در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | تلفیقی دراماتیک از رئالیست جادویی و سیال ذهن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:39:54
نمایش سردار | تلفیقی دراماتیک از رئالیست جادویی و سیال ذهن | عکس
به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 64368

سیدعلی تدین صدوقی: نمایش سردار موضوعی را مطرح می‌کند که شاید در خصوص رزمندگان دفاع مقدس کمتر مطرح‌شده باشد  وان بیماری است که دکتر کامران که نقش آن را حسن پاک‌دل بازی می‌کند براثر جنگ و تبعات ناشی از آن گرفتارش شده است.

یعنی بی‌خوابی مزمنی که دچارش شده و حداقل دو سال است که نتوانسته بخوابد . افراد به لحاظ موقعیت‌های کاری و یا موقعیت‌های خطرناکی که برایشان اتفاق می‌افتد و یا ترس و شوک‌هایی که براثر هیجانات و مسائل مختلف برایشان پیش می‌آید  ،همچنین استرس و استفاده از داروها و موادی که برای بیدار ماندن از آن‌ها استفاده می‌شود ، نوشیدنی‌هایی که دارای کافئین هستند مانند چای،قهوه  و...، نوشیدنی‌های الکلی،دخانیات،مواد و داروهای محرک، مواد مخدر سنتی و حتی داروهای خواب‌آور و... در درازمدت دچار بی‌خوابی مزمن می‌گردند .

برهانی مرند با طرح واقعیاتی چون این بیماری و تبعات ناشی از آن ما را به دنیای افرادی که دچار این بیماری هستند و تألمات روحی و جسمی ناشی از آن و مسائلی که دچارش می‌شوند می‌برد . داستان به مجروحی برمی‌گردد بنام ابراهیم و دستوری که در زمان جنگ داده او در حال حاضر درجه سرداری دارد و اکنون در کماست .
ابراهیم علیرغم خواست خودش نمی‌تواند "برود" یعنی به دلیل کار ناتمامی که دارد و عذاب وجدانی که براثر دستوری که در زمان جنگ  داده و دو نفر به آن دلیل شهید  و مفقودالاثر شده‌اند نمی‌تواند و یا نمی‌خواهد تا پیدا شدن حداقل جسد این دو نفر جان به جان‌آفرین تسلیم نماید .توگویی جسم و روحش به‌نوعی در عذابی خودخواسته گرفتار آمده است.دوست و هم‌رزم او دکتر کامران در حال حاضر رئیس بیمارستان ثامن مشهد است .

دکتر کامران ابراهیم را در بهترین اتاق بیمارستان بستری می‌کند این در صورتی است که علیرغم درخواستش مبنی بر بستری کردن ابراهیم  در بیمارستان هنوز از مقامات بالا جوابی نگرفته است . رئیس حراست بیمارستان یوسف که هم‌رزم ابراهیم و دکتر بوده نیز تا آخرش پای بستری کردن ابراهیم ایستاده است او شخصیتی مانند حاج کاظم آژانس شیشه‌ای دارد و ابراهیم نیز شخصیت مقابل اوست که درنهایت در این نمایش شهید می‌شود . ابراهیم به خاطر همه مسائلی که دارد و وجود اعتقادات شخصی‌اش و خودخواسته هیچ‌گاه از هیچ امتیازی برخوردار نبوده و استفاده نکرده است او نخواسته که چون دیگران وارد این مسائل بشود علیرغم اینکه سردار است و می‌توانسته  کارهای زیادی را در دست گرفته و انجام دهد و از موقعیتی که دارد استفاده  و بهره مادی و... کامل و کافی را ببرد اما این‌گونه نخواسته و نکرده است او برای عقیده‌اش ، برای وطنش برای ایمان و اعتقاداتش و...رفته و جنگ کرده برای دفاع از هر آنچه برایش اهمیت داشته و حالا نمی‌خواهد از امتیازهایی که دیگران استفاده می‌کنند بهره‌مند شود.

او نمی‌خواهد خود را آلوده مسائل سیاسی و اقتصادی و خواسته‌های دنیایی کند .معامله نکرده است که چیزی بدهد و در مقابلش چیزهایی دیگر بگیرد. زندگی بسیار معمولی  و ساده‌ای دارد . حتی پسرش هم از هیچ امتیازی برای تحصیل استفاده نکرده و حالا که دکتر شده نخواسته علیرغم اینکه حق او بوده در مشهد طرحش را بگذراند  او دارد طرحش را درجاهای دور افتاده و محروم کشور می‌گذراند.

