مارتین هایدگر از بزرگترین فلاسفه و متفکران آلمانی قرن بیستم که هر دو جنگ ویرانگر جهانی اول و دوم را لمس کرده؛ در بسیاری از آرا و نظراتش، نقب و گریزی به جایگاه جنگ در زندگی انسانها و تاثیرات آن بر شکلگیری اصالت وجودی بشر در جهان (بنمایه تفکر اگزیستانسیالیسم) زده است.
در همین راستا در کتاب الوهیت و هایدگر (شاعر، متفکر و خدا) به قلم «جیمز. ل. پروتی» با ترجمه محمدرضا جوزی می خوانیم: «هایدگر پیوند ناگسستنی انسان با اصالت وجود را حقیقی دانسته و از طرفی نیز حیات انسان را با تکنولوژی که ابراز نم ی داند، بلکه آنرا به عنوان سرنوشت و تقدیر انسان خطاب می کند، در ارتباط میداند. به عقیده او خطری به مراتب تخریب کننده تر از جنگ جهانی سوم در انتظار انسان است و آن مسخ حقیقت انسان است! از نظر هایدگر در عصر حاضر آدمیان و ایزدیان هر دو از مقام خود به در شده اند. از نظر وی انسان غربی، ذات خود را در خودبنیادی گم کرده و تمام موجودات را مورد و متعلق موضوعیت نفسانی خود میداند».
عفریت جنگ و مسخ حقیقت انسان
وقتی که سردفتر «لوبل» وصیتنامه «نوال مروان»، مادر فرزندان دوقلو، «ژان» و «سیمون» را برای آنها قرائت میکند، باعث زنده شدن داستان تولد مُبهم این خواهر و برادر و طرح پرسشهایی درباره گذشته آنها میشود؛ اینکه چه کسی پدرشان بوده است؟ چگونه دور از سرزمین مادری در کشور کانادا به دنیا آمدهاند؟ و… تا اینجای کار با داستانی خطی برای روایت قصه ای ساده و بدون فراز و فرود مواجه هستیم. اما مخاطب در مواجهه با نمایش بانوی آوازخوان به قلم «وَجدی مُعَوَد» با ترجمه و کارگردانی علیرضا کوشک جلالی، قرار است به دیدن درام بنشیند. مهمترین عنصر درام، طرح پرسش برای ایجاد تعلیق و کشمکش تا رسیدن به گره گشایی است. همین نکته مهم است که ادبیات نمایشی را ادبیات داستانی جدا می کند. ادبیات نمایشی با طرح پرسش درباره چیستی، چرایی و ماهیت هر عنصر کُنشگری خط تمیزی میان خود و ادبیات داستانی می کشد. حال به روایت دراماتیک داستان زندگی نوال میپردازیم:
نوال نیز مانند تمامی زنان جهان به زیباترین و مقدس ترین لباسی که از بدو تولد توسط خداوند قدر مطلق بر کالبد او دوخته شده است، ملبس است. لباسی به نام عشق؛ ازدواج و فرزندآوری. نوال زنی لبنانی – سوریه ای؛ زنی جوان، زیبارو و تحصیلکرده در جامعه سنت گرا و متعصب لبنان است. او روزنامه نگاری خوانده و از مخالفان سرسخت جنگ میان مسلمانان و مسیحیان است و به سبب همین نگاه به زندان میافتد.
زندانی که او را از همسر و یگانه فرزند ذکورش که به تازگی کودکی را پشت سر گذاشته و قدم به راه نوجوانی نهاده جدا میکند. شوهرش در خلال همان نزاع ها میان مسلمانان و مسیحیان می میرد و او سالها در زندان مورد شکنجه و تجاوز قرار می گیرد تا آنکه باردار می شود. حاصل این بارداری تولد ژان و سیمون فرزندان دوقلوی پسر و دختر اوست.
