شروع نمایش همراه با موسیقی مینیمالی با تم خاور دور است. طراحی صحنه، تعداد اندک بازیگران، لباس شان و…. نشان از قوت گرفتن ظن اجرای نمایشی می نیمالیستی دارد. شروع دیالوگ و نحوه ی ادای کلمات حکایت از دیالوگی که روان پیش نخواهد رفت و در عین حال کلامی واقع گرایانه و نه لزوما منطقی دارد. جملات کوتاه ترین وضعیت را دارند و با استحکامی قاطعانه ادا می شوند. پس میلی به تداوم گفت وگو از هردو طرف نیست و فقط به شکل احکامی جزمی وخبری ادا می شوند. تماشاگر هیچ اطلاعاتی از وضعیت و مشخصات ذاتی و هویتی کاراکتر ها ندارد و در نتیجه تا انتهای نمایش هیچ قضاوتی در خصوص شخصیت ها نخواهد داشت. مساله محوری نمایش تشریح اختلالی در رابطه یک زوج و کالبد شکافی آسیب شناسی این رابطه از زبان دو شخصیت است. زبانی تا حدودی الکن که تقریبا امکان ایجاد دیالوگ را مسدود کرده و آن را به دو تک گویی تبدیل کرده است. اگر بخشی از کارکرد زبان، تشویق به مفاهمه و همدلی ست در گفت وگوی این زوج به ضد آن تبدیل شده است. واقعیت رابطه مبهم است و فقط تصویری سوبژکتیو از یک حضور ملال آور از نگاه کاراکترها را به دست می دهد. نحوه ی قرارگیری دو شخصیت یادآور طبیعت های بی جان پل سزان ست و حکایت از سکون، جمود و ایستایی صحنه دارد که خود نمادی از سرشت مشخصه ی رابطه ی این زوج ست. هر دو در ظاهر از ادامه ی رابطه اظهار انزجار می کنند ولی درگیر ادامه دادنش اند. هر دوهمدیگر را تهدید به قطع رابطه می کنند و هردونگران از اقدام و قطعیت آنند. آسیب شناسی رابطه به گونه ای ست که شخصیت ها حتی از کارکرد های بسیار پیش پا افتاده ای چون دادن دارو ، کمک به راه رفتن طرف آسیب دیده ، خوردن شامی مشترک و…. ناتوانند. فضای مینیمال با اشتغال طولانی ، دقیق و جدی مرد به روشن کردن شمع های شمعدان ها به بیهودگی و گنگی و خاموش کردن بلافصل زن به خاموش کردن آنها فضایی ابسورد به نمایش می دهد. انتهای نمایش تماشاگر را نه به بهبود رابطه و نه به قطع آن امیدوار می کند پس این گردش گنگ با همه ی آسیب هایش در دوری تکراری تا ابد ادامه خواهد داشت. اشاراتی به بیگانگی انسان با محیط اجتماعی و شکست وجود دارد. بیکاری مرد و بریدن از محیط رابطه را شکننده تر ساخته است. حتی اقدامی ساده چون رفتن به کافه ای در مجاورت محل سکونت تبدیل به آرزوی مشترک ولی دست نیافتنی شده است. دو شخصیت حتی از بازی کردن با هم ناتوانند. بازی ای که احتمالا نمادی از فعالیت جسمی مشترک است. سروش زرینی از پیروان مکتب تهران است. مکتبی که مساله ی امکان مکالمه و استفاده از ظرفیت های زبانی برایش عمده است، فروتنانه ژانر پیشرو و ساختار شکنانه ای را دنبال می کند و مخاطبش تماشاگرجدی تئاتر است. نمایش فردا نیز می نیمال، ساختار شکن، دارای الگوی درست و طبیعی دیالوگ نویسی، ابسورد و از همه مهمتر فروتن وبی ادعاست. نه وعده ای می دهد، نه امیدوار می کند و نه ناامید، راه حل در ادامه دادن رابطه ای سترون است. اسباب صحنه ساده ترین است. لباس بازیگران ساده، تیره رنگ و شبیه لباس راهبان و سالکان است . بر زمین زانو می زنند ، گاه می نشینند و بر زمین می خوابند . کاراکتر های نمایش با پاهای برهنه اند و با زمین ربطی بی واسطه، عمیق ، روحانی و اسطوره ای دارند. چنین اتصالی ربطی فرزند-مادرگونه بین انسان و مأوایش ایجاد کرده است. . عناصر عمده ی سبک می نیمالیسم هنری چون سادگی، تکرار وضرباهنگ در زبان و فیگورها حضوری پر رنگ دارند. زبان بازیگران نمایش تلطیف نشده است و از صلابت خبر رسانی و تک گویی جدی و غیر شاعرانه برخوردار است حتی لطیفه گویی ها با تلخند بازیگران همراه است و هیچ کمکی به مفاهمه یا شاد کردن گفت وگو نمی کند. با آنکه بسیاری از آمال مشترک است و حتی بسیاری از عبارات دو بازیگر در زمانهای متفاوتی تکرار مضمونی یا حتی کلامی بازیگر دیگر ست ولی با ادراک وهمدلی طرف مقابل همراه نمی شود. خلاصه کلام آنکه نویسنده وکارگردان اثر دستچینی از نگاه عمیق ، انسانی و روشنفکرانه ضد مدرنیته تنسی ویلیامز، تکرار دوری و بی حاصل نیچه، زیبایی قاب های تصویر ی پاراژانف، ترکیب بندی بی نقص و کامل اشیای سزان، نوشتن در حد کمال جلال تهرانی ، استفاده از موسیقی مضطرب ، راز آلود و می نیمال شرق دور را در این نمایش مجموع کرده و نمایشی قابل تامل و تجربه ی پرتابی عمیق به میان وحضوری از نزدیک در بافت و تاروپود رابطه ی آسیب دیده ی زوج حاضر درنمایش را برای تماشاگر به ارمغان آورده است.
فریور نظریان
شهریور ۱۴۰۲