به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: ۹۵۴۷۷
ایران تئاتر- رضا آشفته:ما در میان ابرها به جستجوی انسان می پردازیم و در آن مکاشفه ای صورت می گیرد که مبنایش یک سفر دراز است و باید سلوکی روحی را به دنبال داشته باشد؛ چنانچه هر تماشاگری بریده های وجودی خودش را در این سفر می جوید.
درمیان ابرها کوششی بی توشه چون بر زمین، مدار رنج و بیهودگی تکرارپذیر است اما به بلندای آسمان می توان چیزی حایل بین انسان و خدا را آشکار گردانید و این شهودی است که در این تئاتر ما را مرعوب خویش می گرداند. انسان به واسطه تبعیدگاه زمین دچار ترس و لرز است و در جایی دیگر آرام و قرارش را خواهد یافت.در میان ابرها، با کورسویی از ابدیت ما را مواجه می کند؛ چیزی میان زندگی و مرگ و شاید خلسه ای که می خواهد روشنگرانه در این تعلیق انسانی، ما را به شکوفایی انسان متوجه گرداند.
ما دچار یگانگی انسان هستیم و در این بازنگری هاست که باید خود را بیابیم. کشفی بزرگ که دردهای انسانی را تعمیم می دهد و انگار در تکثیر درد است که به دنبال بخشودنیم. اینها مهاجرند چون آرام و قرار ندارند و باید که از ایل قشقایی تا کانال مانش و انگلستان پیش بروند؛ مگر در آنجا خبری هست؟!
ما در میان ابرها به جستجوی انسان می پردازیم و در آن مکاشفه ای صورت می گیرد که مبنایش یک سفر دراز است و باید سلوکی روحی را به دنبال داشته باشد؛ چنانچه هر تماشاگری بریده های وجودی خودش را در این سفر می جوید. کوششی بی توشه چون بر زمین، مدار رنج و بیهودگی تکرارپذیر است اما به بلندای آسمان می توان چیزی حایل بین انسان و خدا را آشکار گردانید و این شهودی است که در این تئاتر ما را مرعوب خویش می گرداند. انسان به واسطه تبعیدگاه زمین دچار ترس و لرز است و در جایی دیگر آرام و قرارش را خواهد یافت. باید که بگریزد از زمین به جایی دیگر و به اشتباه از مرزی به مرزهایی دیگر و این تکاپو به ظاهر آرام بخش است اما در باطن رفاه باطنی انسان نیست که او را به رستگاری رهنمون کند. امیر رضا کوهستانی در بستر گزاره های نامعلوم، به دنبال بیان قصه ای غریب و ناآشناست. ما باید که شناخته های تجربی خودمان و مولفه های زیستی خودمان را به این دستاویز تئاتر گره بزنیم. شاید که در این چالشگری ها است که بشود به فهم شهودی درمیان ابرها نزدیکتر شد. وگرنه غریبانه می مانی که این چه سفر دراز و خسته کننده ای است؟!
پساختارگرایی
نقد پساساختارگرا از آن دست نقدهایی است که می تواند معیار درستی را پیش رویمان قرار دهد که در کالبدشکافی در میان ابرها که نمایشی ساخت شکن است، ما را با افق روشن تری مواجه گرداند. هر چند ترسیم این راه به قاعده بریدن از اصول و مبانی نقد خواهد بود و ما باید در این رویارویی به دنبال ارائه تفسیرهای متناقض از یک وضعیت برآییم اما فهم متن به قاعده برخورداری توان فکری مخاطبان متنوع و متفاوت خواهد بود.