نخستین ضربه دراماتیک بانوی آوازخوان از همین جا آغاز میشود. زمانی که نوال پنج سال آخر عمر خود را در سکوت مطلقی می گذراند که آن سکوت، خشم و نفرت فرزندان دوقلویش را برای او به یادگار میگذارد. بعد از مرگ نوال، فرزندانش با دو نامه مواجه میشوند. یک نامه ای که باید به پدرشان بدهند و دیگر، نامهای برای برادر نادیده شان.
مخاطب در قالب قصه آوازخوان است که به عفریت پلید جنگ و ماهیت شوم آن پی می برد. نوال طی سالها حضور در زندان بعد از شکنجه و تجاوزهای فراوان باردار می شود و بار دیگر مهر مادری اجازه سقط فرزندان را به او نمیدهد؛ اما این شوم سرنوشت را آنقدر با خود حمل می کند که در پنج سال آخر زندگی ترجیح میدهد در خفقانی به سر برد که تمام سال های جوانی، ادامه ماهها و سالهای سنجاق شده به دوران میانسالی و مرگ او را با خود به همراه آورده. مخاطب در قالب همین نمایش و در پیشبرد حس جستجوگری فرزندان دوقلو برای پیدا کردن پدر و برادر نادیده شان، همسو با فرزندان دوقلو به اصلی پی می برد که بانوی آوازخوان آنرا متهم می کند: نفرین عفریت جنگ! فرزندان بعد از پیگیری های متعدد و در خلال فراز و فرود نمایش که با دوره کردن سال های سخت زندگی نوال، تولد و بزرگ کردن فرزندان دوقلو و آنچه که او پیش از آنها در عشق و ازدواج نخستینش که حاصل آن تک فرزند پسری بوده - همان پسری که او را در کودکی از به واسطه جنگ و زندانی شدنش از دست داده - پی به اسراری میبرد که بنیان مفهوم خانواده های گرفتار نفرین جنگ و تمام کسانی که تنها به خواندن خاطرات این دسته از خانواده ها در کتاب ها می پردازند، هستیِ هستِ زندگی شان را می لرزاند.
طی شکنجه ها و تجاوزهای متعدد در زندان، نوال توسط مردی مورد تجاوز قرار می گیرد و باردار می شود که همان فرزند پسر او و کودکی بود که در هفت سالگی او را به خاطر به زندان افتادن از دست داده بود. پسری که حالا در قامت یک مبارز تندرو، مفهومی به نام عفت؛ آبرو؛ حجب و حیا را خورده و قی کرده؛ بهترین راه شکست دشمنان و شکنجه برای زنان محجبه به ویژه زنانی که برای جنگ میان مسلمانان و مسیحیان تلاش می کردند را در تجاوز می بیند! نوال را نیز مورد تجاوز قرار میدهد بدون آنکه بداند او مادرش است! فرزندان دوقلویی که از او به دنیا میآیند نیز در عین آنکه فرزندان او هستند، برادر و خواهر او نیز به شمار می روند!
مخاطب طی ۷۰ دقیقه روایت هولناک علیرضا کوشک جلالی از بانوی آوازخوان هر صحنه و در هر آینه با سیلی های سختی مواجه می شود که ولو به عنوان مخاطب در پارهای از موارد تاب تحمل آنرا ندارد. سیلی هایی که تماماً مزه حقیقت می دهند و چه خوش مثالی است این ضرب المثل که حقیقت تلخ است!
اما حقیقت زندگی ژان و سیمون - فرزندان دوقلوی نوال - بسیار سختتر است. آنها که به واسطه پنج سال سکوت آخر زندگی مادرشان تا سرحد خشم و نفرت از مادر پیش رفتهاند تازه متوجه میشوند که پدرشان همان برادر بزرگتر از دست داده شان است که هیچ وقت او را ندیده اند
تجربه مستقیم شومی جنگ در آثار وجدی معود
وجدی معود نویسنده نمایشنامه آتش سوزیها که در ترجمه این اثر نمایشی، علیرضا کوشک جلالی آنرا به عنوان بانوی آوازخوان بازگردانده است؛ تنها بخشی از خاطرات خود به عنوان مهاجر لبنانی - کانادایی را برای مخاطبان امروز شرح می دهد. او نمایشنامه نویس معاصر است که طی چند سال اخیر با تولید و نوشتار آثار نمایشی که بسیاری از آنها با ترجمه به زبان های مختلف، اجراهای متعدد را پشت سر گذاشته اند باعث شده تا امروز وجدی معود به عنوان یکی از مطرح ترین نمایشنامه نویسان قرن بیست و یکم شناخته شود.
