قبل از نوشتن هر کلمه ای از خالق دم به خاطر همه چیز سپاسگذارم .
قصه ی واکنش ذهن من برای نوشتن این شخصیت بر می گردد به سال هزار و سیصد و نود و یک . . .
درست شانزده ماه پیش در ذهن من دیواری فرو ریخت و من چند لحظه صدای ریخته شدن دیوار یک قلعه ی بزرگ را شنیدم، بعد از کمی فکر کردن وارد آن قلعه شدم و شروع کردم به نوشتن. شب بود و سکوت، سرد بود و حروف الفبا به شکل یک انسان در سر من قدم می زد، با کسی حرف می زدم که شبیه خودم بود و می گفت باید شکل بگیرد، نفس بکشد، حرف بزند، قدم بزند، آنهم در تئاتر این سرزمین، آن لحظه فکر می کردم به دیوانگی رسیدم به جنون، اما فردای آن روز از نوشته هایم فهمیدم تمام شب راست بود و من از همان روزهای اسفند ماه سال هزار و سیصد و نود و یک با کسی همراه بودم که نامش را هم نمی دانستم و بعد حرف اول نام خانوادگی ام را برایش انتخاب کردم (جیم) و آن شخصیت "آقای جیم" نام گرفت .
از آن دوران تا ماحصل نگارش این نمایش، چه در حیطه ی کارگردانی و چه در کسوت بازیگری تمام مدت ذهن من درگیر شخصیت " آقای جیم" بود که بعد از زمان های طولانی تمرین، تلاش های بی وقفه گروه اجرایی باعث شد تصویر ذهن من از یک صحنه، از یک شخصیت ساخته شود و در آخر " آقای جیم" روی صحنه شکل بگیرد که از تاریخ بیست و پنج خرداد ماه هزار و سیصد و نود و سه شخصیت " آقای جیم" در صحنه خلق می شود و شروع به نفس کشیدن می کند و من حس زیبای آن روز خودم را به نگاه چشمان پر مهری که نظاره گر این شخصیت باشد تقدیم خواهم کرد .
با احترام
مجید جور