و هر یک به کاری مشغول. «صحنه خوان» از شخصیتهای حاضر در صحنه جدا شده و تراژدی آنتیگون را برای تماشاگران همچون یک نقال روایت میکند. از همان ابتدای نمایش آنچه بر آنتیگون و سایر شحصیتها خواهد رفت را، نقل میکند. پیشآگهی تماشاگر، پیش از همراهی ذهنی با شخصیتهای روی صحنه، کاری است برجسته که ژان آنوی در این نمایشنامه انجام داده است. تماشاگر از همان آغاز میداند که آنتیگون خواهد مرد. بدین گونه آنوی ذهن تماشاگر را به سمت و سوی مسیری که آنتیگون برای مرگ خواهد پیمود هدایت میکند. هدایت به سوی دیدن جزئیاتی از یک کلّ.
هر چند آنتیگونِ ژان آنوی برگرفته از اثر سوفوکل است، اما آنوی توانسته روح دوران خود را بر این اثر بدمد. کلافی کاموا به دست شهبانو اوریدیس، همسر کرئون، میدهد که همچون زنان طبقهی فرودست از بامداد تا شامگاه مشغول بافتن برای فقراست. تو گویی «فقرا غیر از بافتنی به چیز دیگری نیاز ندارند.» اوریدیس تنها زمانی آگاه میشود پسرش هِمون خود را در کنار آنتیگون فنا کرده که آخرین رج بافتنیاش را میبافد. کلاف را رها میکند، به اتاقش میرود و میل بافتنیاش را در قلبش فرو میکند. کنش کرئون در مقابل مرگ شهبانویش چنین است:«اونم خوابیده، همهشون خوابیدن. خوبه، روز سختی داشتیم!»
کرئون تسلیم سرنوشت میشود و تلاش دارد با تحلیلهای منطقی برای خود، امید به زندگی همچنان در دلش شعلهور بماند و با سرنوشت کنار بیاید.
آنتیگون در اثر ژان آنوی کاراکتری است که با آیینهای خدایان به مخالفت برمیخیزد. دستمایهی مخالفت او برادری است که بدون گور در دشت رها شده تا سهم لاشخواران شود. او به آیینهای مردم تِب باور دارد و در اوج شکوفایی عشقش قدرت آن را دارد که به زندگی و زیباییهایش «نه» بگوید. هر چند خود نیز از این نافرمانی و کنش خود در برابر کانون قدرت سر در گم مانده است. او هنگام مرگ نیز زندگی را دوست دارد. حتی هنگامیکه به انتظار مرگ نشسته، سرشار از عشق به زندگی است. در نامهای که با دستخط مأمور مرگش برای نامزدش «همون»، فرزند کرئون، نوشته میشود، مقرّ میآید که نمیداند به کدامین سبب میمیرد.
بارزترین ویژگی نمایشنامهی آنوی ساختار شکنی در زبان تراژدی کلاسیک است. زبانی که ژان آنوی برای روایت اثر خود برگزیده، زبان محاوره است. زبانی که مردم کوچه و بازار با آن سخن میگویند. در حوالی همین سالهاست که لوییفردیناند سلین رمانهای خود را به زبان محاوره مینویسد. باید تاکید کنم که اشاره به سلین بهمعنی این نیست که آنوی تحت تاثیر او بوده است. اما باور دارم که روح دوران در نوشتن آنتیگون به زبان محاوره، در ژان آنوی تاثیر داشته است. تو گویی هرگز نمرده است!
