همچنانکه جورج لوکاچ در جامعهشناسی درام مدرن اشاره دارد، “در درام نو صرفاً احساسات در تعارض نمیافتند، ایدئولوژیها نیز دچار تعارض میشوند.” همان نکتهای که نمایش «بولشویک» به بازنمایی آن در یک وضعیت تاریخی که معاصر ماست میپردازد. همان رخداد دورانساز انقلاب پنجاه و هفت و نقشی که نیروهای مادی و سیاسی درگیر در آن ایفا میکنند. نیروهایی که منقسم در قالب چریکهای انقلابی و گذشتهگرایان فناتیک بازنمایی میشود. «بولشویک» روایت همداستان شدن چریکها و فناتیکهاست که در یک اتحاد استراتژیک، سودای برانداختن نظم موجود را دارند. نمایش «بولشویک» را میتوان به میانجی صورتبندی لوکاچ از درام بورژوایی، اجرایی دانست که “از بطن رویاروییهای ناشی از آگاهی طبقاتی” زاده شده یا میتوان گفت سودای آن را در سر میپروراند. اینکه چگونه در سپیدهدمان انقلاب، تعارضات، همبستگیها و ائتلافات پدیدار میشود وگاه از باب مصلحت، مرزبندیهای نیروهای سیاسی موقتاً به دست فراموشی سپرده میشود. اگر آدورنو معتقد است که انقلاب امحای ترس همگانی است، عباس اکرمی در مقام نویسنده و کارگردان نمایش «بولشویک»، انقلاب را مستوجب هراسهای تازه میداند.
«بولشویک» روایت ارتقا سیاسی شخصیت سادهدلی چون “کبدی” است. نمایش از یک منظر فرهنگی سیاستورزی رادیکال را بازنمایی و نقد میکند. اما نکته اینجاست که اصولاً نقد فرهنگی زیست انقلابی، اغلب اوقات به نوعی از تقلیلگرایی منجر میشود. حتی اگر حقیقتی هم در این بازنمایی یافت شود. تکیه بر عقل سلیم لیبرالی، حاوی این پیام ایدئولوژیک است که همچنان “زمان انقلاب” فرا نرسیده و بهتر آن است که بجای چریک بودن، به خویشتن خویش بازگردیم و مشغول خودسازی و زیست دموکراتیکی شویم. اما همچنانکه ربکا کامِی به درستی در مقدمهای که بر کتاب «جشن ماتم: هگل و انقلاب فرانسه» نوشته، انقلاب همیشه “نابهنگام” است. انقلاب هیچ زمانِ درستی ندارد (یا بدان نیازی ندارد). انقلاب هماره خیلی زود سر میرسد (شرایط هیچگاه آماده نیست) و نیز خیلی دیر (زیرا همیشه عقبتر از ابتکار و پیشقدمیِ خویش است)…این زمانپریشیست که هم تکینگیِ انقلاب و هم عدمکفایتِ خوفناکاش را تولید میکند. هم نوبودگی سرکوبناشدنیاش و هم نیاز تحملناپذیر و مهلکاش به تکرار. این خصلت ذاتی و تاریخی انقلاب است که نیروهای اجتماعی را به صحنه آورده و امکان هر نوع تغییر و تحول را ممکن میسازد. «بولشویک» عباس اکرمی به این نابهنگامی مشکوک است. به این گشوده شدن فضا، لحن طنازانهی نمایش در مقام بازنمایی مناسبات پیچیدهی زیست سیاسی چریکها، با نوعی تقلیلگرایی، تذکاریست بر مسئولیت شکست جنبش انقلابی به میانجی فرصتطلبی سوژههای سیاسی.