 ابراهیم نمونه همه آن دلاور مردانی هستند که بدون کوچک‌ترین چشم‌داشتی و با جان‌ودل برای دفاع از کیان و آزادی و تمامیت ارضی و اعتقادات و ناموس این کشور به جنگ رفته‌اند وبر هیچ‌کسی هیچ منتی نگذاشته و نمی‌گذارند و فقط خدا را در نظر دارند و دیگر هیچ ، دکتر کامران  دوست و هم‌رزم او به‌نوعی آزاداندیش است و خیامی به جهان می‌نگرد وجهان بینی خیام گونه دارد او نیز خود را فدای کشور کرده و تمام مدت جنگ را در جبهه گذرانده اکنون دچار بیماری ایست که ناشی از تبعات جنگ است  "شاید نتوان دیگر بدین سادگی نمونه این افراد را یافت و صد حیف که رفتند ." ابراهیم پس از جنگ نیز برای پیدا کردن پیکر شهدا تمام‌وقت خود را در مناطق جنگی سپری کرده است اما نتوانسته پیکر دو شهیدی را که به دنبالشان بوده بیابد .

یکی دکتر وظیفه  آرمین ریحانی برادرزن دوست هم‌رزمش دکتر کامران که اکنون رئیس بیمارستان ثامن است وان دیگری سرباز وظیفه یاشار ملکوتی که راننده آمبولانس بوده و بهیار، این دو نفر یک گروه پزشکی را در تشکیل داده بودند.ابراهیم همیشه خود را جهت شهادت و مفقودالاثر شدن این دو مقصر می‌دانسته چون علیرغم اینکه دردید دشمن وزیر آتش دشمن بوده‌اند به دوستش دکتر کامران دستور داده که آن‌ها را هرچه سریع‌تر به منطقه اعزام کند .

دکتر کامران نیز یا تلفن به دکتر وظیفه آرمین ریحانی و راننده آمبولانس دستور می‌دهد که به خط بروند.چون آن‌ها مجروح و شهید زیاد داده‌اند و نیاز به کمک فوری پزشکی دارند اما این دو هرگز بازنگشتند و شهید شدند و پیکرشان هم هیچ‌گاه پیدا نشد. ابراهیم خود را در این خصوص مقصر می‌داند و آن‌ها را مدام در خواب و روی‌هایش دیده و می‌بیند. اینکه آن‌ها چگونه شهید شده‌اند و پیکرشان کجاست و.... او هر بار به‌گونه‌ای این دو را تصور می‌کند همین‌گونه است دکتر کامران او نیز خود را به‌گونه‌ای در خصوص شهادت برادرزنش و راننده آمبولانس مقصر می‌داند . ابراهیم مدام صدای زنگ تلفنی را می‌شنیده که توسط آن دستور اعزام این دو نفر به خط  را داده است .دکتر نیز به‌گونه‌ای مانند او .در این میان راننده آمبولانس یاشار ملکوتی به خواب مادرش می‌آید مادر و پدرش براثر این خواب به مشهد می‌آیند تا  با ابراهیم ملاقات کنند و به او بگویند که مقصر نیست اما او را در کما می‌بینند از طرفی دکتر می‌خواهد توسط دارو بخواب برود تا از این طریق بتواند به خواب ابراهیم واردشده و با او ارتباط بگیرد تا به ابراهیم بگوید که مقصر نیست و این او بوده که به دکتر آرمین ریحانی  " برادرزنش " و راننده آمبولانس تلفن کرده و دستور اعزام به خط را داده و حداقل در این ماجرا با او شریک است .

تمام این ماجراها به شکل دراماتیکی به هم گره می‌خورند . درواقع  برهانی مرند  فضای رئال را با سورئال تلفیق می‌کند که موجب خلق رئالیست جادویی در قالب درام می‌شود که  ابن به‌نوبه خود با نوعی سیال ذهن هم همراه است . او در مقام  کارگردان و نویسنده فضاها را به‌خوبی و نرم باهم تلفیق کرده است .

