روزنامه شرق
چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵/شماره ۲۷۲۵
تهران بازنمایی شده در روایت "پنج ثانیه برف" عباس جمالی در مقام نویسنده و طراحی و کارگردانی مرتضی میر منتظمی، تهران مخوف و غیرقابل زیستن و دیستوپیایی است که نفسها را به شماره انداخته و چشماندازهای پیشرو را در غبار، مه، اندوه و رویاهای دست نیافتنی، از نظرها پنهان کرده. تهرانی که جنوب و شمال آن را میتوان با چنارهای در حال احتضار خیابان ولیعصر تخیل کرد که چگونه فقر و غنا را به هم متصل میکند تا بشود از دل وضعیت تاریخی اینجا و اکنون، شکافهای جنسیتی و طبقاتی را بهتر از گذشته به نظاره نشست. تهرانی که میتوان به تنه چنارهایش تکیه داد و سخن گفت، همچنان که میتوان بر تنه تبر زدهش نشست و شعری سرود.
"پنج ثانیه برف" روایت آدمهای ایستاده کنار چنارهای سر به فلک کشیده است و نشسته بر چنارهای تبر زده. اولی تکگویی تکتک آن زنانی است که روایت عشق و ملال زندگیشان را در کنار چنارهای سر به فلک کشیده بر زبان میآورند با بیانی عینی و رئالیستی. دومی تکگویی همان زنان است نشسته بر چنارهای قطع شده بآن هم بعد ازبه قتل رسیدن با روایتی شاعرانه و سوررئالیستی. روایت زنانی که در یک نقطه سرنوشت مشترکی مییابند: قاتلشان. همان کسی که مانند زنان نمایش، امکان روایت سرگذشت خود را مییابد. مردی که برای ابراز عشق، عقوبت میشود. بعدتر اما دچار اختلالات روانی و در پی انتقام و خشونت. مردی که همیشه به خود روغن میزند تا خاطرهی بدنهای آغشته به گازوییل مردان متجاوز را از یاد برد. "پنج ثانیه برف" به نوعی از زندگی"مرد ژلهای" الهام گرفته شده که روزگاری زنان را به قتل میرسانده. نمایش در پی بازنمایی دقیق آن ماجرا نیست. بیشتر روایت زنان حذف شدهای است از طبقات مختلف اجتماعی که آمال و آرزوهای خود را بیان میکنند. روایت هر یک از زنان با روایت زنان دیگر در هم آمیخته و انقطاع یافته و تکمیل میشود. یک تکگویی جمعی که قرار است صدای متکثر زنان باشد. صدای محذوفانی که در حال روایت چشماندازها، فقدانها و خاطرات نسل خود هستند. تکگویی جمعی زنانهای که در نهایت با تکگویی مرد قاتل، از هم میپاشد و یا حتی میتوان گفت کامل میشود. طراحی صحنه مرتضی میر منتظمی یادآور "هفت چنار" عباس کیارستمی است. فضایی انتزاعی محصور در میان چنارهای خیابان ولیعصر و برف باریده شده بر روی زمین. که امکان حرکت و جابجایی را فراهم کرده و توامان فضا و مکان را در اختیار زنان نمایش میگذارد. استعارهای از سرنوشت مشترک زنانی که میتواند در هر گوشهای از این شهر به دست قاتلی مشترک سلاخی شده و مورد تجاوز قرار گیرد. زنانی ساکن در تهران دود زده، از جنوب تا شمال. از خانهدار تا آوانگارد. زنانی که بیش از این قتل، به میانجی خشونت ساختاری حذف شده و برای بقا، در فرآیند تولید مادی جامعه مشارکت کرده و انواع و اقسام حرفهها را کسب و کار خود کردهاند: خانهداری، کافهداری و خالکوبی. تکگویی جمعی ، همان فرمی که عباس جمالی و مرتضی میر منتظمی در تعینبخشی به محتوای نمایش "پنج ثانیه برف" انتخاب کردهاند، به شکل طعنهآمیزی در حال بازنمایی جامعهای است که گرفتار روایتهای سوبژکتیو و ذهنی افراد است در رابطه با واقعیتهای عینی جامعه. روایت زنانی که پیش از به قتل رسیدن دستهجمعی، واجد حداقلی از عینیت و اتصال با امر واقع هستند و پس از به قتل رسیدن است که گفتار آنها واجد شاعرانگی و استعاری شدن میشود. که به شکل درخشانی این کیفیت گفتاری همراه میشود با قطع شدن درختهای چنار و معلق ماندن آنها میان زمین و آسمان. از پس این معلق ماندن نمایش دوپاره شده و گفتار زنانه، شاعرانه میشود. تو گویی از پس فاجعه، زبان دچار اختلال شده و مکانیسم روانی یادآوری تبدیل میشود به فرآیند سکوت و شاعرانگی. یک سکوت از پس فاجعه به میانجی فراموشی. سکوت زنانه و تکگویی فرجامین مرد قاتل. مردی روانرنجور که یادآور قاتل زنجیرهای فیلم "ام" فریتس لانگ است با بازی پیتر لوری. همان قاتل کودکان که اعتراف میکند هنگام جنایت، گرفتار وضعیت حاد روانی میشده است. زنان نمایش "پنج ثانیه برف"، مانند اغلب زنان این دوره و زمانه در پی چیزی هستند که "نایلا کبیر" آن را "قدرتمند شدن زنان" نامیده است. فرآیندی متشکل از سه عنصر منابع، عاملیت و دستاورد. در تکگویی تکتک این زنان میتوان هر سه عنصر را رصد کرد. منابعی که نهادهای جامعه در اختیار زنان قرار میدهند تا آنان با عاملیت خود، درست انتخاب کرده و در پی دستاوردهای مورد نظر خود باشند. روایت نمایش اما بر محدودیت منابع، انتخابهای ناگزیر، عاملیتهای ناتمام و صد البته دستاوردهای محقق نشده اشاره دارد. روایتی پر از لکنت، اغراق و نوستالژی. روایت زیستهای ویران و له شده که گرفتار حذف و طرد فردی و ساختاری. روایت خواست قدرتمند شدن و توانایی و شکست این تمنا. حدیث سرافرازی و زوال.. معالوصف نمایش "پنج ثانیه برف" به شکل استعاری، روایت آدمها و درختان تهران است در فقدان چشماندازی روشن. تهرانی مخوف که امکان حذف زنان را در غیاب "منابع، عاملیت و دستاورد" عینیت میبخشد. این روزها، سالنهای تئاتر پر است از روایتهای شکست. شکستهای فردی و جمعی که در فقدان امید در حال بازنمایی وضعیت جامعه هستند. اما باید در نظر داشت که روایت شکست اگر تبدیل به لذتی روانکاوانه شود بیشک مازادی برای مخاطب نخواهد داشت الا همدلی و ملال. شاید بتوان در این روایتهای شکست، گفتار بنیامین را بار دیگر بر زبان آورد که "تنها بهخاطر آنان که این روزها امید خود را از دست میدهند، نور امید در دلهای ما تابیدن گرفته است."
شاید بتوان از پس گفتارهای شکست، سوال همچنان مفتوح "چه باید کرد؟" را بار دیگر زنده کرد. سوالی که همه را خطاب میکند و پاسخ حاضر و آمادهای ندارد. اما توان همه گیر شدن و رستگاری و رهایی است در نهایت.