او به عنوان یک شهروند لبنانی در عنفوان جوانی به دلیل جنگهای شوم کشور خود و کشورهای همسایه، مجبور به نوشیدن شوکران مهاجرت ناخواسته و تحمل درد و رنج غربت می شود. به همین سبب معود در قالب نمایشنامه های متعدد بخشی از حقایق تلخ جنگ که آنرا به نفرینی برای بشر قرن بیست و یکم بدل کرده است را در مواجهه بیپرده و عریان با مخاطب میگذارد.
چرا بانوی آوازخوان به جای آتش سوزیها
مخاطبان تئاتر ایران، کوشک جلالی را از دهه هشتاد میشناسند. جایی که او برای نخستین بار با نمایش رابینسون کروزوئه، خود را به عنوان هنرمندی که از آن سوی آب ها - کشور آلمان - به ایران آمده بود؛ با روایت اثر دقیق و در عین حال موشکافانه اش در بازتاب قصه آشنای رابینسون کروزو و سال های دهه ۸۰ جامعه ایران، به عنوان هنرمندی دگراندیش و متفاوتنویس تئاتر مدرن معرفی کرد. کوشک جلالی از دهه ۸۰ تا به امروز زندگی خود در آلمان را برای همسویی و مشارکت با هموطنانش در مواجهه با آثار نمایشی به دو نیم تقسیم کرده است نیمی در کشور آلمان و نیمی دیگر در ایران!
کوشک جلالی درباره تغییر عنوان نمایشنامه آتش سوزی ها که وجدی معود آنرا به زبان فرنسه به رشته تحریر درآورده و در ترجمه کوشکجلالی عنوان بانوی آوازخوان به خود گرفته است میگوید: زمانی که برای اولین بار فیلم سینمایی اقتباس شده از این نمایشنامه را در کشور آلمان دیدم، این اثر با عنوان بانوی آوازخوان تولید شده بود و خود این نمایشنامه در آلمان نیز با عنوان «سوختنها» یا «تاولها» ترجمه شده است. با دیدن آن فیلم لذت همراهی با بانوی آوازخوان را نامی دراماتیک بر سرنوشت تراژیک و غم انگیز نوال به عنوان قهرمان این نمایشنامه دیدم و در ترجمه به زبان فارسی همان نام را برای این اثر انتخاب کردم.
همه اینها در شرایطی است که برای نخستین بار؛ دو سال پیش (۱۳۹۶) دکتر محمدرضا خاکی این نمایشنامه را با همان نام آتش سوزی ها از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرده است.
از فاصله گذاری برشت تا سمبلیسم تعزیه
سیما تیرانداز بازیگر نقش نوال؛ فرناز رهنما بازیگر نقش سیمون؛ سام کبودوند بازیگر نقش ژان - به عنوان فرزندان دوقلوی نوال - و محمد صدیقی مهر بازیگر نقش لوبل - سردفتری که وصیت نامه نوال را برای فرزندان آنها میخواند و در طول مکاشفه فرزندان با آنها همراه است - نشان می دهد که کوشکجلالی تیمی قدرتمند از بازیگران شناخته شده در حوزه تئاتر را برای اجرای این اثر نمایشی انتخاب کرده است.
