یادداشت حسین پاکدل به بهانه ی اجرای نمایش"سعادت لرزان مردمان تیره روز":
شک ندارم اثری موفق و بکر عرضه خواهد شد
بوده و هستند قلیل اندیشهورزانی که علیرغم پرورش فکر، دست به قلم نمیبردند تا ذات تفکر در سیر طبیعی خود به شکل شفاهی بارور شود؛ آنان برای خود افسوسی نداشتند؛ حتی اگر در این سیر، کار به سرانجام نرسیده، فنایی رخ دهد؛ که طبعاً روی میداد و ایدهها پنهان و سترون میماند. آنان اعتقاد داشتند اندیشه تا آن دم که محصورِ شکلی بیرونی نشده و در قالب تنگ و منجمدکنندهی واژگان در نیامده، طراوت و تازگی خود را حفظ کرده، روز به روز نوتر و زایاتر شده و خبط و خطایی اگر در آن است تصحیح میشود. از آن سو نیز باور داشتند اندیشه تا آن هنگام که در گنجینه ذهن است و تنها با زبان بیان برای جمع محدودی بازگو میشود افسار آن به اختیار صاحب اندیشه است و چون مکتوب شد فرمان ارادهاش از آن همگان است. مصداق جملهای از دوراس که میگوید: "قلم نویسنده با جهانی مینویسد نه به تنهایی". در گذر زمان این باور رنگ عوض کرد و پذیرفت: ماناییی نقدپذیرِ کامل شونده بهتر از کاملِ مرده در بطنِ ذهن است.
اما در خصوص هنر، از همان آغاز، هنرمند دریافت، به عنوان خالق اشکال گوناگون فکر و ترجمه آن به شکلی قابل رؤیت، درک و فهم و تأثیرگذارنده بر احساسات و آنات مخاطب، راهکاری جز این ندارد که خود و اثرش را در معرض دید و قضاوت دیگرانی خارج از خود قرار دهد. در ذات، پارهای از آثارِ هنری تکرار ناپذیرند. فیلمهای جاودانه از این دستهاند. محض نمونه، هامون یک بار برای همیشه ساخته میشود. مهرجویی این اثر را دوبار و دوباره نمیسازد. ممکن است بعدها دیگرانی با نگاه به هامون و یا به شکلی دیگر، آن را بازسازی کنند. شعر "تو را من چشم در راهم" دیگر باره توسط نیما سروده نشد. نقاشان بزرگ هر نقش را فقط یکبار بر پرده میزنند و چون زدند دیگر از سیطره شخصی آنها بیرون میرود و تمام، بعد از آن، برای خلقی دیگر، نقشی دیگر میزنند.
اما در میان هنرها شاید تنها تئاتر است که قدرت زایش دوباره و چندباره خود را دارد؛ به دست همان خالق یا پدیدآورندگانش. طی سالیان، در این آزمون سختِ تکرار و رویشهای دوباره، تجربههای گاه موفق و اغلب ناموفقی داشتهایم. زمانی این تجربه با موفقیت قرین است که خالق اثر همراه با شیفتگی و دلبستگیی صرف به اثر خود، در صدد بازسازی یا به تعبیری بازتولید آن برنیاید و به اندازه زمانی که از خلق اول گذشته، خود و همراهانش پیش از زمان بر آنها گذشته، جلو رفته باشند. به همین علت، زمانی که قرار شد "سعادت لرزان مردمان تیره روز" دوباره پس از پانزده سال رنگ صحنه ببیند شک نداشته و ندارم (یا لااقل با عمق وجود آرزویم این است) که اثر موفق و بکری عرضه خواهد شد. چون خالقان این دو واقعه در دو زمان گوناگون زیست کردهاند و با جهان و جهانبینی متفاوت باز گرد هم آمدهاند. گروهی که تحت هدایت محسن علیخانی آن زمان بر اساس متن سترگ علرضا نادری این کار گرانمایه را به صحنه بردند- فارغ از نقد و تحلیل ها و جوایز متعددی که گرفتند- چنان خاطرهای بدیع از خود به جای نهادند که رسیدن به آن اوج و توقع، کمالی به مراتب بیش از آن زمانشان طلب میکند. اما اینک اینان کسانی دیگرند، پخته و آبدیده. امروز هماوردی با آن خاطراتِ شکل گرفته کاری سنگین است و مسئولیتی سخت و سهمگین، که این را گروه نیک میدانند. آنچه این امیدواری را تقویت میکند این که طی این پانزده سال، مخاطب امروز، دیگر مخاطب دیگری است و محسن علیخانی به اندازه فرسنگها دانش اندوخته، جلو رفته، گام در این وادی به احتیاط زده، صبوری پیشه کرده و به ضرورت خلق دوباره این اثر با تمام وجود پی بردهاست. گروه او هم قرنها با آنی که بودند فاصله گرفته و پیشتر رفتهاند؛ همه با هم در این کنکاش دوباره، مقابل چشههای تازه و مشتاق به دنبال کشف حقایقی تازه و اساسیاند ( امید که بیش از بار اول به این مهم دست یابند) و از همه مهمتر، از آن روی که دید تیزبین علیرضا نادری خالق متن، آیندههای دور را رصد کرده و میکند، سعادت مردمان تیره روز، روز به روز لرزان تر از پیش، پیش روی ماست.