در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | چند ذوق زدگی تا مرز خلاقیت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:01:00
نمایش پنج ثانیه برف | چند ذوق زدگی تا مرز خلاقیت | عکس

پنج نکته برای پنج ثانیه برف کار گروه تئاتر مشق: مرتضی میر منتظمی و عباس جمالی 
۱. اینکه بخواهم از موضع یک همکار / دوست به زاویه دید یک منتقد/ تحلیل گر درباره یک اثر تغیر جهت بدهم خود کار دشوار و گاه نامعقولی است. از سویی می دانم که همکاران و دوستان قدیمی من ممکن است این نقد و تحلیل را به نوعی با دانستگی های من از نقاط ضعف و قوت شان قضاوت کنند و از سوی دیگر نامعقول است که یک همکار در مقام دراماتورژ که قرار است جایگاهی علمی در یک گروه داشته باشد، یا داشته، دست به نقد گروه بزند و بر دوستان خود  خرده بگیرد یا گزاره هایی منتقدانه که تیز و تند هستند را بنویسد و برایش صغرا کبرا بچیند. نمی دانم. اما وقتی با دیدن پنج ثانیه برف حس و عقل منتقدانه ام برانگیخته می شود و با خود دست به گفت و گو می زنم، این برانگیختگی و گفت و گو با خود را به فال نیک می گیرم.
۲. هنگامی که از عرصه تولید تئاتر در کشورمان با خبر باشید و گروه هایی چون گروه تئاتر مشق را با آثاری چون p2 و مالی سوئینی بشناسید و نمایش ها را دیده باشید درخواهید یافت که پیش تولید و تولید آثار در یک مدیوم حرفه ای قرار گرفته است. این مدیوم حرفه ای اساسا با زمان ، زمان تمرین و اجرا، گره خوردگی پیچیده ای دارد. از این باب که می توان گفته تروفو درباره تولید یک فیلم را درباره این مدیوم حرفه ای به کار برد و از آن بهره گرفت. تروفو می گوید (نقل به مضمون) هنگامی که اثری را می خواهد شروع کند به این می اندیشد که بهترین خواهد شد اما در اواسط راه تنها دوست دارد کار به پایان برسد، به عرصه اکران برسد و تمام شود! مسئله کار با حرفه ای های سینمایی، از منظر اشل و بحث مالی، و اجرا رفتن در این ترافیک دشوار و کسل کننده، گروه هایی همچون تئاتر مشق را ناخودآگاه به تعجیل در تولید کشانده است. این تعجیل نه از بابت تمرین کم است بلکه از منظر زمان برای خلق جزئیات هنرمندانه قابل تحلیل و فهم است. هنگامی که برای خلق یک نمایش چند هفته بیشتر زمان گذاشته نمی شود و دلیل اساسی اش نیز همان هایی است که گفته شد، پدیده ای که به اجرا گذاشته می شود اساسا دارای یک کلیت هنرمندانه می شود و هر قدر با ذره بین بیشتر دیده شود، دقت به جرئیات، آن گاه در خواهیم یافت که جزئیاتی وجود ندارد، و اگر بخواهیم درست تر توصیف کنیم جزئیات اندکی وجود دارد. 
۳. نبود جزئیات خلاقه در پنج ثانیه برف بیشترین ضربه را به اجرا زده است. ضربه ای که می تواند تماشاگر را کسل، بیننده نخبه را عصبانی و منتقدان را دست به نقد کند!  هنگامی که 5 بازیگر زن به شکلی آزاد در حرکت هستند و حتی آکسان های هر اجرا با دیگر اجرا متفاوت است در خواهیم یافت که نگاه گروه متکی به پدیده های دیگری بوده و هست که درباره آن سخن به میان خواهد آمد. درباره نبود جزئیات از متن آغاز خواهیم کرد. متن اثر با نویسندگی عباس جمالی بر آمده از زیست اوست. با شناختی که از او دارم این زیست بالقوه اعتراضی در متن، جامه ی نگرشی اعتراضی تر نیز گرفته است و اشاراتی سیاسی اجتماعی تندی را در پی دارد که عیان است و نیاز به توضیح ندارد و به خودی خود دارای ضعف و قوت نیست، حداقل از منظر من، بلکه مجموعه گزاره هاییست که هماهنگ با زیست امروز ماست و بس! مهم این است که این گزاره ها چگونه با شخصیت ها هماهنگی پیدا کرده اند و در نهایت از نگاه شخصیت تبدیل به دغدغه ما شده اند. رویکرد عباس جمالی رویکردی مینی مالیستی در نوشتار است. کوتاه، موجز، گزیده و دارای بیان اصل ها و ضرورت ها. اما مسئله این است که اینها تماما توصیف است و نه «دیدار» یا «دیدن» توصیف و نه حتی ساختن «اتمسفر» برای درک این توصیف. توصیف تماما وجه زبانی و ساختاری متن را مانند داستانی کولاژ شکل کرده که به دلیل پرداخت و گسترش ناقص ماجراها، در همان حد «شنیدن» باقی می مانند، نه در حد ایجاد همدلی و حتی بوجود آمدن حس. نمونه اینکه ارتباط قاتل با بسیاری از کاراکتر ها نامعین است و مشخص شده یا دارای پرداخت نیست و فقط شناختی از این دو پدیده ، قاتل و مقتول، داریم و بس.  