آثار کوشک جلالی همواره در صحنه پردازی، ایده و طراحی کارگردانی آثاری استریلیزه و تا سر حد امکان لبریز از نگاه تجریدی هستند و بانوی آوازخوان نیز در طراحی صحنه نه تنها از این نگرش بهره می گیرد که وامدار دو تفکر مدرن و سنتگرای کوشک جلالی در استفاده کردن از تکنیک نمایش «فاصله گذاری» از ابداعات «برتولت برشت» نمایشنامه نویس و کارگردان شهیر آلمانی و بهره بردن از زبان توام با استعاره سمبل هنر تعزیه است. وی از هر دوی این نگاه ها در روایت این نمایش به خوبی بهره برده است. به جای روشن و تاریک شدن صحنه نمایش برای نشان دادن تغییر پرده ها؛ بازیگران دیوار چهارم را پیشاروی مخاطب می شکنند و هر یک با بیرون آمدن از شخصیتی که به ایفای آن می پردازند، روبروی مخاطب در قامت شخصیت حقیقی خود (تیرانداز، رهنما، کبودوند، صدیقی مهر) قرار می گیرند و از تغییر صحنه و وسایل موجود در آن و محیط جغرافیای آن برای مخاطب سخن می گویند. این همان تکنیک فاصله گذاری برشت برای جدا کردن مخاطب از حس ممتد همذاتپنداری با اثر نمایشی آمیخته با تخیل است و تلنگر بر آنکه هر آنچه در صحنه می بیند بخشی از واقعیت جهانی است که تمامی انسان ها که حال بخش کوچکی از آنها به عنوان مخاطبان اثر نمایشی فاصله گذار به دیدن آن نشسته اند در حال تجربه هستند. زبان استعاری و لبریز از نگاه سمبولیستی برگرفته شده از هنر تعزیه نیز در بخش دیگری از طراحی و کارگردانی این اثر یعنی در طراحی صحنه مورد استفاده قرار گرفته. در صحنه ابزار و وسایلی وجود ندارد جز چند سطل حلبی که به شکل ناموزونی در صحنه پخش شده اند و تمامی لوازم و آکساسوارهایی که در صحنه های مختلف به عنوان ابزاری برای همراهی بازیگر استفاده میشود در این سطل ها قرار داده شده است. بازیگران به فراخور استفاده کردن از آن ابزار سراغ سطل ها می روند و ابزار مورد نیاز خود را از داخل آن بیرون می آورند و بعد از اتمام کارشان بار دیگر آن ابزار را در داخل سطل ها قرار می دهند. این همان زبان نمادین و استعاره ای هنر تعزیه است. جایی که یک تشت آب در مقام بازیگران تعزیه به مثابه دجله و فرات برای مخاطب تصویر می شود و مخاطب نیز آن را می پذیرد. این همان زبان لبریز از استعاره و سمبل هنر تعزیه است که بزرگترین کارگردانان تئاتر در جهان مانند پیتر بروک را مقهور خود می کند تا جایی که او نیز در بخشی از اجراهای خود به ویژه در اجرای منطق الطیر عطار از این شیوه نمایشی برگرفته شده از سنت های آیینی ایرانیان بهره می برد.
کلاس آموزشی کوشکجلالی برای کارگردانی نمایش
کوشک جلالی تحصیلکرده هنرهای دراماتیک در کشور آلمان است؛ اما او جایگاه مخاطب ایرانی در مواجهه با اثر مدرن را به خوبی میشناسد و با زبان مخاطبان و زبان هموطنانش در صحنه با زبان کارگردانی صحبت می کند. هرچند به واسطه سالها زندگی در جایی غیر از ایران (آلمان) با سنت های مدرن جوامع غربی در حوزه تکنیک های هنر نمایش بسیار آشناست اما او در تک تک آثارش چه نمایشنامه هایی که ترجمه کرده و چه آثاری که به صحنه برده، این مهم را به کرات ثابت کرده است که آنچه برای مخاطبان آلمانی اجرا میکند را به مخاطبان ایرانی ارائه نمیدهد. در حقیقت خوراک مخاطبان خود (چه در آلمان و چه در ایران) را به واسطه شناخت جهان مدرن و دایره فرهنگی آنها به خوبی میشناسد.
