دنیای نمایشنامه کمکم شکل میگرفت و معنایی جدید پیدا میکرد تا به جایی رسید که نه زمان و نه مکان و نه فرهنگ خاصی درون نمایشنامه بود.
در واقع من هنگام نوشتن هر جمله یا هر اصطلاحی که ما را به فرهنگ خاصی نزدیک میکرد حذف کردم و با متنی روبهرو شدم که به ذات انسان نزدیکتر بود و هر انسانی در هر جامعهای میتوانست آن را درون خودش پیدا کند. دیالوگها بر اساس جایگاه و ارتباط انسانها با هم و خوی جمعیشان نوشته شد. بعد از آن اسمها حذف شد و شخصیتها براساس جایگاهشان نامگذاری شدند. اسمهایی که خود شخصیتها هم از آنان رضایت ندارند. اما چیز دیگری که در متن وجود دارد، همراهی نکردن روند نمایشنامه و داستان با شخصیتهاست. فقط داستان را روایت میکنیم و نهایتاً به احساسات هر شخصیت در هر صحنه توجه میکنیم و آن را به تمام نمایشنامه بسط نمیدهیم. این چیزی بود که کارگردانی نمایش تضاد هم به سمتش رفت و فقط داستان را روایت کردم و نمایش را بر اساس دراماتورژی یکی از شخصیتها انجام ندادم.
ما برای هیچ کدام از شخصیتها در نمایش به سوگ نمینشینیم یا اینکه صحنه را بر اساس تفکر شخصیتی نمیآراییم و صرفا داستان را روایت میکنیم. زمانیکه کار انتخاب بازیگران شروع شد، کمکم در تمرینها به این مسئله رسیدم که یک خوی در همه شخصیتهای داستان وجود دارد؛ یک خوی حیوانی و آن را بسط دادم به تمام شخصیتها. این خوی، چیزی بود که نوع و مدل کنش و واکنشها را شکل داد و معنایی به آنان بخشید و البته کار بازیگران را نیز سختتر کرد. میتوان گفت متن نمایشنامه متن بازیگر محوریست که ممکن است با اجرای خوب بازیگرهایش به صد برسد و با اجرای بد آنان به صفر. به همین علت زمان زیادی را برای رسیدن به نقش صرف کردیم و البته متن به بازیگرانی نیاز داشت که به لحاظ اجرایی، تواناییهای بالایی داشته باشند که خوشبختانه گروه بازیگران ما از پس آن به خوبی برآمدند. بازیگرانی بسیار خلاق که در مسیر نمایش، عنصر قدرت من به حساب میآمدند، چرا که حضور آنان در نمایش معنابخش بود.
ما کارمان را با بازیگران در ابتدای کرونا شروع کردیم. در آن زمان شرایط وحشتناکی در تئاتر حاکم بود و البته همچنان هم هست. اما وقتی که گروه تضاد کامل شکل گرفت، شور و اشتیاق به تئاتر را میشد در گروه دید و این خود یک انرژی مضاعف به من میداد که بیشتر و بیشتر برای این نمایش تلاش کنم. البته این شرایط سخت برای تمام گروههای جوانی که در این زمان کار میکنند مشابه است. و این وجه تشابه ما، شاید برای من در شروع، نقطهای بود که کار را با قدرت و جدیت دنبال کنم، چون احساس میکردم که راه نجات ما، یا حداقل راه نجات من در همین است.