رفت آمد از حال به گذشته و بالعکس با همان قرارداد اولی که با تماشاکنان می‌گذارد به‌خوبی و بدون استفاده از عناصر کمکی جانبی  که دیگر تکراری نیز شده‌اند مانند نور ، موسیقی و.... صورت می‌پذیرد و این تسلط او را بر کاری که می‌کند و شیوه‌ای که در پیش‌گرفته می‌رساند . ما این برگشت به حال و گذشته را از نگاه ابراهیم می‌بینیم درواقع شاهد خواب و رؤیای ابراهیم هستیم . اما در انتها زمانی که دکتر نیز بخواب می‌رود و وارد خواب ابراهیم می‌شود  او نیز برادرزنش و راننده آمبولانس را می‌بیند و حالا ما با دکتر و ابراهیم هر دو همراه هستیم . آن دو درنهایت از ابراهیم می‌خواهند که دیگر به دنبال جسد آن‌ها نگردد چراکه آن‌ها باید این‌گونه باشند و این چیزی است که خدا برای آن‌ها  خواسته اینکه  کجا دفن شده‌اند  اصلاً مهم نیست .مهم این است که باهم‌اند و در همه‌جا ، به یک همه‌زمانی و همه مکانی رسیده‌اند و این برای آن‌ها بهترین چیزی است که می‌توانسته برایشان  اتفاق بیفتد این‌گونه آن‌ها راحت هستند و رها و آزاد که به هرکجا می‌خواهند بروند چون همه ایران مدفن آنان است و شاید این‌یکی از پیام‌های نمایش باشد .

زمانی که ابراهیم با حضور دکتر که حلقه اتصال این دودنیاست آن‌ها را با نگاه واقعی‌تری می‌بیند آنگاه متوجه می‌شود که خیلی از چیزها در خصوص آن دو تن را او در ذهن خودساخته و پرداخته کرده وگرنه واقعیت آن‌گونه نیست مثلاً اینکه راننده آمبولانس یاشار ملکوتی لهجه شیرین آذری دارد ونمی تواند بدون لهجه صحبت کند ابراهیم در کمال تعجب می‌بیند که او دارد بدون لهجه صحبت می‌کند راننده می‌گوید من می‌توانم بدون لهجه حرف بزنم شما مرا این‌گونه تصور می‌کردید  فرمانده ،یعنی خیلی از چیزها در خصوص افراد و یا شهدا و..ساخته‌وپرداخته ذهن ماست و حال‌آنکه در عالم واقع شاید متفاوت باشد و واقعیات دیگری نیز در کار باشد که ما از آن‌ها بی‌خبریم .

برهانی مرند سعی کرده که طنز خاص خود را نیز بر متن هموار سازد تا علاوه  بر محل تنفسی برای تماشاکنان تنوعی را نیز به وجود آورد .مانند لهجه آذری پدر راننده آمبولانس حاج‌آقا ملکوتی که نقش آن را میر طاهر مظلومی به شیرینی ایفا می‌کند  .

میر طاهر طنز و ایجاد به‌موقع لحظه‌های  ناب طنز را به‌خوبی می‌شناسد به‌ویژه در این نمایش که شخصیتی دیگرگونه دارد و ازاین‌رو غم و حسرت درونی‌ای را با طنزش می‌آمیزد و آن را به‌سوی طنزی تراژیک می‌برد .و این حاکی از درک شخصیت توسط اوست شاید درجاهایی می‌توان از شدت طنزی که نشانمان می‌دهد کاست تا این "سوگ طنز" تأثیر هرچه بیشترش را بگذارد چراکه بعضاً درجاهایی زیاده می‌نماید و رو به‌نوعی تکرار می‌رود .چون باید با  پردازش شخصیت او و آن لحظات دراماتیکی که با دکتر درد دل می‌کند جور دربیاید .همین‌گونه است بازی حسین پاک‌دل که علاوه بر لحظات ناب و دراماتیکی که خلق می‌کند  درجاهایی مونوتون می‌شود تو احساس می‌کند که در حال سخنرانی یا خطابه کردن است  و این از منظر پرداخت‌های موضوعی و موضعی به لحاظ حس و حال و تحول و تغییر در بازی و ایضاً اکسان گذاری‌های بدنی وبیانی و ... جور درنیامده و طبیعی به نظر نمی‌رسد  .

شاید این به خاطر آن باشد که حسین پاک‌دل پس از دو سه  اجرای اول به گروه پیوسته و هنوز به‌اصطلاح زمان می‌برد تا با نقش همسو شود و حضور صحنه‌ای خویش را پیدا کند . ما درواقع شاهد یک ملودرام هستیم که به‌خوبی با شیوه‌هایی که گفته شد تلفیق گردیده است و از این دیدگاه بازی‌ها روان ، دراماتیزه وب خوبی صورت پذیرفته است که این خود به هدایت صحیح کارگردان برمی‌گردد . مانند بازی نسیم ادبی در نقش مریم ، فریدون محرابی در نقش دکتر ریحانی و هدایت هاشمی  در نقش ابراهیم و ایضاً دیگر بازیگران .که با درک شخصیت ،فضا و موقعیت همراه بود . البته شاید بتوان گفت هرچند که به لحاظ لهجه مشهدی و زیارت امام رضا و... نمایش به ثامن‌الحجج به‌نوعی ربط پیدا می‌کند اما هنوز این ارتباط ذاتی و ماهوی نیست و مثلاً چنانچه مکان از مشهد به  قم یا هر شهر زیارتی دیگر تغییر پیدا کند در اصل درام هیچ اتفاقی نمی‌افتد و نقصی ایجاد نمی‌شود این می‌تواند حسن کار هم باشد اما زمانی که از امام رضا (ع) صحبت به میان می‌آوریم  و بخشی از پایه‌های درام را در ارتباط  با قصه و اتفاقات آن بر امام رضا(ع) استوار می‌کنیم پس باید رد پای آن در ماجراها بیش از این باشد.تا این‌گونه بتوان یک ارتباط ماهوی ،ذاتی،و دراماتیک به لحاظ مکانی و شخصیتی و مفاهیم متنی وزیر متنی و ایضاً اجرایی پیدا کرد و به وجود آورد .

