متن زیر نوشتهای است به بهانه اجرای نمایش «توارد» که به نویسندگی علی نورانی و همایون حجازی نیا و به طراحی و کارگردانی علی نورانی و به تهیه کنندگی سارا حدادی در تالار مولوی به روی صحنه میرود.
برای ورود به هر لفظی که معمولا متداول و روزمرهی حال بازار نیست، ادیبانهترین راه و عامترین راه، مراجعه به لغت نامهای است ساده، و پر واضح است که جستجوی نگاشتههای سابق، برای یافتن این معنا، ضرورت هر پژوهش روزمره است. اما برای این کار در جهان مدرن، فعلهای دیگری هم امکان دارد صورت بگیرد. شاید برای گشودگی این منظور بایستی به سرچشمهها بازگشت، و در جهان آنچه میفهمیم و میدانیم، سرچشمهای فراختر از زبان در دستهای کاوشگرانهی ما، خودنمایی نمی کند! ما در زبان، با چند سطح "ساختاری" و "معنایی" و "کاربردی" روبرو هستیم که همهی این سطوح ذیل دو لایهی "روزمره" و "تخصصی" قابل باز اندیشیاند.
شرح اصیل این مبحث در نوشتهای کوتاه نگنجد، اما به اجمال اگر بشود گفت، بایستی مطرح کنم، هنگامی که به سراغ "معنای" واژهای در زبان میرویم، به سراغ کیهان سهمگینی میرویم که از تمام سطوح و جایگاههای زبانی خود را برخوردار کرده است، از سویی ساختی بر همان واژه سوار است، و از سوی دیگر، معنایی را با خود به همراه داشته است که چونان هر موجود زنده ای متاثر از باشیدنی فراخ، ذیل ساختار تکامل بوده است، معانیای را از خود کاسته یا معانیای را به خود افزوده، تا آنچه به دست آمده و ما برای هم به وجه مُعَرِّف و مَعُرَّف می خوانیمش، موجود شده است، و از دیگر سو، همین واژه برای چیزی و به قصدی و در شرایطی و ذیل یک دیسکورسی؛ اکنون و حال؛ آن هم به واسطه ی مولفی، به کار گرفته شده است، و بهتر است بگوییم چنین وضعی هیچ است و همه چیز. جهان را منکشف میکنیم به واسطهی آن و جهان را خاموش میکنیم به واسطهی آن. گویی "خودِ زبان" چیزی جدای از ما و جهان، در بستری مستقل از حال و گذشته و آِینده هست و خواهد بود، و با بود و باش خویش، عالمی را مُسخَّر خود کرده است. زبان میتواند محل ظهور و غیاب باشد، میتواند محل به رخ کشیدن چیزها و از خاطر پنهان کردنشان باشد. ولی کلام در اینجا حول زبان نمیچرخد بلکه برای واژهای در زبان خود را حاضر کرده است.
به واقع، زبان در مواقعی که "توارد" را میخواهد بسازد چگونه نقش خود را ایفا میکند! زبانی که بیمولف نمیتوانست باشد و بدون حضور مولف هم بقای ماندگاری دارد، بیش از طول عمر مولف. اینجا اول راه تولید است. تولید کنندهی اثر میرود به سراغ آنچه توی ذهن اش جیغ میزند، واژه را انتخاب میکند، برای همهی آن جیغها. او معناهایش را چیدمان کرده، و برای نوشتن آنچه نوشتنیست، جان کنده است. مقابل ذهناش بارها و بارها به راهکارهایی که بتواند برای این واژه، مابه ازای معناشناختی ای در عالم واقع بسازد، اندیشیده است، به گذشتهها برگشته تا بتواند جای این معنا را در زندگی اش بیابد، به کودکیهایش رفته، به مقابله خوانیهایی که در مدرسه بین او و دوستانش اتفاق افتاده فکر کرده است و هی مرور که، کجای این جانور نوباوه را دریافته بود که تا به حال به خاطر نگاه داشتهاش، و اگرچه تا به کنون در زبان روزمره، برایش واژه ای در نظر نگرفته بود. به تله پاتیهای روزمرهاش میاندیشد، همانجا که دلش برای دلبر تنگ شده بود و دلبر از یادش نکاسته بود، آنجا که میتوانست سر ساعتی برای دیدن عزیزی به خیابانی برود و عزیزی همان وقت در همان خیابان او را صدا کرده بود. به خیابانها رفته بود و به خاطرات، به همهی روزهایی که توی حافظه اش جیغ میکشیدند و میتوانست برای من و تو هم تجربه ی مشترکی را بسازد، آن درد مشترک را که خود، "توارد" است، او تنها باید جنون زیستن را به یاد داشته باشد که چنین به توارد اندیشیده است، مولف را میگویم، همه جا رفته بود، به اعماق، به زیر، به بالا، تا این توارد لعنتی را بیابد و در آغوشش بگیرد و بعد با رفیقش خندههای جنون آمیزشان را سر بدهند و بعد بروند برای تمرین. متن است دیگر، تا راه بیافتد نیاز به هزاران توارد دارد، از آمدن بچهها برای بازی و پیدا کردن اسپانسر، حتی خود ماندن در نوشتن و یافتن راهی برای شدن. متن را که مینویسی یک جای دیگر یک نفر دیگر دارد رصد میکند، نمی بیندت اما میفهمدت، نمی شناسدت اما صمیمیست با تو و نمی خواندت اما گویی که خوانده شدی.