مهمترین رویکرد آنوی در این اقتباس، مبتنی بر کاستن از وجه اسطورهای نمایشنامه و بخشیدن خاصیت امروزین به آن بوده است. آنوی این تراژدی باستان را چنان بازآفرینی میکند که انگار در فرانسهی دوران جنگ دوم جهانی اتفاق میافتد و با این حال، در هر زمان و مکان دیگری از جهان معاصر نیز ممکن است اتفاق بیافتد. از این رهگذر، “زمان” در اینجا، بیش از آنکه به مفهومی تاریخی به کار رود، به دلمشغولیها و ساختار اجتماعی/فکری مربوط میشود. آنتیگون آنوی، به این دلیل که در دوران معاصر نوشته شده است برای ما قابل درکتر نیست. بلکه دلیل قرابت مخاطب امروز با اثر آنوی، به دلیل بازشناسی ساختارهای جامعهی خود در متن آنوی است. به حسب بازشناسی همین ساختارهای اجتماعی/فکری است که شخصیتهای آنوی نیز بیش از کاراکترهای سوفوکل زنده، قابل درک و نزدیک به مخاطب هستند. آنها وجوه گوناگونی دارند و به دلیل زیست در ساختارهای پیچیدهی دنیای مدرن، از سادگی شخصیتهای سوفوکل دور افتادهاند. همین ساختارهاست که متن آنوی را به متنی سیاسی در معنای امروزین آن بدل میکند. حاکم(کرئون) سوفوکل، مردی در گیر و دار سیاست نیست در حالی که حاکم (کرئون) آنوی، دقیقا شخصیتی غرق شده در باتلاق سیاست است.
سندروم کرئون
در عالم سیاست اصطلاحی وجود دارد که علیرغم مهجور ماندنش، هنوز در جهان ما زیست میکند. سندروم کرئون اشاره به مشخصهی حاکم مستبدی است که توان شنیدن حرف مخالف را ندارد، اطرافیان او نیز یا به دلیل ترس و یا از سر سودجویی، تنها از آنچه خوشایند حاکم است سخن میگویند و به تبع همین رفتار، آنچه حاکم در جهان پیرامون خود میبیند و یا دربارهی آن میشنود، چیزی نیست جز بازتاب و تکرار توهمات و افکار خود. گونهای از خودحقیقتپنداری که با رفتار عافیتطلبانهی اطرافیان به مرحلهی حاد خود میرسد!
نگاه راضی
علی راضی بر آن هست که این هفتاد و چند سال دور شده از جنگ جهانی را با ملاحظه گری هایی تبدیل به یک مواجهه خصوصی و ویژه گرداند که در آن یک دختر و دایی اش باید که تکلیف خود را در برابر یک امر شدنی و ناشدنی نمایان سازند انگار هر دو وجه نیز در این رویارویی پیامدی جز شکست نخواهند داشت اما شکست "آنتی گون" با مرگ او رقم می خورد که از سر ناچاری است چون پیروی می کند از ندای درون و قلبش که همانا خاکسپاری برادر را یک امر آسمانی و خدایی و از همه مهمتر انسانی می داند و نافرمانی از پیام یا امر کرئون برایش چندان اهمیت ندارد چون دقیقا این نافرمانی ماهیت درونی و انسانی اش را رقم می زند و در غیر این صورت انگار که دیگر انسان نیست و حیوانی است که باید بنابر غریزه تابع فرمان های دیکته شده ولو از منظر زورگویی و ستمگری باشد اما خدایان دستور داده اند که هر مُرده ای با مراسم و یادبودهایی خاکسپاری شود و بی احترامی به تن و جسد برادر چندان خوشایند دلش نیست که این فرمان کرئون است که او را ضد خود و خائن می پندارد اما این خائن بیش از هر چیزی انسان است و باید که پس از مرگ حتما با مراسمی در شان هر انسان خاکسپاری شود. این سماجت در مسیر روان شناسانه برای اثبات خویشتن هست که آنتیگون را یه یقین پیروز میدان می کند با آنکه جان بر راه آرمان و هدفش می گذارد و حقانیت خود را در دنیا اثبات می کند. این کنش فردی غالب است بر آن نتایج جمعی و سیاسی که می تواند آن را نیز رهبری کند اما در اینجا فرد اصلح بر جمع است و باید که خودی اثبات شود و این همان روال عادی تری است که می تواند هر انسانی را در مسیر خودش میّسر گرداند.