«بولشویک» روایت آن دست مردمانی است که از پس اصلاحات ارضی، روستاهای خود را رها کرده و به حاشیههای شهر هجوم آوردهاند. مردمانی که واجد حرفه و تخصص نیستند و توان مشارکت در مناسبات مادی شهرهای بزرگ را ندارند. حتی اگر مانند کبدی، شانس بر آنان رو کند. کبدی کسی است که امکان آن را مییابد با نوعی بخت و اقبال، تا رهبری حزب به پیش رفته و حتی کتابی تئوریک در باب مسائل طبقه کارگر بنویسد. از سر شانس وارد جریان چریکی شده و بیآنکه واجد آگاهی طبقاتی باشد، مبارزی عاشق پیشه میشود. او بیآنکه کنشی بورزد و سوژهی عشق یا سیاست شود، به خانه برمیگردد. بدون آگاهی طبقاتی و البته ملعبهی گروهای سیاسی. یک سادهدل که از قضا با جماعتی فرصتطلب که خود را چریک میدانند، آشنا شده و در هنگامهی سختی و تحت فشار بودن همان چریکها، لاجرم از سر اضطرار به مقام رهبری حزب رسیده و برای تودهی خشمگین انقلابی، سخنرانی میکند. دولت پهلوی در جایگاه حافظ وضع موجود، آنچنان در «بولشویک» حضور ندارد. اصولاً رویکرد «بولشویک» نسبت به چریکها، به ساختارهایی چون دولت و دستگاه ایدئولوژیک آن در بازتولید نظم مستقر، کمتوجه است. قرار است مسئولیت شکست و یا به بیراهه رفتن انقلاب، افراد باشند و نظم قدیم، اهمیتی ندارد آنچنان. دولت و سیستم سرکوباش در شمایل کسانی چون “قربان” و “شنبه” یا همان مأموران اداره سوم مشاهده میشوند. حتی کنش کسی چون قربان در نهایت کینهای شخصی است و دولت به آن معنای رایج کلمه، نقش چندانی در آن ندارد. نمونهی قابل اعتنا همان بریدن انگشت دست یکی از چریکها توسط قربان است. قربان که از روستاییان مهاجرت کرده “آرگون” بوده و همولایتی کبدی است.
طراحی صحنهی میلاد نوبخت، میان انتزاع و رئالیسم در نوسان است و همچنان ضعفهایی در ایجاد فضا و اتمسفر انقلابی دارد. فضایی که طنز و رادیکالیسم را با نوعی از فشردگی مکان و فضا همراه کند. به هر حال «بولشویک» لحن طنازانهای دارد و آنچنان به اضطرار وضعیت بحرانی سپیدهدمان انقلاب، خوشبین نیست.
بازی بازیگران برای رسیدن به لحن کمدیِ سیاسی به نظر تمرین و فرصت بیشتری را طلب میکند. بازی شهرام قائدی در نقش کبدی، در مجموع خوب اما همچنان در بازنمایی سادهدلی، تمرکز و خلاقیت بیشتری را طلب میکند. بازی در تئاتر نسبت به تلویزیون و سینما، استراتژی متفاوتی را طلب میکند. از شخصیتهای مهم نمایش سارا است با بازی سولماز غنی بچه بورژوای آرمانخواهی که از آمریکا برگشته تا مبارز سیاسی شود. زنی که میخواهد از طبقهی بورژوازی خارج شود اما همچنان رفتارش چیز دیگری را نشان میدهد. او شکننده و ناکام میماند. ژست و نوع بازی او از بازنمایی یک زن چریک ناکام است و در فضای بورژوازی سیر و سلوک میکند. البته میتوان به شخصیت مارتی یا همان چریک جنگلی نمایش اشاره کرد که درخشان است.
«بولشویک» با لحنی طنزآمیز، از پس تناقضات زندگی چریکهایی که بازنمایی میکند، قرار است به اهمیت زندگی روزمره نسبت به مسائل بنیادین اشاره کند. البته که زندگی روزمره در نهایت خود یک امر سیاسی است و قابل اعتنا. اما نکته اینجاست که نوع مواجهه با آن چگونه میتواند بر این اهمیت اشاره کند. زندگی روزمره در نسبتی که با اشیا و زندگی سیاسی آنها مییابد اهمیت یافته و توان بحرانی کردن وضعیت را دارد. ««بولشویک» اما در نهایت، کبدی را نشان میدهد که از پس آن ماجراها، با یک لوله بازکن در دست، بدون آگاهی طبقاتی و بیآنکه بعد از آن همه تقلا سوژهی عشق و یا سیاست شود، به خانه باز میگردد تا لولههای مملو از کثافت را باز کند. در همان آستانهی پیروزی انقلاب، با آن سارا که به نظر خسته از آرمانگرایی به گفتار سترون عاشق خود گوش فرا داده و به انتظار نظم جدید و هراسهایش نشسته است.