بهخاکنسپردن نوعی بیاحترامی به مُردگان در یونان باستان بود. سههزار سال پس از کرئون پادشاه تبای، هنوز در گوشهگوشهی دنیا، این بیاحترامی به مُردگان در فرهنگهای مختلف جلوهگر است؛ امری که شاید به شکل عجیبی در پیوندِ مستقیم با فرهنگ ما است. نمایشِ «شبیهِ شبیهِ آنتیگون» (نوشته عنایت خادمبشیری و کارگردانی نسیم ادبی و ندا شاهرخی) که این روزها در تالار مولوی روی صحنه است، داستانِ بهخاکنسپردنِ مُردگان و بیاحترامی به آنها است. اما این تصویرِ روییِ تراژدیِ آنتیگون نوشته سوفوکل است. عنایت خادمبشیری، داستان آنتیگون را از تراژدی سوفوکل برمیدارد و میآورد در قرنِ پانزدهم خورشیدی، و آن را در مجلسِ شبیهخوانیِ آنتیگون بازنمایی میکند: در سرزمینی که همه مردمان معمولیاش «زن» هستند؛ زنانی سوگوار و سیاهپوش. در این سرزمین سوگوار و سیاهپوش، پادشاه هم ردای سیاه به تن دارد، حتا اگر مغرورانه و سرخوشانه بر کوسِ «اناالحق»اش میکوبد.
عنصر خلاقه نمایش هم در همین «شبیهخوانی» است. در اینجا، شبیهخوانی مرگِ آنتیگون را از دریچه تاریکِ چشمهای مردمان معمولی روی صحنه تئاتر میبینیم؛ جاییکه این مردمان معمولی (همسرایان سیاهپوش نمایش)، تلاش میکنند تا روایت تازهیی از شبیهخوانیِ انسان فراسوی مرزها و زمانها و مکانها داشته باشند: «ما مردمان معمولی، میخواهیم داستان خود را روایت کنیم، در تاریکی.» در این «تاریکی» است که «زیستن در دایره حقیقت» برای مردمان معمولی آغاز میشود تا تراژدی آنتیگون سوی دیگری در تاریخ پیدا کند و روایتی نو از انسانِ معاصر در سرزمین تبای بدهد. انسان معاصر در اینجا بهمثابه انسان ایرانی، و انسان ایرانی بهمثابه زن، و زن همان سوژه و عاملیت در مسیری است که مردمان معمولی حتی وقتی مقاومت و شجاعتِ آنتیگون را میبینند، ناگزیر به پستوی خانهشان پناه میبرند و مثل همیشه «شبیه شبیهِ کرئون» میشوند تا «ظلمت در تاریکی»، سویِ چشمهایشان را برای دیدنِ حقیقت بگیرد. نمایشِ «شبیهِ شبیهِ آنتیگون» در دستگاه چهارگاه ایرانی و با مردمان معمولیِ همه اعصار روایت میشود: از یونان باستان تا ایران معاصر. فرقی نمیکند کجای تاریخ ایستاده باشی، آنتیگون، شبیهِ شبیهِ یکی از ما است. حتی اگر نخواهیم خودِ آنتیگون باشیم، آنتیگون با مرگش ما را وامیدارد تا از شبیهِ شبیهِ کرئون بودن فاصله بگیریم، از شبیهِ شبیهِ ایسمنه، خواهر آنتیگون هم گذر کنیم تا برسیم به آنتیگون. مردمان معمولی در این گذارِ تراژیکِ تاریخی است که مرگ به مرگ پیش میآیند تا از «شبیهبودن» بیرون بیایند، پوست بیاندازند و تولدی دیگر بیابند: «ما حالا میخواهیم راجع به مقاومت، شجاعت و عدالت حرف بزنیم؛ ما حالا میخواهیم آنتیگون باشیم؛ اما ما فقط شبیه شبیه آنتیگون هستیم...»
این «صدا»ی نهفته در تاریکی است که مهمترین اَکتِ نمایشِ «شبیه شبیه آنتیگون» است؛ و این درست پاشنه آشیل نمایش هم هست. نمایش اگرچه نمیتواند در اجرا و طراحیِ دقیق و درستِ این اَکت سربلند بیرون بیاید (به دلیل عدمِ تسلط بازیگران بر صدا)، اما با داشتن متنی خلاق، و موسیقی زنده (درست به مانند مجلس شبیهخوانی و تعزیه)، یک ساعت تماشاگر را در سرزمینِ سیاهپوش و سوگوارِ تبای به تماشای مرگِ خویش میایستاند، مرگبهمرگ پیش میآورد، و درنهایت در تاریکیِ صحنه نمایش، شبیهِ شبیهِ آنتیگون میکند تا «آنتیگون»وار از میانِ مُردگانِ تبای برخیزد و به روشناییِ شهرِ خویش گام بگذارد و «زیستن در دایره حقیقت» را آغاز کند.
منبع: روزنامه اعتماد