راضی بستر را واقعیت زندگی روزمره می گیرد و برای همین از آشپزی ایسمن و رسیدگی به گلهای "آنتی گون" آغاز می کند که در آن همه چیز با معمولی ترین روابط و رویدادها در پیش است. او خانواده و نزدیکی های خانوادگی و نسبت های خونی را انگیزه می کند که در آن به آسیب خودکامگی بپردازد. این نزدیکی ها غایت بی رحمی و شقاوت را آشکار می کند چون در این حالت هم خونی و پیوند خانوادگی نیز مانع از هلاکت و شکنجه کردن آدمها نخواهد شد چنانچه کرئون "آنتی گون" را تا سر حد خودکشی پیش می برد که پیامدش همانا خودکشی همون نیز خواهد بود؛ یعنی دختر خواهر و پسر کرئون قربانی این خودکامگی بی حد و ثغور خواهند شد هر چند برای کرئون قانون و فرمانش مهم است تا آنچه که قوانین خدایگان یونان به شمار می آید.
اجرا
اجرا به نوعی می خواهد دربرگیرنده شرایط مینی مالیستی باشد و همه چیز را در یک نگاه و چشم انداز با سه لاین (برش و مقطع) جمع بندی و خلاصه کند. در اینجا در پس پرده ی توری زندگی معمولی ترسیم می شود که در آن ایسمن آشپزی می کند و "آنتی گون" به گل ها آب می دهد و تقریبا این دو حرفهای روزمره می زنند با این تفاوت که حالا می خواهند سر از ته و توی هم دربیاورند و این کنجکاوی "آنتی گون" هست که در لباس سیاه برای مرگ دو برادر، می خواهد بداند که کرئون دقیقا چطور موجودی است و اگر قرار بر نافرمانی از او باشد چگونه رویدادی پیش رویش خواهد بود. این سوی پرده و در سطح دوم عوامل و نشانه هایی از مرگ و خودکشی نمایان هست. یک خرک و دو تخته بلند و یک بشکه همه آن چیزی است که در یک برش نوری مستطیل شکل همه حرکات در آن شکل می گیرد. لاین سوم نیز یک باغچه هست و تعدادی سطل آب. اینجا مقصد گورستانی است که متاسفانه جسد برادری در آن رها شده و حالا "آنتی گون" بنابر فرامین خدایگان یونانی که باید احترام به مرگان همچنان حفظ شود برخلاف نظر کرئون برادر را در آن دفن می کند.
حالا بنابر صحنه ها نور (طراح نور: صبا کسمایی) در یکی از این مقاطع سه گانه باعث روشن شدن آنجا می شود و رویدادها و حضور بازیگران نمایان می شود. این خود دلیلی برای در هم تنیدگی زمان و رویدادهاست که زمان را به صرفه جویی و ارائه ضرباهنگ دقیق تر پرتاب می کند. در عین حال این موجز گرایی همراه با حالت نمادین و کارکردی بیشتر خواهد شد که هر چیزی می تواند بیانگر انتزاعی از یک واقعیت باشد چنانچه بالارفتن از خرک و پوشیدن شنل سرخ بیانگر قدرت نامتناهی کرئون است که با بالا رفتن "آنتی گون" از سطح شیبدار همان تخته این قدرت به چالش کشیده می شود که پیامدش اجبار و ناچاری در خودکشی خواهد بود و در نهایت نیز همون پسر کرئون هم در مواجهه با پدر و در اعتراض به نابودی اجباری نامزدش، "آنتی گون" همین روال و انجام خودکشی را تکرار خواهد کرد. انگار در چالش کرئون با همون که پایین خرک دارد اتفاق می افتد زوال و سقوط این پادشاه رخ می دهد و این رخداد به سطحی نازل تصور و تصویر می شود. بشکه هم نمایانگر خودکشی و فرو افتادن در گور است!
اما سطل ها زیادند و منافات دارند با آن اختصارگرایی مد نظر کارگردان که فقط دو سطل زمینه رویدادها را ممکن می سازد. یکبار برای صابر ابر و یکبار هم برای نوال شریفی که اولی آب سطل را بر سر می ریزد و دومی دستهایش به دست ایسمن شسته می شود و آن زیادی سطل ها دیگر زیر سوال می رود و نمی توانست بستر ساز اتفاقات بعدی یا اینکه تصویرگر مفهومی غایی تر در صحنه باشد!