۴. اینکه توصیف تبدیل به دیدار یا ایجاد اتمسفر نشده و ایجاد حس نکرده است، اشکالی است که از متن به اجرا می آید و در اجرا نیز حل و فصل نمی شود. میزانسن مرتضی میر منتظمی وابسته به طراحی صحنه و نور است اما این طراحی که کانسپت جذابی را شکل داده به ایجاد اتمسفر یا حس در مخاطب رسیده است؟ بگذارید یک مناقشه را از حالا توضیح دهم منظورم از ایجاد حس یا اتمسفر چیزی به مثابه کاتارسیس کلاسیک نیست. قرار نیست تماشاگر عام یا نخبه اشک بریزد یا از ته دل بخندد که چه بهتر این اتفاقات بیفتد اما ذهن تجربه گرای گروه تئاتر مشق اساسا به دنبال چنین چیزی نیست. این گروه همچون دیگر گروه های تئاتر تجربه گرا به ایجاد اتمسفر و درک حس از درون آن می اندیشند. وقتی قرار است حس خفگی به ما دست دهد . حسی که آلودگی اخلاقی و زیستی ما را قرار است انتقال دهد امکاناتی به کار گرفته می شود تا فضا ایجاد شوند  و انتقال درست انجام گیرد. اما متاسفانه این امکانات تزیینی است. یک روبنای تاثیر گذار در آن است نه در اندیشه. بگذارید راحت تر بگویم. درخت ها، قطع شدن ها، نور پردازی، اکستریم گرفتن از چشمان بازیگران / کاراکتر ها(که زیباست اما با درک درست بازیگران همراه نیست چون بسیار اشتباه تایمینگ آن را اجرا می کنند) و... ما را لحظه ای غافلگیر می کنند اما جدا از بازیگران قرار دارند و بازیگران جدا از کاراکتر ها، و کاراکتر ها جدا از زیست در نمایشنامه هستند، یعنی اساسا شکل نگرفته اند. دغده زیستی نویسنده پیداست و قابل فهم اما کاراکتر ساخته نشده... و این پازل اثر را از اجرا به مغز آن یعنی متن می رساند.  چرا غافلگیری ها تزیینی است؟ بدین خاطر که بازیگران با کاراکترها نسبتی کلامی و توصیفی دارند و با صحنه نیز دارای انقطاع اند و نه با آن حس می کنند و نه زیستی دارند. بدنشان َلخت روی صحنه حرکت می کند، بدنها آگاه نیستند. آکسان یا ایست و ژست رئالیستی را نمی دانند یا تمرین نشده اند. بنابر این فیزیک نمی سازند و تنها صدا می سازند و توصیف؛ و این بدن است که در تئاتر اساس نسبت بین زیست بازیگر با کاراکتر ها و باور پذیری مخاطب با آن را تعیین می کند. حتی یک ژست ایستای تمرین شده رئالیستی که ممکن است اندازه بسیاری از ژست های غیر آن به کاراکتر زندگی بدهد. ...و تمامی این ناهمگونی ها از نبود جزئیات می آید. جزئیات در کل عناصر بازی، نه فقط در لحن و کلام، و نیز از نگریستن به حضور بازیگر / کاراکتر بر روی صحنه و نه نگریستن به امکاناتی که می خواهد خارج از ۵ بازیگر ما را به سمت متن ببرد و تزئینی از آب در می آید. نباید فراموش کنیم که تئاتر فرم است و فرم شاکله ایست که باید تمام عناصر آن را همسان به کمال رساند والا بخشی از عناصر آن تکینیک صرف می شوند و به حیات در نمی آیند. 
۵. اما آزاده صمدی و شخصیتی که بازی می کند به زیست و زندگی در آمده است. او با بدن و لحنی خودآگاه ، حداقل در اجراهایی که دیده ام، بر روی صحنه حضور دارد. ایده های طراحی صحنه مرتضی میر منتظمی و انتخاب بازیگرانش را که از هماهنگی برخوردارند را نیز نمی توان فراموش کرد. در این میان ژست حیوانی عباس جمالی نیز درست است، اما بدین خاطر بیاد ماندنی نیست که در کلیت تبدیل به آنچه می تواند شود، نشده است والا فوق العاده تاثیر گذار است. اینها و چند بزنگاه دیگر از نور و موسیقی و صحنه و دیگر عناصر... که گاه ذوق زدگی از تکنولوژی را نشان می دهد و گاه تا مرز خلاقیت پیش می رود پنج ثانیه برف را تشکیل داده. صحبت از محتوا و مضمون اثر بماند برای کارشناسان این حوزه اما یک سوال باقی می ماند، درباره درون مایه و نسبت ما به کاراکتر اصلی؟! آیا  باید با یک قاتل همدردی کنیم...؟ گویا اجرا این توقع را دارد؟!  نمی دانم. شاید.       

درباره نمایش پنج ثانیه برف
۲۲ آبان ۱۳۹۵