بعد از دیدن نمایش «ماربازی»، در ذهنم یک فنجان چای با شما نوشیدم و دریافت خودم را مرور کردم. قلم توانایی ندارم، اما میخواهم آنچه ذهنم رابه چالش کشیده است را با شما بگویم.
نمایش با صندلی خالی شروع میشود، تمام نمایش گفتگو یک زن و شوهراست به نام صابر و طاهره و روانشناسی که در صحنه حضور نداردو فقط با او گفتگو میشود.
صابر و طاهره وارد صحنه شده و شروع به گفتگو میکنند، این نمایش روایت مردم کوچه و بازار است، نه روایت مردم به شکلی که دوست میداریم ، بنابراین میتواند الهام بخش باشد، در صورتی که تماشگر آن را با هجوگویی که فقط باید بخندد اشتباه نگیرد.
طاهره و صابر باز تولید همسرانی هستند که سالها با مشکلات عمیق و مگوی اتاق خواب دست و پنجه نرم میکنند و در نهایت درمانده از تغییر میشوند و زندگیشان به تباهی میرود، مشکلی که با مداخله تخصصی قابل درمان است و آموزش در خصوص آن یک ضرورت جدی است.
در واقع محور اصلی نمایش طرح مشکلات زناشویی به زبان طنزاست، که این مطلب بازبینی داستان را برای من روانشناس مورد اهمیت قرار میدهد که در اتاق مشاوره صابر و طاهرهها را میشنوم، اما در پس این خنده ها، به خلوت دل آنها فکر میکنم، به تنهایی انها از خود و یکدیگر. غمی که در پس آمدن و رفتن، فحش و ناسزا، تحقیر و خشم موج میزند.
در این روایت نکته دیگری توجه مرا جلب کرد، تاثیر نگرش طاهره، سبک زندگی و حتی ادبیات گفتگو او، به اصطلاح طاهره روشنفکر شده ولی صابر همچنان سنتی باقی مانده است. در حالیکه ابتدای زندگی بسیار برای هم آشنا بوده اند.
نمیدانم متوجه شدهاید که انسان در جامعه امروز ما در حال گذر از یک جامعه سنتی به مدرن و پسا مدرن، دچار یه گیجی ارزشی و معنایی شده است، انگار سرمان دوران دارد. معیارمان برای سنجش منزلت آدمها ماشین، خونه، مارک کفش و لباس آنها شده است. ادبیات خاصی را روشنفکری میدانیم که حتما میبایست چند کلمه قلبمه سلمبه در آن باشد، با واژهای خاص، حتما لازم نیست کتاب خوانده باشیم، کافیست چند جمله از مفاخر ادبی و تاریخی حفظ باشیم و لابه لای حرفهایمان بگنجانیم، البته باید بلد باشیم خوب از هم کپی کنیم.
افکار و کلام و ارزشها رو بدون تفکر و مطالعه و بی آنکه یک من محکم داشته باشیم، کپی میکنیم. برخی با فیلمها و سریالها چنان تعامل میکنند که گویا مفاهیم آن خطاناپذیر است و جایگاه اسطوره ای دارند و آنجاست که ببیننده را دچار سقوط بی ارزشی میکند و سیر تفکر اورا به شکل جهشی تغییر میدهد.
آخر، ساختن این "من" آسان نیست. منی که توانایی نقد و تفکر و غربالگری داری، تا نظام ارزشی خودش را شکل دهد، پس به خود زحمت نمیدهیم. این مدل روشنفکریها این روزها راحتر و شیکتر است .
به هر حال فکر میکنم تله این روشنفکری ها موهوم نیست و برای افراد زیادی مثل طاهره اتفاق می افتد.
در مقابل، صابرهایی رو میشناسم که یادگیری و تغییر را ضروری نمیدانند و همان طاهره ای را میخواهند که نیازهایش، افکارش و رفتارش مثل مادر و مادربزگش باشد.
اما بین دو حال، حال دیگری است، منظورم ساختن همان "من" است که برای ساختنش زحمت باید کشید.
از جمله انتقادات نمایش، کمرنگ بودن نقش مداخلهای روانشناس است، ممکن است بیننده رو دچار سوتفاهم کند. در حالیکه گاهی همسران طلاق عاطفی گرفته اند و مراجعه میکنند که با خود بگویند همه کاری کردیم و جواب نداد.
به قول طاهره که میگوید: آقای دکتر فایده نداره، نمیشه ... یه چیزی بنویس ما جدا بشیم. البته این نکته رو اضافه کنم که به نوبه خود، که با نقدو بررسی محترمانه درباره چگونگی ارائه خدمات هر شغل و تخصصی موافق هستم ، ولی برخی به اشتباه تصور میکنند که وقتی یک روانشناس که مورد نقد قرار میگیرد، علیه جامعه روانشناسان دلسوز، بیرحمانه صحبت شده. اما بهتر نقد به گونه ای انجام شود که به اعتماد بیننده نسبت به علم روانشناسی لطمه نزند.
در آخر آنچه دل را در این نمایش به درد می آورد اینست ، که صابر و طاهره ، هر دو احساس دارند، درد دارند، غم دارند، حرف دارند، اشک دارند ،تنها هستند و هر کدام به نوبه خود بسیار برای این زندگی زحمت کشیده اند.
"نه صابر مقصر است، نه طاهره" هر دو به کمک نیاز دارند.
چایی که باهم نوشیدیم بسیار دلنشین بود خانم کارگردان ... و آقا
حمیرا علیمحمدی - کارشناس ارشد مشاوره
عضو سازمان نظام روانشناسی،عضو انجمن روانشناسی ایران