از آن مهمتر بازیگری است
بنابراین در این روال تا حدی تصویر سازی و ترکیب بندی های تصویرگرایانه موجبات دیده شدن"آنتی گون" را فراهم می سازد و شاید این ها لازمه یک کار موفق باشد اما از آن مهمتر همانا حضور بازیگران است که می تواند این فضا را در حد اعلایش بسازد اما در اینجا هنوز لغزش هایی هست. صابر ابر هنوز بلاتکلیف است از درک کرئونی که باید استبداد و خودمکامگی را در غایت شقاوت اش بازی کند. او پیش از این در نمایش کالیگولای آلبرکامو به کارگردانی همایون غنی زاده توانسته بود ما را با یک شخصیت بسیار دیکتاتور و شقاوت انگیز آشنا کند. این آشنایی به درستی در نحوه حضور بدن بازیگر و حس های مرتبط با این فیگورها نمایان می شد اما در "آنتی گون" هنوز بازیگر خنثی و بسیار خونسرد می نماید تا اینکه بخواهد شقاوت انگیز و ویرانگر باشد. او فقط تلاش می کند که با کدهایی و بیشتر هم در جریان صداسازی دو نقش کرئون و همون را از هم متمایز کند که این موفقیت هم راه به جای نمی برد چون هنوز کرئونی شکل نگرفته که ما با کنش هایی در خور دیدن و تفکر مواجه شویم؛ یعنی هنوز انتظارات ما برای این حضور و بازی برآورده نشده است.
نوال شریفی در نقش "آنتی گون" بر آن هست که در نگاه اول حسی بودنش را به حداقل ممکن برساند و در آن عصبانیت و نافرمانی هایش زیادی برجسته نشود. این خود یک راه غیر مستقیم هست برای حضور فعالتر تماشاگر که بخواهد خودش در بازنمایی بهتر حرکات و رفتارها تخیل خویش را به خدمت درآورد. البته این موجزگرایی تا حدی مانع از درک نافذتر این شخصیت می شود؛ یعنی حس می شود که می توان بیشتر به او پرداخت و این حرکت انقلابی اش باید که با برخوردها و مصداق ها و دلایل مدقن تری در نگاه مخاطب مورد واکاوی واقع شود. به هر تقدیر او یک دختر انقلابی است و باید بدانیم چرا او از زیبایی ها و جوانی اش چشم می پوشد و در آستانه ازدواج و پیوند با شاهزاده همون خود را از این همه موهبت و خوشنامی و زندگی بهتر و رفاه مندی کنار می کشد که در یک دردسر بزرگ تا پای جان مقاومت خود در برابر حرف زور و قلدرانه کرئون را پاسخگو باشد. این همان روالی است که نمی شود تصور کرد که بخش های عمده ای از آن باید در جاهای خالی فقط و فقط تصور شود. شاید این تصورگرایی هم از حد معمول که گذشته باشد نتوان به باوری نزدیک به یقین رسید.
اما ناتالی متی، بازیگر فرانسوی در نقش ایسمن تمام توش و توانش را در صحنه می گذارد که جلز و ولز زدن های یک خواهر را در توقف حرکت انقلابی "آنتی گون" سرانجام یابد و پس از این نافرمانی بزرگ، حالا او واسطه می شود که کرئون را در گرفتن انتقام و زندان انداختن "آنتی گون" مهار و نرم کند که این هم نمی شود چون آن ور قضیه، یک مرد بسیار بی رحم ایستاده که کمترین توجه ای به این احساسات انسانی و خواهرانه نخواهد کرد. یعنی این بازیگر هست که از بدن با تمام توان بهره می برد که این بازی را به ایجاز گویای یک موقعیت سخت و بحرانی تبدیل گرداند و بسیار هم موفق هست چون خواهرانگی را با تمام دردها و تراژدی هایش نمایان می سازد اما ته این بی رحمی اندوه خواهد بود چون خودکامگی را فقط مرگ و سکوت متلاشی شدن مهار می تواند بکند. اینها از جمله دگرگونی هایی است که علی راضی در متن خود به دنبالش بوده است چون در متون دیگران ایسمن این همه جلزو ولز ندارد و حتی می ترسد و در نهایت می خواهد "آنتی گون" را از این موقعیت بترساند و او را از این نافرمانی برحذر کند و بعد از آن نیز می داند کاری از دستش بر نخواهد آمد اما در اینجا علی راضی ایسمن را یک خواهر مسوول می داند که باید همه توانش را معطوف به برقراری یک شرایط مطلوب گرداند هرچند در نهایت چنین نخواهد شد.
