تئاتر دغدغهمند، رسانهای برای تعقل است که بیش از سایر گونههای روایی مانند فیلم و داستان قابلیت به چالشکشیدن ذهن مخاطب را در مواجهه با موضوعات مختلف دارد. این رسانه که پیش چشم مخاطب و با حضور عوامل روی صحنه کامل میشود، رسالتی دارد و آن، تحلیل وقایع جامعه از طریق به تصویرکشیدن زنده آن وقایع است. فرقی نمیکند که نمایش، مستند باشد یا داستانگو، سوررئال بوده یا سویههای رئالیستی را در روایت به کار بگیرد یا از مکاتب دیگر برای این امر بهره ببرد. مهم اینست که چنین نمایشی قصد دارد مخاطب را با چالشی جدی در مورد موضوع مهمی عمدتاً اجتماعی روبهرو بکند.
نمایش «لحد» نوشته میلاد اردوبادی و به کارگردانی حسین حیدریپور که اینروزها در تالار حافظ تهران اجرا میشود، از جمله این نمایشهای دغدغهمندی است که موضوعی دردناک و باب روز را به صحنه برده است؛«فرزندکشی».
فرزندکشی که یک پای آن بر افسانههای کهن و بهویژه داستان آشنای رستم و سهراب استوار است و پای دیگر آن روی مسائل روز جامعه و حوادثی که در سالهای اخیر به کرات در اخبار شنیده شده قرار دارد، مقولهای تلخ و دردناک است که نمیتوان تمام جوانب حقوقی آن را که به قول شخصیت مازیار سر در فقه دارد، باز کرد. شاید تنها روشی که بتوان درباره این موضوع سخن گفت و آن را روی صحنه برد، استفاده از نشانهها باشد.
داستان نمایش «لحد» برای همه آشناست. موضوع کشتهشدن پسری چهلساله و فیلمساز به دست پدر و مادرش؛ حادثهای که یکیدو سال گذشته در اخبار شنیده شد و دل همه را به درد آورد.کمتر کسی است که از جزییات ماجرای قتل آن پسر توسط پدرش بیخبر باشد؛ موضوعی که به دلایل مختلف از جمله واکنش اعضای خانواده مقتول و تهدید آنها به شکایت، امکان تبدیل به یک اثر هنری داستان به صورت کاملاً مستند نبود. با این همه حیدریپور و گروهش داستانی را روایت میکنند که نشانههای آشکار و آشنایی دارد و ذهن مخاطب را هنگام تماشا همزمان به خارج از نمایش بر صحنه پرتاب میکند. عناصری نظیر فیلمسازبودن مازیار، سطل آشغال، واکنش پدر نسبت به حضور دختر همکار در خانه، حرفهای مازیار در مورد تلقی پدر و مادرش از او و رفتار ناشایستشان به ویژه در مراسم نمایش فیلمش و نهایتاً آبمیوه مسموم، موضوعات آشنایی هستند که مخاطب به خوبی آنها را حین تماشای نمایش استنباط میکند اما قرار نیست هیچ نمایشی با ارجاع به حوادث بیرون کامل بشود و هرچند که مخاطب داستانهای آشنا را بداند و خوانده باشد، باز هم باید روی صحنه روایت کاملی را ببیند، حتی اگر شیوه روایی مانند «لحد» چندان داستانگو نباشد. این روایت در لحد هنگام ورود تماشاگر و تماشای فیلمی از نظرات افراد مشهور و تاثیرگذار جامعه درباره خشونت، از فیلمسازان گرفته تا روحانیون آغاز میشود و مخاطب را به دنیایی دعوت میکند که در آن تمام کنشها روی فرش قرمزی رخ میدهد که از یک دوچرخه به مثابه نماد کودکی آغاز شده و تا سطل آشغال که آخرین مقصد مازیار است، ادامه مییابد. روی این فرش علاوه بر دوچرخه و سطل آشغال، دو میز و تعدادی صندلی وجود دارد که نمایانگر خانه پدری مازیار است: یک اتاق نشیمن و یک اتاق خواب به همراه دیواری که در سمت راست و انتهایی صحنه قرار دارد و قصد القای حس دیوار اتاق را دارد.
نمایش با انداختن کیسههای زباله توسط پدر در سطل آشغال آغاز میشود، در حالی که مادر دائماً در حال تمیزکاری است:گویی قرار است «گندی که زدهاند» را پاک کند. در همین زمان پسر، مازیار روی یکی از میزها دراز کشیده و «مرده» است. ارتباط او و خواهرش در کودکی،که با حضور بازیگران خردسال انجام میشود، مخاطب را به دنیای کودکی آنها میبرد که ترس از پدر مهمترین وجه آن بوده است. پس از آن بر نوجوانی مازیار و ارتباط شکلنگرفته او با پدرش و تاکید مادر بر این که پدر او را دوست دارد، مخاطب را به دوره دیگری از زندگی او میبرد. دورهای که مازیار قصد دارد با خواندن انشایی، پدرش را تحت تاثیر قرار بدهد اما نتیجه عکس میدهد و پدر باز هم به تحقیر او میپردازد.
در ادامه، زمانی که مازیار با دوست و همکارش حسین، مشغول گفتوگو درباره سویههای خشونت برای ساخت یک فیلم مستند هستند، مادر در سوی دیگر صحنه مشغول آمادهکردن غذاست. او با درستکردن سالاد کلم و گوجه فرنگی، بار دیگر رنگ قرمز روی صحنه را تداوم میبخشد، در حالی که حسین نیز قصد دارد دیوار خانه را به رنگ قرمز درآورد. با توجه به اینکه شخصیت مازیار فیلمساز است، تماشای صحنههایی از فرزندکشی در فیلم «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری در موبایلش،که تماشاگر روی پرده ویدیوپروجکشن میبیند و گفتوگوی جدی او با حسین درباره خشونت، برخلاف بسیاری از نمایشهایی از ایندست حالت شعاری ندارد و مانیفست گروه اجرایی را نشان نمیدهد، زیرا این مانیفست و بیش از آن تردیدهای شخصیت اصلی و دوستان همکارش در درک و کشف وجوه مختلف خشونت را دارد.
زمانی که خشونت به اوج میرسد و مازیار توسط پدر و مادرش به قتل رسیده، مثله شده و به سطل آشغال پرتاب میشود،که این در ابتدای کار مشاهده شد، حسین مشغول رنگکردن دیوار سوی دیگر صحنه است. این دیوار با رنگ قرمزش نه تنها بر خشونت نمایش تاکید میورزد، بلکه نشاندهنده مسیری بسته است که ادامه ندارد و به دلایلی نظیر فقه و عرف، مسدود میشود: مسیر مجازات عاملان خشونت زمانی که ولی دم باشند و اجازه قتل فرزند خود را در هر سن و سالی و به هر دلیلی داشته باشند.
نمایش لحد، با آن که تئاتری مستند نیست اما گریزهایی به تئاتر مستند میزند: در پایان نمایش زمانی که مرگ مازیار قطعی میشود، دو شخصیت همکار او، با نگاهکردن به تماشاگران و معرفی خود، بار دیگر بر قتل همکارشان توسط پدر و مادرش تاکید میکنند و سویههایی از حادثهای واقعی را که یکیدو سال پیش اتفاق افتاد برای تماشاگر یادآور میشوند. لحد قصد دارد نسبت ما با را فرزندی که میکشیم، به عنوان یک انسان زنده، اندیشمند و مستقل در جهان فارغ از مناسبتهای خانوادگی و همخونی آشکار بسازد.