سیامک صفری بیتوجه به مناسبات مادی جامعه و صدالبته ساختارهای مقوم نظم اجتماعی و سیاسی، به لامبورگینی و درنهایت صاحب لامبورگینی نقد دارد؛ دیدگاهی که درنهایت به جای نقد سرمایهداری لجامگسیخته و تمنای امحای مناسبات آن، به سرمایهدار و زالوصفتیاش نهیب میزند؛ رویکردی که درنهایت بازتولید وضعیت موجود است. در غیاب آگاهی طبقاتی و فرم رادیکال اجرائی، لامبورگینی درنهایت به نمایشی تقلیلگرا و حافظ وضع موجود ختم خواهد شد.
به گزارش تیوال به نقل از پایگاه خبری تئاتر شرق، «لامبورگینی» سیامک صفری قرار است به بازنمایی زیست و زمانه و البته رنج گورخوابها بپردازد؛ همان فیگور مطرود و فراموششدهای که به میانجی رسانهایشدن، از حاشیه به متن آورده شد و وجدان اخلاقی جامعه را مورد خطاب قرار داد و حتی به مباحث ماقبل انتخابات ریاستجمهوری کشیده شد؛ گورخوابهایی که از گورستان بزرگ نصیرآباد باغستان در حومه شهریار به دوربین خبرنگاران خیره شدند و بار دیگر فراموششدگان را به یاد همگان آوردند.
یوسف اباذری در گفتاری که درباب مسئله پزشکی و مرگ عباس کیارستمی داشت، بهدرستی اشاره کرد چگونه در زمانهای که همهچیز به رقابت و محاسبهشدن تبدیل شده، گورخوابها به آرامش و سکون و عزلت گورها پناه بردهاند؛ همان «ورای اصل لذت» که فروید آن را در ساحت مرگ توضیح میدهد. گورخواب همان مطرودی است که از دل مناسبات تولید مادی جامعه، در زمستان استخوانسوز متروپلیس تهران، شبها به گور پناه میبرد تا دور از چشم دیگری بزرگ و حتی نهادهای مدنی و آحاد جامعه، ورای اصل لذت را تمنا کند. لامبورگینی سیامک صفری، روایتی است از این ماجرا که به ادعای گروه اجرائی، نوعی از تجربه ابزوردیسم و معناباختگی هم هست؛ یک ابزورد ایرانی با چاشنی موسیقی اعتراضی رپ، که حتی به دعوت از خوانندهای مانند حمید صفت هم منجر شد.
اما آیا سیامک صفری و لامبورگینیاش در این مواجهه با پدیدهای اینچنین مسئلهساز، استراتژی بوطیقایی و اجرائی درستی را انتخاب کرده؟ آیا از جایگاهی که وضعیت را خطاب میکند، امکان بحرانیکردن مناسباتی را که گورخوابی فقط یکی از نتایج آن است، مییابد؟ آیا درنهایت رویکرد لامبورگینی در بازنمایی سیمای گورخواب، به بازتولید همان مناسبات مألوف این سالها در بازنمایی فقر، منتهی نشده است؟ به نظر میآید ایدئولوژی نمایش همان باوری است که علت همه مشکلات را به اشخاص تقلیل میدهد. اینجا بهطور مشخص آن علت غایی، همان کسی است که توان خریدن «لامبورگینی» را دارد.
سرمایهدار زالوصفت که اگر مجازات شود، فراموششدگانی همچون گورخواب و حاشیهنشین به وجود نخواهد آمد. سیامک صفری بیتوجه به مناسبات مادی جامعه و صدالبته ساختارهای مقوم نظم اجتماعی و سیاسی، به لامبورگینی و درنهایت صاحب لامبورگینی نقد دارد؛ دیدگاهی که درنهایت به جای نقد سرمایهداری لجامگسیخته و تمنای امحای مناسبات آن، به سرمایهدار و زالوصفتیاش نهیب میزند؛ رویکردی که درنهایت بازتولید وضعیت موجود است. در غیاب آگاهی طبقاتی و فرم رادیکال اجرائی، لامبورگینی درنهایت به نمایشی تقلیلگرا و حافظ وضع موجود ختم خواهد شد.