طبیعتاً همان گونه که از نام این رویکرد بر می آید، پسا ساختارگرایی در ادامه حرکت ساختارگرایی و در جهت کمال و پر نمودن خلأهای آن بر صحنه حاضر شده است. پیشوند پسا برگردان واژه Post است که در زبان لاتین به معنای «بعد» است. این اصطلاح را مراکز علمی آمریکایی برای توصیف و تعریف آثار مشابه و همسویی که از سوی فیلسوفان قاره ای و فرانسوی و نیز از سوی نظریه پردازان انتقادای در اواسط قرن بیست، به خصوص در دهه های شصت و هفتاد به رشته تحریر در می آمد به کار بردند. این رویکرد در نقطه مقابل ساختارگرایی که یک جریان و نحله فکریِ رایج در اوایل نیمه قرن بیست اروپا بود، شکل گرفت. ساختارگرایان اعتقاد داشتند فرهنگ انسانی به واسطه ساختارهایی که بر مبنای زبانی بنیان شده باشد، قابل ادراک است. پسا ساختارگرایان علاوه بر آنکه مدعی شدند علوم انسانی به واسطه پیچیدگی خود انسان ها و عدم امکان گریز از ساختارها ثابت نیستند، عنوان می کردند که ساختار نمی تواند خود شمول باشد.
همچنین پسا ساختارگرایان اذعان داشتند که معنای مورد نظر و مقصود یک نویسنده نسبت به معنای ادراکی خواننده، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. ایشان این ایده را که متن، یک هدف و منظور واحد یا یک معنای واحد دارد و یا یک وجود واحد است، مردود می دانستند. منظور و مقصود و نیز معنا و وجود متن، چیزهایی بودند که خواننده بدان ها هستی می بخشید و اینها حضور و وجود خود را مدیون خواننده بودند.
ساختار
باید گفت که نمایش امیر رضا کوهستانی، به لحاظ ساختاری چندان پیرو ساختار مدرن و کلاسیک نیست، بلکه نوپردازی اش فراتر از آن چهارچوب مشخص و پذیرنده است.
ساختار در نمایش در میان ابرها، به ظاهر در گریز از هنجارهاست و نمی خواهد پای بند اش را به اصول و قواعد شناخته شده نشان دهد. در گریز یا نافرمانی، به دنبال ارائه فضایی سیال و در گریز از مرکز است که در آن، باید چنین باشد. دو دلیل در آن موج می زند؛ اول اینکه روایتها هم سطح و هم زمان نیستند و در آن توالی مکانی نیز وجود ندارد و دوم اینکه روایتها تلقین گر امری مشهود هستند و ما به جای واقعیت پیرامونی، در واقع با جهان دیگری همراه می شویم که زمینی نیست و متافیزیک بر آن چیره می شود.
ساختار متکی بر روایت های چند گانه است. اول مادر (شیوا فلاحی)؛ دوم ایمر (محمدحسن معجونی) و سوم دختر (شیوا) که در آنها مادر در رودخانه فرزندش را بدون شوی حامله می شود. مرد یا شوهر که دامهایش در رود غرق شده اند، خود نیز غرق می شود. حالا زن می ماند در کنار رود و گاهی در رود شناور است تا اینکه احساس می کند از رود حامله است. دقیقا این همان توهمی است که در کنار همبستر شدن با شوی پیش از مرگ نمی خواهد همخوانی داشته باشد و زن این توهم را به گونه ای دیگر به باوری مقدس و پاک بدل می سازد. بنابراین زن ایمر، فرزند پسر را می زاید با آنکه ایل نمی داند و نمی خواهد بداند چون به هر تقدیر ایمر می تواند فرزند همان شوی مُرده باشد و چندان لطفی ندارد که با توهم زن بخواهد بجنگد. ایمر بزرگ می شود در کنار ایل قشقایی و حالا در جوانی به دنبال کار و ثروت است اما چون مدیون عمو و خانواده اش است که او را بزرگ کرده اند بنابراین دسته جمعی می خواهند کوچ کنند و از ایران بنابر دعوت یکی از دوستان به لندن بروند. ایمر که نتیجه رود قره قاج است در رود ساوای – در مرز بوسنی و صربستان- ابتدا غرق می شود اما بعد نجات می یابد. در این غرق شدن قایق، بقیه اعضای خانواده اش می میرند. نتیجه آنکه ایمر می ماند که از نداری و ناچاری کار کند در بار مادر و دختری... تا اینکه سروکله دختری از ایران پیدا می شود با بچه ای در شکم که مدعی است او هم بدون شوی حامله است. این زن باور دارد که در زیارتگاهی به دعای متولی باردار شده است اما دوست دارد بچه اش را در کشور دیگری بزاید که به همین دلیل بتواند برای پسر و خودش اقامت بگیرد. دختر از ایمر می خواهد که همراهی اش کند از بالکان تا انگلستان و هر چه دستمزدش می شود می دهد. حتی می تواند پدر بچه اش بشود و او هم اقامت بگیرد. اما ایمر نمی پذیرد و به ناچار دختر می گوید که پدر بچه مرده است که نرم بشود و تن بدهد به راه سخت و صعب العبور... از بالکان به ایتالیا و از آنجا به فرانسه می روند که در پاریس دختر می زایاند آن هیچ را و... می مانند در جوار مرزی فرانسه و انگلستان. در کاله که بتوانند از این دریای توفانی در گذرند... دچار بلاتکلیفی اند. بعد هم انگار با قایق می روند و دوباره واژگون می شود و ایمر در آب غرق می شود و در گوشش صدای دریا می ماند تا ابدیت...