"توارد" را میپراکند بر جهان، متن متوارد. جهان متوارد، حتی متواردانه بر علیه تو بر میخیزد. همانسان که میروی برای یافتن، میگریزد، چونان شکار شیر و غزال، اینها هم متواردند، دیسکورسِ محتملِ حاکم بر دویدنشان، از یک سو مشابه است و برای زنده ماندن است اما از جهتی دیگر، کاربرد این فعل متوارد که از مصدر "دویدن" است، در دویدن از هم مجزاست. توارد هماره یکی یکدانه و توی دل برو نیست، یکجایی تنهایت که گذاشت و رفت باز هم آن اتفاق، اتفاقی متوارد میشود، مثل "دویدن"، گویی غزال میشوی و او شیر، گویی او شیر می شود و تو غزال. جهان هم همینطوریست، "متوارد" است.
پشت سرش می گذاردت، در یک "آن"، در همان لحظه که در آغوش میگیری اش، دورت میگردد و می رود، دورت بگردم ای جهان که نمیگذاری دورت بگردم. جهان متوارد، با تکیه بر ساختار "توارد" از ما فرار میکند، فرار میکند تا دربیابیماش. تا در تکاپویی از مکان و جابجایی، فراموش اش نکنیم، به یادش بیاوریم. به چیزی که محل و امکان ارتباط ما برای حضور هم هست باید اندیشید، به یک دوربین کوچک حتی، تا عدسی دوربینمان نسبت به بود و باش جهان در هم رفته امان، مدام روشن باشد و با آنلاینی او مطمئن شویم که هست، جهان را میگویم، این موجودِ موازیِ همراه، و اهل توارد. چک میکند تو را، باز هم جهان را می گویم، بیخیالت نمیشود. دستهایش را، همانکه دور گردنت آویز می کند، میرود. و بر فضایی دو چندان دور از حد تصور، بر بالای خاطرات گذشته میایستد و از بالایی که دورترینهای بلندیست، فرا می خواندت به آمدن، به ماندن یا رفتن. تو ناگهان خود را در قبال جهان، جابجا میبینی و چشم که باز میکنی این فراخوان خودت را بر جهان دیکته میکنی. معشوقه است دیگر، میخواهد برود، احساس میکند نیست وقتی هست، میرود و تو برایت هست وقتی که نیست. معشوقه را میگویم، جهان را میگویم، همهی آن چیزهایی که دوستشان داری را میگویم. توارد دارد این بود و باش لعنتی، همیشه، برای همه ی لحظاتی که چشمهایت را باز میکنی و از دور، برایش دست تکان می دهی، همینجوری می شود. مکان، اعتبارش را در لحظه از دست میدهد و معنا ثانوی میشود، در توارد، تو هستی و او، بی هیچ مکانی و بیهیچ معنای سابقی، همه چیز مرتبط به آن فعلیست که داری انجام میدهی و او هم بیآنکه تو بخواهی هست، به آنکه تو بفهمی نیست. هم، هستِ او توارد است و هم، نیستِ او. هم دویدن اش برای زنده ماندن است و هم دویدن اش برای زنده ماندن، یک دویدنی با دو وضع. توارد چیز عجیبیست. عینهو یک حجم گرم ولزج، نرم و شیرین است وقتی اتفاق میافتد. رنگ و بوی همه چیز است در پیرامونمان و تو فریاد میزنی چرا؟ و نمیفهمی. خیالت را آرام میکنی و خواب میبردت، چون آنقدر نمیفهمی اش فراموشاش می کنی، آنقدر باورت نمیشود از یاد می بریاش. می ترسی خواب دیده باشی یا رفته باشد در عین حالی که هست، و باشد در عین حالی که رفته است. توارد این بودنِ در یک مکان و آن واحد است که هر دویشان دارند از این تصادم ورطه گر، بیمشان افزون میشود، و "توارد" پشت "توارد" دیوانه میکندمان. دستهایتان باید طاقت این انهدام فراخ را که میسازدتان، داشته باشد، نترسید و به مغاک "توارد" پای بگذارید، کاری که علی نورانی، به دقت روی صحنه برده است. همهی این چیزهایی که نوشتم را، مو به مو روی صحنه میبینید و این کار، برای دقایقی که می خواهید ببینیدش، اینکه چه اتفاقهایی در جهانتان رقم خواهد زد نمی دانم، اما برای من در حقیقت جای ایستادن دارد و سکوت. کار را که دیدید، دوباره این متن را بخوانید، توارد تازه دارد آغاز می شود. همانجا که میدانید توارد جنس دیگری می یابد.
با سپاس از بازی خوب بچههای بازیگران و عوامل نازنین نمایش که البته کار از لحاظ اجرا ضعفهای قابل رفعی داشت که آسیب جدیای به اثر وارد نمیکرد و با سپاس فراوان، از خانم سارا حدادی گرامی که در این وانفسای بیهویتی، هویتی هزارچندان را به اثر بخشیدهاند و فعل ایشان که تهیهکنندگی این کار بوده است، برای من، چون خود "توارد" است در جهان واقعی، و امید که روزگار ایشان و افرادی در این سطح در ساختار نژند اجتماعی ایران فراختر و فراختر گردد.