از یاد نبریم که چگونه اشکان خطیبی در مقام یکی از دو گورخواب نمایش، مدام آهنگ رپ به نشان اعتراض میخواند و از قدرت متافیزیکی خود پرده برمیدارد. حال میتوان همه اتفاقات فاجعهبار این سالها را به میلورزی یکی از گورخوابها فروکاست: به خاموشیبردن نیمی از شهر تهران، فاجعه پلاسکو. در غیاب نگاه ساختاری به وضعیت و در فقدان تحلیل طبقاتی، شر نه در مناسبات ناعادلانه سرمایهدارانه که در بازیگوشیهای گاهوبیگاه یکی از گورخوابها پدیدار میشود. این همان استراتژی روایی است که درنهایت به مریخیها پناه میبرد تا از توضیح چرایی مسائل خلاص شود.
بازنمایی فیگورِ حالا دیگر جهانیشده گورخوابها و البته صدادارکردن ساکنان موقت گورستان نصیرآباد، در غیاب تحلیلهای جامعهشناختی و بیتوجهی به نقد اقتصاد سیاسی سرمایهداری سالهای پس از جنگ در قامت خصوصیسازی، بر مدار همان بازتولید مناسبات موجود خواهد گشت. از این منظر لامبورگینی به معلولها میپردازد و دریغا که از علتها غافل است. از نظر سیامک صفری، سرمایهدار علت این وضعیت است و سرمایهداری و مناسبات حاکم بر آن، نقش چندانی در صورتبندی جامعه ندارد. اینجاست که نیت اولیه نمایش در نقد وضعیت، چندان رادیکالیزه نشده و به همان راهی میرود که اغلب اینگونه آثار به آن مبتلا هستند. فروکاستهشدن مصیبت وضعیت به افراد و اشخاص پلید و فرصتطلب. در غیاب نگاه ژرف به نهادها و مکانیسم بازار سرمایه، پیشبینی این قبیل تولیدات و سترونماندنشان، بصیرت چندانی لازم نخواهد داشت.
مکان نمایش قسمتی از گورستان نصیرآباد باید باشد؛ گورهایی که در شب تاریک جهان، در حاشیه تهران حفر شده و به انتظار مردگان در صف انتظار هستند. یک ملاقات با اجساد در راه. در این زمان انتظار است که بدنهای فراموششده و در حال فروپاشی گورخوابها پیدا میشوند؛ همان بدنهایی که به حیات برهنه فروکاسته شده و یادآور زامبیها هستند؛ بدنهایی بحرانیشده، ایستاده در حدفاصل زندگی و مرگ که از دل مناسبات پیچیده متروپلیس تهران به حاشیهها پرتاب شدهاند تا در شبهای سرد زمستان به آرامش هراسناک و زهدانگونگی گورها پناه آورند.
در لامبورگینی اما گورخوابها رپ میخوانند، مشغول خاطرهبازی هستند و با آنکه توان سیرکردن شکم و گرم نگهداشتن بدن را ندارند، با قدرتی اعجازگونه، شهر را به خاموشی میبرند و پلاسکو را منهدم میکنند. درنهایت با گورخوابهایی مواجه هستیم که با مداخله مریخیها از فاجعه رها شده و به آسمان میروند. ایده به فضارفتن درنهایت راهکار سیامک صفری را تعین میبخشد: اگرچه اوضاع بر وفق مراد نیست، دست از وسواس برداریم و ساختارها را فراموش کنیم! به فضا رویم! اگرچه که مشکل از لامبورگینی و صاحبان لامبورگینی باشد.
محمد حسن خدایی
روزنامه شرق