در این ساختار گاهی روایت ها می شکند و ما دچار نوعی دیالوگ خواهیم شد که در باطن دیالوگ نیست بلکه تقطیع مونولوگهای ایمر و دختر است که درباره عرض حال خویش اظهار نظر می کنند چون درواقع بین آنها چالش و درگیریی به معنای نمایشی و به واسطۀ شکل گیری درام اتفاق نمی افتد. اینها فقط در کنار هم هستند که از دل رویدادها عبور کنند و پیش برنده قصه یا سرنوشت شان باشند. این سرنوشت از پیش نوشته است و اینها بازیگران این راه ناجورند. باید که بگریزند و بگذرند از آنچه باید سر راهشان باشد. هرچند این سرنوشت ناروشن و تلخ باشد.
سرنوشت اینان شوم نیست چون تسلیم و پذیرنده اند و سر چالش با چیزی را ندارند. چنانچه ایمر تسلیم می شود که این بار به واقع با دختر ازدواج کند و به حکم عقد نکاح همسرش شود و او را اولاددار کند. او به دنبال کار و درآمد آمده است و باید که به انگلستان برود و می رود...
این روایتگری و نمایشگری توامان برای خود فراز و فرودی دارد که چندان ربطی به منطق نقاط عطف و اوج داستان ارسطویی ندارد. مسیر دایره وار است و انگار از نقطه ای دور و پرت به مرکز ثقل که زهدان مادر است سوق می یابد و البته که پایان باز هست و در این خرده پیرنگهای سه گانه، در نهایت تعلیقی از سرنوشت ایمر ایجاد می شود؛ مردی که باید از ایران به انگلیس برسد و ممکن هست که رسیده باشد و ممکن هست که روحش رسیده باشد و جسمش در دریا یا کانال مانش غرق شده باشد.
یک دایره از زمین تا آسمان که گستره عظیمی را دربر می گیرد؛ دربرگیرنده کلیت ساختار در میان ابرهاست. انسان هبوط کرده و به دنبال عروج است. زمین محل گناه و پاک شدن از گناه است. انسان از گناه نخستین اش رنج می برد و زمین زندان و تبعیدگاه اوست. برای بیرون رفت از زمین نیازمند پرهیز و سختی است و برای همین سفر می کند و موانع را پشت سر می گذارد. جایی برای تن پروری و مال اندوزی نیست تا سبکبال و پاک نشود عروج هم ناممکن هست. این نگرش معناگرایانه هست که چالش درونی و شهودی را به درک ابعاد پنهان انسان فرامی خواند بی آنکه کلمه ای از آن بحث بشود چون اینها آدمهای معمولی اند که چنین دغدغه ای هم ندارند. یعنی به سادگی زندگی می کنند و در عمل به دنبال رفاه باطنی یا آرامش خویش هستند. هر چند دختر دچار توهم مریم شدن باشد و خود را در زیارتگاهی با دعاهای مرد متولی آبستن کرده باشد. اینها همان معناهای ژرفی است که داستان را دو پهلو می گرداند تا آمیزه ای از درد و حرمان نقطه گریز را تشدید کند. آنها دیگر بر زمین خوشبخت نیستند بلکه رستگاری را در جایی دیگر می جویند که حتما ریشه در آسمان دارد که خاستگاه حقیقی و پایدار انسان است.