بدون هیچ شکی اجرای نمایش بانوی آوازخوان، الگویی بسیار مناسب و آموزنده برای کارگردانان ایرانی که بدون شناخت از فرهنگ مخاطبان هدف خود، صرفاً به تکرار طوطی وار نکات و مولفه های تئاتر مدرن غربی میپردازند، به شمار می رود که کوشک جلالی طی آن تمامی این دانش را با زبان هنرمندانه می آموزد.
می آموزد که استفاده کردن از تکنیک های تئاتر مدرن به هیچ وجه معنی ندارد اما مهم آن است که کارگردان، زبان زیباییشناسانه، نگاه هدفمند و فرهنگ مخاطبان خود را برای استفاده کردن از این زبان به خوبی بشناسد و به درستی رعایت کند.
بازگشت قدرتمندانه سیما تیرانداز
سرآمد بازی بازیگران به ارائه نقش نوال با بازی قدرتمندانه سیما تیرانداز بازمی گردد. تیرانداز که چند سالی از تئاتر در مقام بازیگر به واسطه بیماری که گرفتار آن شده بود دور بود؛ در بازگشت خود بار دیگر جلوه قدرتمندی از بازیگر تئاتر در استفاده صحیح از زبان بدن، زبان گفتار، جایگاه صحنه در اجرای اثری زنده در قیاس با آثار تصویری را به خوبی برای مخاطب هجی می کند. تیرانداز با پوست، گوشت و استخوان خود زندگی زنانه لبریز از درد و سرنوشت تراژیک نوال را تجربه کرده است و چنان واقع گرایانه و باورمندانه، شخصیت نوال را در مواجهه با مخاطب ارائه می دهد که در خلال فراز و فرود زندگی او در گوشه گوشه سالن قشقایی مجموعه تئاترشهر به عنوان میزبان این اثر نمایشی، می توان صدای هق هق و بغض آشکار شده مخاطبان را در مواجهه با این تراژدی تلخ به وضوح دید و شنید. کبودوند و صدیقیمهر نیز در ایفای نقش خود موفق عمل میکنند هرچند شاید توفیق آنها به اندازه تیرانداز نباشد؛ اما مخاطب نیز آنها را میپذیرد. شاید تنها عنصری که کمی از کار بیرون می زند، فرناز رهنما باشد، که گاه فراموش می کند و چنان غرق در اجرای تکنیک فاصله گذاری در اجرای نمایش می شود که خلق شخصیت را به عنوان کاراکتری متفاوت از شخصیت حقوقی خود فراموش می کند و مخاطبان، بیشتر فرناز رهنما را می بینند تا سیمون؛ دختر نوال را!
قدرت نمایی صحیح و بدون زیاده روی
در مجموع اجرای نمایش بانوی آوازخوان از جمله موفقترین آثاری است که در سال جاری در تالارهای اقماری مجموعه تئاترشهر به صحنه رفته است و بار دیگر در مدت زمانی معین و مشخص بدون زیاده گویی و اضافه گویی با ترجمه دقیق و همسو با زبان فرهنگی مردمان ایران، فارغ از زبان استعاری به عنوان یکی از ویژگی های قلم وجدی معود در نگارش نمایشنامه هایش به زبان فرانسوی، در مواجهه با مخاطب قرار میگیرد. ترجمه منطبق بر زبان معیار و گفتار جاری در فرهنگ مردم ایران زمین چنان در قلم ارجمه کوشکجلالی خودنمایی می کند که گاه مخاطبان در خلال فراز و فرود زندگی تلخ، تراژیک و غم بار سختیها و مصائب نوال؛ یاد زنان و مادران ایرانی در طول هشت سال جنگ ایران و عراق که نوعی دیگر تراژدی و نفرین عفریت جنگ را تجربه کردند، زنده می کند. هدف و کنش مندی کوشک جلالی در روایت بانوی آوازخوان بعد از اتمام این نمایش بی هیچ شکی مهمور به مهر نگاه درخشان او در زمینه ترجمه، هدایت بازیگر، طراحی صحنه و در یک کلام قدرتنمایی او در کارگردانی این اثر خلاصه می شود. او این بار از زبان بانوی آوازخوان، نفرین عفریت جنگ را متهم می کند.
منبع: ایرنا