«ماراساد» که عرفان ناظر آن را به نوعی بازنویسی و دراماتورژی کرده است، در اصل یک نمایشنامه مستند اثر پیتر وایس است، به نام«بازسازی شکنجه و قتل ژان پل مارا به اجرای ساکنان تیمارستان شارنتون به کارگردانی مارکی دو ساد»، این اثر را باید فرصت مناسبی برای کارگردانهایی چون ایمان اسکندری دانست که به دنبال خلاقیت و اجرای ایدههای خلاقانه هستند و البته یک اثر درخور برای هنرمندانی که میخواهند اثری اکسپرسیونیستی را به صحنه ببرند که از ترمینولوژی سیاسی - تئاتری نیز بیبهره نیست و میتواند رگههایی از خشونت آرتو را نیز در خود ، بدون آنکه منتقدان یا تماشاگران را به ترشرویی وادار کند، به سالن تئاتر بکشاند و حداقل دو ساعتی با آنها از چیزهایی سخن بگوید که در جامعه امروز پس زده میشوند ، موضوعاتی چون نگاه به سیاست، کتاب های جدی، حتی تفکرات و بحث های حساس که مخاطبان امروزی آنها را کنار می زنند و تلاش می کنند به جای آن با مینی مال خوانی و خلاصه کردن و گاه حتی مضحکه خوانی به خیال خود دمی فراغ یابند، البته قصد قضاوت نیست و این انتخاب آنهاست اما نقطه قوت «ماراساد» در همین جا مشخص می شود و مردمانی که از تمامی آگاهیها فرار میکنند به سالن نمایش «ماراساد» می آیند و رنج این آگاهی را به جان میخرند و شاید بعد از مدتها لذت رنج را به تعبیر «دوساد» در نمایش تجربه میکنند! در جایی که ساد هم میگوید: شما حتی از شکنجه و قتل و خون هم لذت نمی برید ، حداقل از این شکنجه لذت ببرید! (در جایی که شارلوت با چاقو در حال انداختن خط های عمیق بر بدن مار کی دو ساد است)، انسان امروز حتی رنج، تلخی و عصیان را فراموش کرده و آنچنان فردیت خود را که ساد نگران است گم کرده است که مارا حتی از قتل های هر روزه نفس و درونیات خودش هم لذت نمیبرد.
«ماراساد» گفتوگوی دوسویه فردیت و جمعیت است، ژان پل مارا، رهبر انقلاب فرانسه از حزب ژاکوبن ها و به گفته خودش رهبر گرسنگان فرانسه، دایم از « مردمی » حرف میزند که مختصات آنها مشخص نیست، حدود جغرافیایی آن معلوم نیست، تمام یاران امروز، فردا خائنند و این همان چیزی است که ساد میگوید: فردیت. فرد به ماهیت فردی اش قابل احترام نیست و قابل نیست چون انسان است، او قابل احترام است چون با انقلاب فرانسه همراه است و اینگونه از میان انقلاب شارلوت کوردی» به قتل «ژان پل مارا» بر میخیزد و یار باوفای مارا همان مردم را علیه او میشوراند. ژان پل مارا در این نمایش از زخم هایی رنج میبرد و همواره طلب آب سرد می کند، شایسته ذکر است که بازی بی نظیر بازیگر این نقش که تا مدت ها می تواند در تمامی اذهان باقی بماند، این نقش را با تمامی رنج های روحی و روانیاش در ذهن مخاطب زنده نگاه میدارد که گویی که زخم روحش بر جسمش دویده بودند و این زخم های التیام نیافته روح او بودند که فرمان گیوتن و اعدام صادر میکردند ، عدم تعادل روانی را نشان می داد که در متون تاریخی در مورد بسیاری از رهبران انقلاب های دنیا در اروپا ذکر شده است که این یکی هم قابل تامل است. ژان پل مارا در سراسر نمایش فریاد می زند: «سیمون ! ما گناهکار نیستیم! ما طلبکار هستیم! از همه آنهایی که حق ما را ندادند ! از دیروز ! از امروز ! ما از فردا هم طلبکاریم !» و شاید این مانفیست انقلابی ژان پل مارا بوده است که پس از پیروزی طلبکارانه به دنبال حق خود طبقه های مختلف جامعه را له خواهد کرد و به طور طبیعی و قابل پیشی بینی «حقوق فردی افراد» را که با «مردم» و «اهداف انقلاب کبیر فرانسه» در تضاد بودهاند!
این نمایش می توانست با کمی تعدیل و حذف کردن صحنه های گفتوگوی شارلوت کوردی با پدرش یا با معشوقه اش ، ریتم بهتری به نمایش ببخشد و تماشاگر با تسلط بیشتری با گفت و گوهایی که بار معنایی سنگینی را منتقل میکنند ارتباط موثرتری برقرار کرده و آنها را تجزیه و تحلیل و در دستگاه مفهمومی خود جاسازی کند. بازخوانی و تجدید نظر در مورد چند صحنه و حذف چند گفتوگو میتواند از این نمایش اثری بسازد که بدون خستگی سخنانی بار معنایی سترگ خود را بگوید و تماشاگر هم بتواند آنها را بر دوش بگیرد و در طول نمایش همراهی کند و همچون ساکنان تیمارستان شارنتون حتی همزمان با جلو رفتن نمایش همدلی بیشتری از خود بروز دهد، بر کسی پوشیده نیست که یکی از مولفه های موفقیت یک اثر در جذب مخاطب است که خوشبختانه «ماراساد» توانسته از این امر مهم سربلند خارج شود اما توجه به حوصله مخاطب موضوع مهمی است که کارگردان اثر برای نمایشهای آینده خود باید قدری به آنها فکر کند.