مهاجرت
مهاجرت آن نگاه آرمان گرایانه است که در نمایش در میان ابرها، ما را به یقین دور می کند از آن انقباض و کوری که نمی خواهیم و تمایلی به بیرون رفت از خویشتن نداریم. به هر تقدیر، سرنوشت گاهی چنین می خواند که انسان از گریز از خویشتن، و اجتناب از مرکز ثقل پایدار، به کوچ و سفر تن در دهد. این اجباری بودن و اختیاری بودن کوچ نیز چندان مهم نیست، مهم دور شدن از اصل خویش است که ما را با ناشناخته ها مواجه می گرداند.
مهاجرت معمولا به جابهجایی مردم از مکانی به مکان دیگر برای کار یا زندگی می گویند. مردم معمولاً به دلیل دور شدن از شرایط یا عوامل نامساعد دورکنندهای مانند فقر، کمبود غذا، بلایای طبیعی، جنگ، بیکاری و کمبود امنیت اجتماعی و عمومی مهاجرت میکنند. دلیل دوم میتواند شرایط و عوامل مساعد جذب کننده مانند امکانات بهداشتی بیشتر، آموزش بهتر، درآمد بیشتر و مسکن بهتر در مقصد مهاجرت باشد.
مهاجرت (migration) به مثابهٔ ادامهٔ منطقى توزیع و ترکیب نهائى و جابهجائى جمعیت در مکان جغرافیائی، مهم ترین شکل تحرک مکانى جمعیت است که در تمام ادوار تحولات جامعه وجود داشته و در برخى از مراحل تکامل اجتماعى آن اهمیت بهسزا پیدا مىکند. دورهٔ انتقال جامعه از نظامهاى ماقبل صنعتى به نظام مبتنى بر صنعت شاهد حرکتهاى کلان از مناطق روستائى به نقاط شهرى و از سرزمینهاى کم توسعه به مناطق توسعه نیافته است که در بسیارى از جوامع شکل حادى پیدا مىکند و از حالت 'پدیدهٔ اجتماعی' (social phenomenon) بهصورت 'مسئلهٔ اجتماعی' (social problem) تبدیل مىشود.
در میان ابرها، بیانگر مهاجرتی غریب است. ایمر دلش سودایی مهاجرت است و باید که حالا بنا بر دعوت دوستان و ضرورت همکاری با همنوعان سر از انگلیس درآورد که هنوز هم با آن سر دشمنی دارد.
رودها
رود به لحاظ نمادشناسی بیانگر مفهوم حرکت و تلاش است و شاید این خود دلیلی موجه است برای آنکه در نمایش در میان ابرها سه رود اساسی نقش آفرینی می کنند. این رودها عبارتست از قره قاج، ساوا و مانش.
رود که در زبان پارسی میانه هم رود گفته میشد، آبی است روان که از به هم پیوستن آب چند چشمه در درههای کوهستانی به وجود آمده و جریان مییابد تا به دشتها، دریاچهها و یا دریاها و اقیانوسها بریزد.
رودخانه به بستر و مسیر حرکت «رود» گفته میشود که معمولاً عبارت «رودخانه» با «رود» اشتباه میشود و جای آن استفاده میشود. رودخانهها معمولاً در اولین مرحله در پای کوهها، تشکیل مخروط افکنهها را داده و پس از طی مسیری با انباشت مواد آبرفتی خود به توسعه دشتها کمک میکنند.
قره قاج نام یکی از رودخانه های بزرگ استان فارس هست که از سرچشمه های کوههای بن رود واقع در روستای زنگنه پشت کوههای دشت ارژن و از کوههای کوه نار سرچشمه می گیرد و ازمسیر روستاهای خان زنیان، خانه خویس، کوار ،جهرم ،قیر و کارزین و غیره گذشته و استان فارس را طی کرده و به رودخانه مند تغییر نام داده و دراستان بوشهر به خلیج فارس می ریزد،
ساوا یک رود در جنوب شرقی اروپا است که به رود دانوب در بلگراد میپیوندد.