بُعد یافتن صدا
صدا در این نمایش بُعد می یابد و حضوری زیرکانه دارد که در میان سکوت ها، مکث ها و حتی نریشن ها و بازی بازیگران بتواند ما را در القای آنچه باید متمرکز گرداند. این همان حال و هوایی است که نسبت به حقایق می تواند ما را دچار دگرگونی گرداند و ایستادگی در برابر ناملایمات می تواند اسباب زحمتی باشد که درواقع دارد دنیا را به سوی ملایمات و آزادی ها و رهایی ها رهنمون می کند.
در کارگردانی علی راضی که اتکای عمده اش بر القای فضا هست، مهندسی صدا (طراح صدا: صفا کامدیده) نقش مهمی دارد؛ یعنی در لحظه لحظه این نمایش حضور صدا بانی بعد یافتن کار خواهد شد. در ابتدا صدای دریا با موج های ناآرام و آواز مرغان دریایی بر آن هست که ما را متوجه آن فضایی کند که هیچ نشانگان مستقیمی از آن در صحنه نیست و بعد به رعد و برق و باران در تاریکی و روشنا اشاره می شود. این صداهای در هم تنیده ما را لحظه به لحظه با آنچه که در درون بازیگران غلیان یافته، آشناتر می کند و این خود زمینه ساز آن چیزی است که ما را متمرکزانه تر درگیر با حال و هوای "آنتی گون" خواهد کرد.
پیامد
این نگاه جسور و موجز علی راضی می تواند نمونه و الگویی باشد برای بازنویسی و اقتباس و دراماتورژی متون کهن و بیگانه ای که ما را برای حضور معاصرتر در صحنه تقویت می کند. مهم نیست که درصدی از آن به موفقیت هم نرسد، مهم جسارت نزدیک به یقین و کارآمد است که بشود تحلیل هایی را در راستای زمانه اکنون و یا ارائه تکنیک ها، شیوه ها و شکل های نوین تر برای استقرار یک تئاتر پویا پیش رویمان قرار دهد.
"آنتی گون" نمایشی است که دیده و درک می شود و همواره معاصر بودن و تعمیم پذیری در زمان ها و مکان ها را با خود دارد و این استمرار به گونه ای جاودانگی متن سوفوکل و اسطوره "آنتی گون" را اثبات می کند و چه بهتر با اجرایش بخواهیم در تئاتر حضور کارسازی داشته باشیم.
منابع:
ایران تئاتر
آنتیگون، از اساطیر یونان، ویکی پدیا
آنتیگون، تراژدی و کاتارسیس / رقیه کبیری، سایت ایشیق
ژان آنوی، سایت نشر نی
آنتیگون ژان آنوی دوباره آمد، خبرگزاری ایبنا
نقد آثار ژان آنوی، فلیپ تودی، برگردان: قاسم غریفی، وبلاگ پرسوناژ
نمایشنامهای که پیر نمیشود!، اکبر شریعت، سایت بولتن، ۱ دی ۱۳۹۴
شکلهای زندگی: درباره ژان آنوی و نمایشنامههایش به بهانه انتشار آثاری از او، نادر شهریوری، روزنامه شرق، شماره ۲۹۶۷ ۲۹/۶/۹۶، صفحه ۱۲ (ادبیات)