به گزارش پایگاه خبری گُلوَنی، امید کریمی آهنگساز، نوازنده و منتقد؛ به تماشای نمایش «آقای شِف» نشست، کریمی پس از تماشای این اثر نمایشی که به نویسندگی و کارگردانی امید اسدی از روز گذشته اجراهای خود را در تالار حافظ با استقبال خوب اهالی فرهنگ و هنر آغاز کرده است؛ نوشت: و آقای شف! کاش همه نسل بشر آقای شف را همراهی میکردند و عشق را به آسمانها حواله نمیدادند تا اینجوری با کولهباری از یاس و نا امیدی به پیشواز نابودی بشر با دستان خودش شویم.
بذارید اندکی به قبل برگردیم نه به اندکی بلکه به ابتدای داستان، آقای شِفِ طبیعت که قدرت مطلق است و انسان را نسبت به اعمال خوب و بدش پاداش میدهد و یا مجازات میکند نظارهگر همه نسل بشر با هر قومیت و یا ملیت و اعتقادات و تفکر و عملکردش نسبت به به محیط زتدگیاش و انسانهای دور و برش است.
درابتدا میبینیم کارگردان خیلی زیرکانه صحنهای را در ذهن مخاطب ترسیم میکند که گویای همه انسانها در همه جای این کره خاکی با هر نژاد و فرهنگ و زبانیست که همگی درتعامل بایکدیگر سر جنگ دارند و کسی حاضر به شنیدن حرف دیگری نیست و همگی سعی بر دیکته خود بر دیگران ویا به عبارتی بهتر، درپی استیلای خود بر دیگر نسل بشر روی زمین هست. در صحنه بعدی میبینیم که کارگردان خیز برمیدارد که احساسات مهینپرستی را چاشنی کارش قرار داده و مخاطب را همراه با اتفاقات جنگ جهانی میکند و چهره افکار زشت و زمخت بانیان آن را به تصویر میکشد که هیچ اندیشهای برای بخشش ندارند و غالب مغلوب را به طرز خیلی بیرحمانهای میکشد و مغلوب عمری را درپی انتقام، عشق را به مسلخ مرگ میبرد گویی کسی با عشق هیچ آشنایی ندارد و همگی سیاهبختی خودرا به امید لحظهای برتری یافتن و انتقام گرفتن ابدی کرده و میراث مرگ و ناکامی را به ارث میگذارند.
در صحنه بعدی کارگردان خیز برداشته و مخاطب را با اندیشههای میهن پرستیاش همراه میسازد که برای نیل به این مقصود به یکی از اتفاقات بسیار فاجعهبار اشاره و تصویر زشت و زمخت اندیشههای بانیان آن را به مخاطب داده تا مخاطب قبل یادآوری تاریخ نیاکان خود، موارد مقایسه فرهنگ و آیین خود و اسطورههای سرزمینش را در خاطر داشته باشد که با اشاره به یکی از ابرمردان تاریخ باستان (کورش کبیر ) این ذهنیت در صحنه بعدی تقویت و کامل میکند.
اما درصحنه اخر کارگردان آقای شف یا طبیعت و نیروی اصلی حاکم بر زندگی بشر انتقام سختی از نسل انسانها میگیرد و انسان را به واسطه حرص و طمع و نبود عشق در زندگیاش و در اثر متابعت از خوی و منش حیوانیاش و پیروی از قانون تنازع بقا، بسوی آیندهای بسیار تلخ و ناگوار و انقراض نسل بشر رهسپار میکند. در این صحنه آقای شف به صورت سروش و ملکهای ناجی راهحلی هم به آیندگان پیشنهاد میدهد که سوای ترسیم این آتیه بسیار فاجعهآمیز و سیاه، نقطه امیدی، برای برونرفت ازین همه سیاهی و ناکامی، به مخاطب میدهد که فقط به واسطه آن بشر راه کامیابی و سعادت میتواند بیابد. عشق داروی همه دردها عشق، عشق...
پایان پیام
َ