کانال مانش (به فرانسوی: Manche) یا کانال انگلیس (به انگلیسی: English Channel) قسمتی از اقیانوس اطلس است که این اقیانوس را به دریای شمال پیوند میدهد و در شمال فرانسه و جنوب انگلیس قرار میگیرد. طول کانال مانش حدود ۵۶۰ کیلومتر و عرض آن از ۲۴۰ کیلومتر در عریضترین نقطه تا ۳۴ کیلومتر در تنگه دوور متغیر است. مساحت کانال مانش در مجموع حدود ۷۵ هزار کیلومترمربع است.
در نمایش اشاره ای به این می شود که در روزگاری پدر بزرگ ایمر کشتی می ساخته و در دریای خلیج آنها را به سمت کشتی های غول پیکر انگلیسی می راندند که باعث انفجار آنها می شده است اما امروز نوه همان مرد باید در انگلیس پناه بگیرد اما در منطقه کاله در فرانسه روزها و شبها منتظر است که بشود از آنجا و از طریق مانش عبور کند که شاید در انگلستان پناه بجوید. این دو دو نگاه متفاوت است یکی در گذشته علیه انگلیس است و امروز می خواهد همسو و هماهنگ با آن باشد که آن هم معلوم نیست که شدنی هست یا خیر!
از دیدگاه یونگ، کهن الگوهای زیادی هستند که در ناخودآگاهیِ جمعیِ بشر وجود دارد؛ یکی از این کهن الگوها آب و گذر از آب است. در کهن الگوی گذر از آب، قهرمان خسته و کوفته سراسر راهِ ناهموار را به پای در می نوردد، با دیو سختی و رنج دست و پنجه نرم می کند، تا سرانجام به رودی، دریایی، چشمه ای و یا برکه ای می رسد؛ از آب می نوشد یا خود را در آن شستشو می دهد، شنا می کند یا با زورقی از آن می گذرد؛ پس از گذشتن از آب، قهرمان، دیگر به دوره ی تاریکِ رنج، بازنمی گردد، و رؤیای پیروزی و روشنی را بدل به آفتاب واقعیت می کند؛ و یا برعکس خورشید حقیقت، بدل به تاریکی و سرگردانی می شود.
در این تکاپو و سیر و سفر ایمر راه سخت و دراز را می پیماید که در جایی دیگر رفاه بیابد و این نبرد منجر به مرگ هم خواهد شد که ذات طبیعت است. ندانستگی ها شاید مسبب اصلی باشد. ایمر در رودها به دنبال آرامش است. او در آب خود را می شوید و این انگیزه ای جز پاک شدن از گناهان ندارد. انسان در ناخودآگاهش همواره این گناه نخستین را لمس و احساس عذاب وجدان می کند. بنابراین در این سلوک نمادین و معنوی انسان در هر جایی که روی زمین باشد، این احساس را با خود همراه دارد و پیامدش گریز از خویشتن است بنابراین سفر یک راه حل است برای خروج از این وضعیت.
Aتعلیق و پایان باز
پایان در نمایش میان ابرها، باز است. یعنی دقیقا معلوم نیست که ایمر چه سرنوشتی می یابد. از آب رد می شود یا در آن غرق می شود. ایمر با زن ازدواج می کند و بعد تصمیم به رفتن می گیرد که باید با قایق از مانش بگذرد و باز قایق غرق می شود و مثل رود ساوا این بار هم در زمان غرق شدگی آب هر دو گوشش را پر می کند و فقط صدای دریاست که شنیده می شود و... در این پایان باز فرصتی ذهنی برای سهم خواهی و مشارکت مخاطب ایجاد می شود. این همان گستره معنایی است که در این فضای سیال و تلقین گر اتفاق نابی است.
منابع:
احسان عباسلو، پساساختارگرایی، سایت راسخون
مهاجریت چیست، سایت مهاجرت
انواع مهاجرت، سایت ویستا
کهن الگو ی گذر از آب در شاهنامه (بخش نخست)، سایت رهاویaA