از سویی شاید بتوان با حذف بعضی از اطلاعات اضافه و یا بعضاً تکراری که درجای جای نمایش به مخاطب داده می‌شود و یا مکرراتی  که در بخش‌های طنز و شوخی‌ها  اتفاق می‌افتد به ریتم مطلوب‌تری دست‌یافت  توجه به بعضی از جزئیات اجرایی هم می‌تواند به طبیعی بودن کار کمک کند مثلاً در مواقعی که ابراهیم  در کماست عینک به چشم  دارد .حال‌آنکه طبیعی نیست کسی که در کماست عینک به چشم داشته باشد  حتی اگر بخواهیم عینک را به‌عنوان وسیله ارتباط زمانی در نظر بگیریم پس باید قاعدتاً در زمان کما عینک برداشته شود .بخصوص از منظر شخصیت همسر او که  کاراکتر خاص خود را دارد و مثلاً حواسش به ابراهیم هست و مدام او را تر و خشک می‌کند . یا همین‌گونه است حرف زدن با تلفن . زمانی که با تلفن صحبت می‌کنیم باید بدانیم چه کسی آن‌سوی خط است ، چه شخصیتی دارد ، چه می‌گوید ،چه می‌خواهد و.... نه اینکه مدام حرف بزنیم و به کسی که آن‌سوی خط است مجال حرف زدن ندهیم از سویی ابتدا به یاد حرف او را بشنویم سپس جواب بگوییم در غیر این صورت  مشخص است که ما داریم دیالوگ‌هایی که حفظ کرده‌ایم را می‌گوییم و اصلاً به حرف کسی که پشت خط است گوش نمی‌دهیم این طبیعی و واقعی به نظر نمی‌رسد . البته با تلفن حرف زدن یکی از معضلات بازیگری ما در تئاتر و سینماست . که اتفاقاً خیلی هم مهم است  و باید به لحاظ تکنیک‌ها و شیوه‌های بازیگری به آن توجه کافی  و لازم بشود .

درنهایت گذشته از همه موارد جزئی که گفته شد شاهد  تئاتری حرفه‌ای بودیم که به لحاظ موضوع  بکر بود و تازگی داشت .چه ازنظر تلفیق سبک نوشتاری که بامهارت صورت گرفته بود چه کارگردانی که با میزان و حرکاتی که همسو باشخصیت پردازی‌ها بودند هوشمندانه بود و چه طراحی صحنه دراماتیک و کاربردی که ای‌کاش کلاً مقداری جلوتر می‌آمد تا کل کار می‌توانست ارتباط نزدیک‌تر و پویاتری را با مخاطبان برقرار نماید چون این‌گونه بازیگران به تماشاکنان نزدیک‌تر می‌شدند و علاوه بر ارتباطی نزدیک ردیف‌های انتهایی هم بهتر می‌توانستند ببینند و بشنوند و ارتباط  بهتری باکار برقرار نمایند . فضای جلوصحنه بدون دلیل بلااستفاده مانده بود و جا داشت که کل دکور و بازی‌ها جلوتر کشیده شود .

درهرحال با نمایشی روبرو بودیم که ما را با خودش همراه می‌کرد و می‌برد و به ما گوشزد می‌کرد که چه کسانی و چه انسان‌های نازنینی  چه جان‌فشانی‌هایی کردند تا ما همه کیانمان و همه غرور ملی و دینی امان حفظ شود تا  بتوانیم این‌گونه در آرامش زندگی کنیم و خانواده و فرزندانمان را به سامان برسانیم  پس تا انتهای دنیا مدیون آن‌ها هستیم و خواهیم بود به نادر برهانی مرند و گروهش خسته نباشید می‌گویم .


درباره نمایش سردار
۱۸ مهر ۱۳۹۵