در این روزها کرونایی که همه چیز از جمله نفس های آدمی از رونق افتاده است، به شماره افتادن نفس های هنرِ ِ اجرا چیز غریبی نخواهد بود. و در این روزمرگی دغدغه بعضی ذوق ها و ظرافتها که باید دیده شوند یا اگر شرایط این چنین نبود، بی شک دیده می شدند، بیش از پیش اهل هنر را می آزارد. حضور کم رنگ تماشاچیان، بی ننیجه ماندن تلاش ها و تمرین های یک ساله ، به تعویق افتادن اجراها و ....همه نشان از این سرمای تابستانه دارد.
با همه این اوصاف، دیدن یک نمایش خوب، همچنان دلیل خوبی برای نوشتن خواهد بود. «مرثیه ای برای ژاله. م و قاتلش» تاتری به کارگردانی میلاد فرج زاده است که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه می رود. داستان نمایش، از داستانی به همین نام از ابوتراب خسروی اقتباس شده است که با رعایت امانت داری، متن و محوریت محتوایی آن در اجرا دیده می شود.
چیستی روایت و ضرورت معنا
در این که هنر هنوز می تواند رسانه باشد یا اصولا توانایی رسانش در ذات آن محتمل است، اما و اگرهای بسیاری نهفته است. اما چیزی که با اطمینان بیشتری می توان گفت این است که: کار هنر دیگر خبررسانی یا اطلاع رسانی نیست.
روایت «مرثیه ای برای ژاله و قاتلش» از نظر داستانی به رابطه عاطفی یک دختر انقلابی سالهای ۱۳۳۲ با یک مامور امنیتی می چرخد که در نهایت توسط همان مامور، کشته می شود.
کارگردان با استفاده از تکه هایی از متن کتاب به صورت نریشن و از زبان یک راوی معتمد در جای جای اجرا، داستان را پیش می برد تا هیچ چیز پنهانی به عنوان نقطه کور محتوایی یا گره داستانی برای مخاطب وجود نداشته باشد. این حرکت باعث می شود تا تماشاچی مطمن شود که در اجرا، خط سیر داستانی محورِ اجرا نخواهد بود و هر چیزی که او می بایست از داستان دریابد، پیشاپیش در اختیارش گذاشته می شود تا ذهن بیننده از مکاشفه ماجرا به مکاشفه چگونگی اجرا وارد شود. این شیوه دو رهآورد برای تاتر فرج زاده دارد: اول اینکه ماهیت اجرا را وامدار صرف داستان نمی سازد و به تاتر هویتی مجزا از متن می دهد.؛ دوم اینکه اجازه می دهد روایت دیگری از داستان در کنار روایت اصلی، بواسطه اجرا شکل بگیرد.
اقتباس و دیالوگ نویسی
اقتباس همواره این شائبه را به دنبال دارد که سایه متن اصلی بر سر اثر اقتباسی باشد و خلاقیت آن را محدود سازد. در این کار خوشبختانه این اتفاق نیفتاده است اما این خلاقیت فقط در اجراست و در شیوه های دیالوگ نویسی، داستان پردازی و فضاسازی های لازم که می بایست تمهید آن در متن نمایشنامه دیده شود، ناکامل و الکن مانده است. به عبارتی نمایشنامه رسالت خود را نادیده گرفته و بار روایت تماما به عهده بازیگردانی افتاده است.
بازیگردانی
در میان شخصیتها که در واقع همه، وجه هایی از دو شخصیت اصلی بودند_، بازی نقش افسری که در خانه تیمی کنار پنجره کشیک می دهد (با بازی درخور و خوب علی پوراحمدیان) و نقش نویسنده (رضا مرشد) توانسته اند از فضای وهمی داستان بکاهند و رئالیته لازم را فارغ از بار نارسای دیالوگها، و نهایتا عدم کشش آن را جبران سازند.
میزانسن در نظر گرفته شده برای بازیگرها و تقسیم تقریبی سن به سه قسمت موازی از دیگر ابتکارات مناسب اجرا بود که باعث می شد بدون آنکه بازیگران با هم ارتباطی برقرار کنند، در سه بازه زمانی مکمل یکدیگر باشند به طوریکه هرگونه وقفه در اجرا (چه با تاریک کردن صحنه یا بستن پرده نمایش )جهت تاکید بر میان بندهای زمانی و تاریخی، غیرضروری و غیر لازم به نظر برسد.
گذار از محتواگرایی به نشانه شناسی
گرچه نشانه شناسی و علم آن بسیار وسیع تر از آن است که بخواهیم مصداق هایش را در یک نمایش بجوییم یا براساس آن تحلیل کنیم اما از آنجایی که شیوه ارائه نمایش به علت محدودیت های اجتماعی و نظارتی دچار چندلایگی است ( دقت کنید می گوییم دچار؛ یعنی الزاما انتخابی عامدانه نیست) و در بسیاری موارد با پرهیز از شعارگرایی اجازه نداده بود که موضوعات نمادین شوند، ذکر چند نکته در این باره خالی از لطف نخواهد بود:
دکور ساده اجرا که همزمان هم به عنوان خانه نویسنده، محل اقامت خانه تیمی و ... استفاده می شود، در نهایت بدون آنکه در متن اشاره شود، در واقع دکور یک اتاق بازجویی یا یک سلول زندان است.
اشاره های ظریف به عاقبت نویسنده و شکل مردنش، یادآور شکل قتل بسیاری از نویسندگان دنیا و ایران در گذشته بوده و در حافظه تاریخی موجود است.
انتخاب نام ژاله به معنای شبنم برای مقتول خود بار انقلابی دارد و رابطه همنشینی مفهوم آن با صبح و سپیده دم (مظهر آگاهی) جالب است. و جالبتر در کتابی تحت عنوان «ژاله کش» نوشته ادویج دانتیکا ترجمه شیوا مقانلو است که رمان ژاله کش و علت نامگذاری آن را را این گونه توصیف می کند:
«شخصیت اصلی داستان، مهاجری از کشور هائیتی ست که با همسر و دخترش زندگی آرامی را می گذراند، ولی او رازی وحشتناک را پنهان کرده است: وی در دهه ۱۹۶۰ از اعضای نیروی امنیتی مخوف «تان تان ماکوت» بود که ماموران رژیم جنایت کار «دووالیه» بودند. به وی «ژاله کش» می گفتند چون معمولا قبل از سپیده دم، زمانی که شبنم تازه داشت بر روی برگ ها شکل می گرفت، سر می رسیدند و قربانیان شان را به زور از خانه های شان بیرون می کشیدند.»
در نهایت «مرثیه ای برای ژاله.م و قاتلش» از ارزش فرمی و روایی قابل تقدیری برخوردار است که برای مخاطبان جدی تاتر مکاشفه های عمیق و چالش برانگیزی در پی خواهد داشت.